.
ص: 1014 من كه به چشم همتم ملك جهان نيامديعشق تو كرد اين چنين دستخوش زمانهام
باز بلند همتم، كبك دري شكار منكس نكند چو ماكيان، سخره آب و دانهام
مفتي و شيخ و محتسب مست شراب روز و شبمن كه شراب ميخورم در همهجا فسانهام
تا تو به زلف عنبرين شانه زدي و غاليهپيره غلام غاليه، حلقه به گوش شانهام
گر به قطار بندگان راه دهي، ستادهامور به كمان ابروان تير زني نشانهام
فرهنگ از رموز عشق اينهمه داستان مزنترسم از آنكه آتشت شعله كشد به خانهام پنجمين فرزند حضرت وصال ميرزا اسمعيل توحيد «1» است. در سال 1246 در دايره هستي تمثال توحيد
______________________________
(1). شرح زندگي او را در ص 432 تا 435 گلشن وصال بخوانيد. او هفت خط را نيكو مينگاشت و به قول داوري (خط نسخ از آن اوست، شكسته را درست كرده و نسخ تعليق را آموخته و بعلاوه ديگر علوم شاعري نيكو ميداند).
روحاني وصال مينويسد: قرآنهائي به روش پدر و برادر خويش فرهنگ نوشت كه هر صفحه آن با چهار خط است.
دو مثنوي مولوي نگاشت و بر يك دانه برنج گرد كرده، سوره توحيد را با امضاء توحيد مينگاشت و بزرگان آنرا نگين انگشتري و زينت بازوبند ميكردند و فقط چشمهاي توانا و بدون ذرهبين به قرائت آن خطوط قادر بود، او آوازي خوش داشت و پيش از آنكه همسر و فرزندي بيابد درگذشت و در حرم حضرت شاه چراغ به خاك سپرده شد. ديوان او را روحاني وصال گردآوري كرده حدود 1175 بيت است.
ص: 1015
آمد و در سال 286 [1] به مرض وباي عام بدرود جهان كرد. قصيده را نيكو سرودي و غزل را به طرز خواجه حافظ عليه الرحمه نيكو و با حالت گفتي، جميع خطوط، خوش نوشتي خاصه خط نسخ را كه معتقد من بنده اين است كه از جميع استادان سلف و معاصرين بهتر نوشت، خاصه قلمهاي بسيار خفي را كه تاكنون كسي به آن خوشي ننوشته است، آواز دلكشش آتش به جان نمونه خط توحيد
سوختگان افكندي و دود از نهاد مستمعان برآوردي و پهلوي برادر ارجمند خود مرحوم داوري مدفون است. رحمة اللّه عليهم. و اين چند بيت از ميرزا اسمعيل توحيد نوشته شد:
ص: 1016 ساقي مي ده كه وقت جشن سه عيد استدوره شاه است و هر سه عيد سعيد است
جشن سه عيد است و روز مطرب و سافيوقت سماع و طرب در اين دو سه عيد است
رو به چمن كن كه پيش راي خردمندمي نبرد ذوق عيد آنكه قعيد است
سال كهن رفت و روزگار كهن رفتسال جديد است و روزگار جديد است
باغ بهشت است و سرخ گل به سر شاخحور جنان بر فراز قصر مشيد است
تعبيه اندر گلوي بلبل شيداقافيه رودكي و سجع رشيد است
نرگس و سوري بهسان عاشق و معشوقباد صبا در ميان هردو، بريد است
مرغ غزلخوان به شاخسار تو گوئيراوي شعر فرزدق است و لبيد است
قمري، با نكتههاي صاحب عبادطوطي، با بذلههاي ابن عميد است
هدهد دستار بسته بر زبر شاخبر صفت واعظان به وعد و وعيد است
بلبل در مدح شه چو مرد عروضيكارش سنجيدن بسيط و مديد است
خسرو فيروزبخت ناصر دين شاهكز همه شاهان روزگار فريد است
دشمني و دوستي او بههر عقلتجربه مردم شقي و سعيد است
شير فلك را بر آستان رفيعشكلب صفت روي مسكنت به وصيد است
ملت اسلام را، برنده حسامشدر ره يأجوج كفر، سد سديد است
دشمن او تا بديده، خنجر تيزشخون به وريدش فسرده همچو قديد است
مكر بد حاسدش به خويش گرايدكيد كند شوم بخت و خويش بكيد است
با حكمش عقل صد حكيم سقيم استبا سخنش فهم صد لبيد بليد است
پيش قضا هرچه حكم اوست، مطاع استنزد خرد هرچه امر اوست رشيد است
خنگ فلك گرچه بس گسسته لگام استامر مطاع ويش قلاده جيد است
بسكه به عهدش رسوم جور برافتادمأمن جدي و حمل به دامن سيد است «1»
نخل سنانش از آن زمان كه بباليدمزرعه دولت حسود حصيد است
شاعر ماهر مديح او نتوان گفتور به مثل در فنون شعر وحيد است
تا كه بباليد نخل باسق جودشباغ امل پر شكوفههاي نضيد است
حاسد او را اگر برند به فردوسهم حسدش در درون عذاب شديد است
لطف و عتابش جوارشي بهم آميختكز پي سوء المزاج ملك مفيد است
تا چو دمد سبزهزار فصل بهار استتا چو رسد نوبهار موسم عيد است
يار بود لطف كردگار مجيدشروي دلش چون به كردگار مجيد است ششمين فرزند حضرت وصال ميرزا عبد الوهاب يزداني «2» است. هر چند از سوگ برادران چنان افسرده است كه حالت شعر و شاعري در وي نماند ولي طبعي روان و ذهني سليم و سليقهاي مستقيم دارد، خط نسخ تعليق را در غايت خوشي نويسد و امروز در اين فن استاد عصر است.
بسا وقت كه خطوط او را، استادان فن از خطوط مرحوم مير عماد رحمة اللّه عليه فرق ننهند و بر
______________________________
(1). نمونهاي از اشعار توحيد را در صفحات 436 تا 472 گلشن وصال بخوانيد.
(2). درباره احوال و آثار او رجوع شود به گلشن وصال، ص 473 تا 479.
ص: 1017
تمثال يزداني
ايشان مشتبه شود «1». قريب به پنجاه سال از عمرش رفته است و اين چند شعر از افكار ابكارش در فارسنامه ثبت شد:
بوي بهشت ميوزد از سر خاك كوي تودست صبا مگر كه زد شانه به تار موي تو
حور نباشد اي پري چون تو به حسن و دلبريمه نكند برابري پيش رخ نكوي تو
______________________________
(1). در گلشن وصال آمده است كه: در سال 1252 هجري متولد شد و ده ساله بود كه يتيم شد، در علوم ادبي و معاني و بديع و رياضيات جايگاهي ارجمند داشت و در هنرهاي دستي مهارتي بسزا و در سخنوري استاد بود خط نسخ- تعليق و شكسته را كه نمونههائي از آن موجود است چون مير عماد و درويش مينگاشت او در نقاشي از داوري برتر بود. بيشتر كتيبههاي رواق حضرت رضا و اطراف شاهچراغ و سيد مير محمد خط اوست، او دو كتاب در موسيقي دارد كه يكي در بحور الحان است، از آثار منظومش بيش از 1500 بيت باقي نيست، يزداني به نظم قسمتي از تاريخ صفويه و نادر به همراه فرهنگ و توحيد پرداخت ولي آنرا به اتمام نرسانيد ولي با مرگ توحيد از زندگي نوميد شد، او به نگارش خسرو شيرين نيز كوشيد ولي آنرا به اتمام نرسانيد و سرانجام با درگذشت وقار و فرهنگ، چشمش از شدت گريه، از نوشتن عاجز شد و بالاخره در سال 1328 درگذشت و شوريده تاريخ مرگش را چنين سرود:
از پي تاريخش اين مصرع ز مطلع باز گفتخواست (يزداني) وصال حي وهاب ودود
ص: 1018
نمونه خط و نقاشي يزداني
برده غمت قرار من هم ز كف اختيار منتا چه كند به كار من اين غم كينه جوي تو
نرگس مستت اي پسر گشته ز ما خرابترتا چه شراب بوده در شيشه و در سبوي تو
خواهي اگر هلاك من نيست ز مرگ باك منچون گذري به خاك من زنده شوم به بوي تو
ص: 1019 گر بكشي به خواريم تيغ به سر بباريمباز به عجز و زاريم روي بود به سوي تو
تيغ بكش چو قاتلم خيز و بكش چو بسملمتا نكند دگر دلم اينهمه آرزوي تو
ز آن سر زلف پر شكن فتنه جان مرد و زنخيز و به صولجان بزن كاين سرماستگوي تو
يزداني مكن دگر در سر كوي او گذرتا كه نريزد اين قدر پيش من آبروي تو «1» اما نباير و نوادگان حضرت وصال تغمده اللّه بغفرانه، آنچه از چنگ اجل جان برده و تاكنون در قيد حياتند از اين قرار است:
جناب ميرزا احمد وقار را دو نفر پسر است: اول آنها:
ميرزا علاء الدين حسين همت «2» است. در سال 1276 متولد شده در مقدمات عربيه و تمثال همت شيرازي
ادبيه و علوم رياضيه ترقي تمام دارد، در خط نسخ اقتفا به سمي خود علاء الدين تبريزي كرده «3»، در شعر خاصه در غزل سرائي طبعي خوش دارد. اين چند شعر از او ثبت شد:
رويش كه روشن است رخ مهر و ماه از اواين طرفه بين كه روز من آمد سياه از او
پروانهوار پيش رخش جان دهم اگرروشن كنم چو شمع شبي بزمگاه از او
گر تير غمزه ميزندم هيچ باك نيستچون بردهام به جوشن زلفش پناه از او
بيحاصل است ناله و افغان ما كه ياراندر دلش اثر نكند آه، آه از او
چون غنچه عقدهها بگشايد مرا ز دلآرد نسيم نكهتي از صبحگاه از او
يك جلوه كرد روز ازل يار بينقابهم كعبه گشت خرم و هم خانقاه از او
يار ار مرا كشد به هزاران جفا و جوردل را جنايت است، نبينم گناه از او
______________________________
(1). نمونه اشعارش را در گلشن وصال، ص 479 تا 490، بخوانيد.
(2). شرح احوال و آثار او را در گلشن وصال ص 505 و 506، بخوانيد.
(3). او در آغاز زندگي يك چشمش را به بيماري آبله از دست داد و سخنوري را از فرهنگ عم خود آموخت و ديوانش به 5 هزار بيت ميرسد و قرآنها و دعاهائي از او به يادگار مانده است، سالي چند بعدتر چشم ديگر او نيز نابينا شد و در سال 1336 هجري درگذشت و از ازدواج با دختر عم خود (دختر فرهنگ) سه فرزند به نام، احمد، موسي اسماعيل يافت.
ص: 1020 از مال و جاه و منصب دنيا، گداي عشقمستغني است رشك برد پادشاه از او
«همت» به دام حلقه آن زلف تابدارسخت اوفتاده است و برون نيست راه از او دويمين پسر جناب وقار سمي جد بزرگوار خود ميرزا محمد شفيع «1» است. در سال 92 [12] تمثال عشرت شيرازي
متولد شده، با كمي سن، ذهني سرشار و طبعي موزون دارد، هنوز شعري كه قابل استنساخ باشد،
______________________________
(1). روحاني وصال در گلشن وصال، ص 41، مينويسد: وقار دو پسر داشت به نامهاي همت و عشرت (: ميرزا محمد شفيع)، و همت سه پسر يافت به نامهاي: ناصر، اسماعيل و موسي، از ناصر دو پسر بهنامهاي سياوش و ايرج و از اسماعيل سه فرزند به نامهاي، عيسي و محمود و احمد به جهان آمدند از عشرت نيز پسري به نام منصور ماند و منصور دو پسر داشت به نامهاي حسين و بهمن. از مرحوم حكيم، رحمت و از او دو فرزند به نامهاي بهجت و يوسف ماند و از داوري فرزندي به نام جلال و از فرهنگ، اورنگ (1286 تا 1344، و ر ك: مقدمه استاد دكتر نوراني بر نصاب- الرجال اورنگ) و آهنگ ماندند كه از اورنگ دو فرزند به نامهاي منوچهر و هوشنگ و از آهنگ دو پسر به نامهاي جلال و جمال كه از جمال، داريوش و كاوس و از جمال، پرويز و خسرو وصال ماندند، مرحوم توحيد فرزندي نداشت و از مرحوم يزداني شاعر و نويسنده توانا، روحاني وصال ماند كه نامش علي بود و روحاني تخلص ميكرد و گلشن- وصال از اوست در سال 1257 خورشيدي متولد شد و فنون ادبي و خط را فراگرفت و ديوان داوري را با مركب چاپ نوشت و سفري به هند كرد و چون به شيراز بازگشت با دختر مرحوم ميرزا محمد علي دستغيب ازدواج كرد و چهار پسر يافت به نامهاي دكتر عبد الوهاب نوراني، مهندس عبد الرحيم وصال، دكتر عبد الكريم وصال و عبد العلي وصال.
مرحوم روحاني در سال 1333 درگذشت.
جناب دكتر عبد الوهاب نوراني وصال فرزند مرحوم روحاني استاد دانشكده ادبيات دانشگاه شيراز از فضلاء و ادباء معاصر فارس است كه در سال 1302 در شيراز متولد شده و از دانشكده ادبيات دانشگاه تهران به دريافت درجه دكتري زبان و ادبيات فارسي توفيق يافته و در شعر مخصوصا غزل و قصيده استادي توانا و در ميان معاصران ممتاز است و مصيبت نامه عطار و هزار مزار را با دقتي استادانه تصحيح و چاپ نموده و نمونه اشعارش در كتاب دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 4، ص 737 تا 744، آمده است.
ص: 1021
نگفته و چند شعري كه پدر بزرگوارش در ايام خردي از زبانش فرموده، نگاشته آمد:
نه عجب بود اگر من، دل هوشيار دارمكه نجابت از وصال و نسب از وقار دارم
اگر كلام حكمت و گرم حديث شيرينز حكيم و داوري اين همه يادگار دارم
خط دلربا ز توحيد نديده كام قسمتادب و هنر ز فرهنگ بزرگوار دارم
چه بيان كنم ز يزداني و مهرباني اوكه حساب او نيارم يكي از هزار دارم
بجز آستان رحمت بجز از پناه همتنه گريزگه ز مكتب نه ره فرار دارم
نه به ديگران بنازم بخداست ديدهبازمكه هر آنچه دارم از حضرت كردگار دارم
بجز اوستاد درسم ز كس دگر نترسمكه چو شاه ناصر الدين شه كامگار دارم
ز دعاي مير فرهاد خموش كي نشينمكه هم از عنايتش عزت و هم وقار دارم
چو امير را مطيعم همه خلق را شفيعمنه چو كودك ضعيفم كه نه فكر كار دارم تمثال رحمت شيرازي
ص: 1022
جناب ميرزا محمود حكيم را يك نفر پسر است نامش ميرزا عبد اللّه متخلص به رحمت. در سال 1272 متولد شده، رئيس طبقه ثانيه است و ارشد و اكبر نوادگان، كمالات موروثي را داراست.
تمتع ز هر گوشهاي يافته استز هر خرمني توشهاي يافته است «1» اقسام علوم، خاصه ادبيات و بعضي از رياضيات را از مهين عم بزرگوار، مرحوم ميرزاي وقار طاب ثراه نصيب يافته، علم طب را از پدر نامدار به ميراث گرفته و دبيري و شاعري را از عم عالي مقدار ميرزاي داوري فرا گرفته، خط نسخ و خفي نويسيهاي تنگ را در خدمت عم ديگر مرحوم ميرزاي توحيد آموخته، فروتني و صدق درويشي را از جد امي خود شيخ العرفا روحاني شيرازي
حاجي ميرزا كوچك نايب الصدر طابت تربته، قسمت برده، اللهم احفظه و وفقه التكميل ما اكتسب و تحصيل ما لم يكتسب، و اين چند شعر از جناب رحمت ثبت گرديد «2»:
ساقيا خيز و بپيماي شراب تا كيتا مگر باده كند چاره اين غمناكي
ز آتش باده برافروز چراغ دل ماتا به آبي بفروشيم وجود خاكي
پند واعظ مشنو، باده ديرينه بياركه بود پند وي از غايت بيادراكي
جامه جان كه به لوث غم دهر آلوده استبجز از باده تا كي نپذيرد پاكي
رشته زلف تو و سوزن مژگان خواهمتا مگر بخيه زنم سينه بدين صد چاكي
كي دل ايمن شود از چشم تو و زلف سياهشب بدين تيرگي و دزد بدين چالاكي
______________________________
(1). اصل شعر از سعدي است.
(2). درباره احوال و آثار رحمت رجوع شود به ص 491 تا 505، گلشن وصال.
ص: 1023
نمونه خط و نقاشي روحاني
چشم خونخوار تو خون همه مسكينان ريختترك مخمور نديديم بدين سفاكي
دولت وصل تو و رحمت مسكين هيهاتمرد خاكي چه كند با ملك افلاكي «1» و از اعيان اين محله سرباغ است: سلسله سادات حمزويه: سلاله طاهره، امامزاده واجب- التعظيم، حضرت مير علي بن حمزة ابن امام هفتم، حضرت موسي الكاظم (ع) «2» و از قديم سادات حمزوي، متولي املاك موقوفه و بقعه مباركه جد خود بوده، بعضي به منصب استيفاء ديواني رسيدهاند و جماعتي از آن سلسله در شيراز باقي هستند كه جد آنها مير فتح اللّه حمزوي شيرازي است و خلف الصدقش مير محمد محسن حمزوي است. و آنچه از نوشته وقفنامه قديم معين شد مير محمد محسن حمزوي در سال 1087 ملكي وقف نموده است و مير محمد مؤمن حمزوي و مير- علاء الدين حمزوي ابناء مير محمد جعفر حمزوياند و مير محمد جعفر يا پسر مير محمد محسن است يا نبيره او و ميرزا جعفر حمزوي و ميرزا محمد علي حمزوي و ميرزا علي نقي حمزوي نباير مير محمد جعفر حمزوياند و خلف الصدق ميرزا جعفر حمزوي است. ميرزا مؤمن حمزوي و خلف الصدق ميرزا مؤمن:
______________________________
(1). در گلشن وصال آمده است كه: سال تولد او 1270 است و يكسال و نيم از عمرش گذشته بود كه يتيم شد و وقار او را پرورد و در دانشهاي مختلف استاد شد و در پزشكي و ادب و رياضي سرآمد گشت و در وباي سال 1321 با فداكاري فراوان به معالجه بيماران پرداخت و چون در سال 1344 خبر مرگ برادرش اورنگ را شنيد به فاصله 24 ساعت به او پيوست از فرزندان اويند مصطفي، متخلص به بهجت و يوسف وصال. (ص 493) آرامگاه او در بقعه شيخ ابو الوفاست و شوريده ماده تاريخش را چنين ساخته است:
سال فوتش از مطلع باز گفت شوريده(بهجتي به رحمت بين با وصال يزداني) : (1344)
(2). ر ك: شد الازار، ص 366 و 367.
ص: 1024
قدوه اعاظم ميرزا عابد حمزوي مستوفي. سالها به منصب استيفاي ديواني برقرار بوده، در فنون حسابنويسي و خط سياق دفتري، شهره آفاق گرديد، فردهاي حساب او را مانند قطعات خط ميرزا احمد نسخ نويس نيريزي و مير عماد نسخ تعليق نويس، اهل دفتر برداشته، سرمشق مستوفيان گشته و هركسي به مفاخرت، شيوه فرد حساب خود را نسبت به ميرزا عابد دهد. در سال 1259 وفات يافت و او را سه نفر پسر است:
سلاله دودمان مرتضوي ميرزا فتح اللّه مستوفي كه مانند والد ماجدش، در كمالات استيفا، سرآمد اقران خود گرديد و مدتها در اين عمل باقي بود [و] ولد ارجمندش ميرزا محمد حسين به جاي پدر به منصب استيفاي ديواني سرافراز و برقرار است.
پسر دويم ميرزا عابد: سلالة السادات ميرزا نصر اللّه است. در طلب مناصب ديواني نبود به منفعت املاك موروثي قناعت كرده، گذراني داشت.
ولد صدقش ميرزا لطف اللّه به قدر لايق، تحصيل كمالات كرده، به موافقت و مخالفت بخت روزگاري را ميگذراند.
پسر سيم ميرزا عابد است: ممهد قوانين دوانين، راقم رقوم بر دفاتر عز و تمكين، سلاله اطياب ميرزا محمد رضا حمزوي وزير و سررشتهدار مملكت فارس. چندين سال در زمان وزارت حاجي ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك طاب ثراه به منصب سررشتهداري مملكت فارس سرافراز و برقرار بود و از سال 1293 تا سال 97 [12] كه زمان حكمراني حضرت اشرف ارفع امجد والا، حاجي معتمد الدوله فرهاد ميرزا ادام اللّه بقاءه بود وزارت مستقله مملكت فارس به ميرزاي معزي اليه مفوض و مرجوع گرديد و به احسن وجوه از عهده لوازم شغل وزارت كه تحمل سنگيني بار حكومت است برآمده و اهل مملكت فارس را به چربي زبان و نرمي قلم و مساهله در حوالهجات اقساط ديواني و رسانيدن وظائف و تخفيفات از خود خوشنود و خداي تعالي را راضي داشته، نيكنامي پايدار را گرفت و منصب بيثبات را گذاشت، پس به شغل استيفا، قناعت كرده، متمسك به حديث صحيح كن بين الناس و لا تكن من الناس گشته، به طاعات و عبادات و اذكار و اوراد و تلاوت قرآن، عمري را به پايان رسانيد و در سال 302 [1] به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدق ميرزا محمد علي حمزوي است: ميرزا آقا مير حمزوي. اول كسي است كه در فارس منصب وكالت دولت بهيه انگليس را قبول نمود و مادام حيات به لوازم آن پرداخت و از او دو تن پسر باقي بماند:
اول آنهاست: ميرزا محمد رضا حمزوي، در حداثت سن، بعد از تحصيل كمالات لايقه، به هندوستان رفته، سالها به عاملي و حكومت در بعضي از بلاد هندوستان اشتغال داشته، اموال لايقي جمع نموده، قدري را به عنوان قرض به دولت بهيه انگليس سپرد و قدري را سرمايه تجارت كرده، در سال 61 [12] عود به شيراز نمود و به معيشتي وسيع و گذراني فسيح، عمري را به سر رسانيد و در سال 84 [12] وفات نمود و او را دو نفر پسر بود:
خلاصة الاشباهان ميرزا آقا مير و حاجي ميرزا علي اكبر هردو در عنفوان جواني، به فراغت بال زندگاني نمايند و پسر دويم ميرزا آقا مير، سلالة السادات ميرزا علي اكبر بعد از وفات پدر به وكالت دولت بهيه انگليس در شيراز برقرار شد و او را يك نفر پسر است:
ص: 1025
افصح شعرا و اشعر بلغا ميرزا محمود حمزوي متخلص به «خرم» «1». بعد از وفات پدر به شغل وكالت برقرار شد [و] در لوازم آن شغل مسامحه و مساهله چنانكه رسم شعراست نموده، از شغل وكالت منعزل گرديد و اين چند بيت از او نگاشته شد:
ساقي چه به دور آورد آن جام جمي راخامي ز جوانان برد از پير، خمي را
چون سرو شو آزاد به سرسبزي جاويدروزي دو چو نسرين چه ثمر پردرمي را
غير كار عشقبازي هرچه كردم خام بوديافتم اكنون كه صبح زندگاني شام بود
دوستي تا به تو اي لعبت خندان كردمدشمني بود به تحقيق كه با جان كردم
جز حديث گل روي تو نگويد «خرم»هرچه من گوش بر اين مرغ خوش الحان كردم
من اگر ديوانهام، گيريد و در بندم كنيدور خردمندم زبان كوتاه از پندم كنيد
سر كوي تو بهشت است و به تحقيق تو حورزاهد افسوس كه افتاده از اين مسئله دور و خلف الصدقش ميرزا علي محمد، كمالات لايقه را تحصيل نموده، تا مساعدت بختش چهآورد.
و از اعيان اين محله است: مجمع آداب و مقبول اولي الالباب ميرزا حسين خان «2». اگرچه اصل آن عاليجاه از خاندان اصيل بلوك كوار است و اباعن جد به ضابطي بلكه مالكي آن بلوك سرافراز و برقرار بوده چنانكه در ذيل بلوك كوار بيايد و ليكن چون والده عفيفهاش از منتسبان سلسله سادات حمزوي است و خود در زمان والدش در اين محله توطن نموده، به مناسبت در اين موقع ثبت گرديد. كسب كمالات نموده، خط نستعليق و شكسته را خوب نوشته، پارهاي از مقدمات علميه خوانده، سالهاست در خدمتگزاري جناب جلالت مآب، قوام- الملك، به تحرير رسائل و وارسي محاسبات به راستي و درستي برقرار است. ذكر آباء و اجدادش در بلوك كوار بيايد.
و از اشراف اين محله است: سلسله سادات بهشتي حسيني. نور حدقه نجابت و سعادت حاجي ميرزا نصير بهشتي. مادام زندگاني به شغل تجارت و زراعت، معيشتي به وسعت مينمود.
و خلف الصدقش سلمان الزماني حاجي ميرزا سيد محمد بهشتي حسيني معيشتش از زراعت و شغلش عبادت خداي تعالي است.
و خلف الصدقش، خلاصه نجابت و اصالت ميرزا مصطفي در عنفوان جواني است.
و از اعيان اين سلسله است: سلالة السادات ميرزا زين العابدين بهشتي خلف صدق حاجي- سيد مهدي بهشتي. چندين سال است در طهران مشغول تجارت است و ولد صدقش سلاله سادات
______________________________
(1). چند سالي منشي حاج نصير الملك بود ولي حاجي قدر او را ندانست و او را رنجيده كرد و خرم او را هجو گفت و در سال 1306 درگذشت و در آستانه شاه چراغ مدفون گشت. (دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 2، ص 439).
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، بلوك كوار.
ص: 1026
ميرزا مرتضي در عنفوان جواني است.
و از اجله اعيان و بزرگان اين محله است: سلسله ميرابي كه پدر بر پدر تقسيم آب جدولهاي خندق نهر اعظم قصر قمشه كه شرح آن در ذيل ذكر چشمه جوشك «1» بيايد، به اختيار و صوابديد اين سلسله بر بساتين «2» و مزارع حومه شيراز قسمت ميشود، جد اعلاي اين سلسله حاجي محمد علي ميراب و مستوفي در اوايل حال صاحب منصب ميرابي كه موروثي پدر و اجدادش بود گرديد، پس ترقي نموده پايه مرتبه را بالا برده، در اواخر سلطنت سلاطين صفويه طاب ثراهم به منصب جليل استيفاي ديواني سرافراز گرديد و در فتنه افغان در شيراز او را كشتند و خانهاش را آتش زدند «3» و او را سه نفر پسر بود:
اول آنهاست: مالك زمام ايالت، صاحب عنان امارت، جامع مناقب، حاوي مراتب، منظور نظر سلطان، مقرب درگاه خاقان محمد تقي خان بيگلربيگي «4» والي و حكمران مملكت فارس.
در سال 1146 كه پادشاه قهار نادر شاه افشار از بغداد از راه شوشتر و بهبهان به شولستان آمد و محمد خان بلوچ را كه سر به طغيان افراشته بود شكست داد، در ماه شعبان آن سال وارد شيراز گرديد و ميرزا تقي شيرازي را كه به جاي پدر به منصب استيفاي ديواني برقرار بود به عنوان نايب- الحكومه، به حكمراني مملكت فارس سرافراز گرديد و در سال 1148 كه آن پادشاه قهار در جلگاء مغان آذربايجان، تمام اعيان ممالك ايران را كه به شماره از صد هزار نفر افزون بود، احضار نمود و بعد از حصول متمنيات نادري هريك از اهالي ممالك ايران به شغل و منصبي كه شايسته بود، برقرار فرمود و ميرزا تقي شيرازي را به ايالت مملكت فارس، سرافراز نموده، او را محمد تقي خان بيگلربيگي گفتند و سالها رايت اقتدار برافراشت تا در سال 1157 مورد سخط و غضب نادرشاهي گرديد، چنانكه تفصيل اين حادثه در ذيل حوادث اين سال در جزو اول از نگارش اين فارسنامه نگاشته گرديد «5» و از محمد تقي خان پسري باقي نماند.
پسر دويم حاجي محمد علي مستوفي ميراب الاصل است: ميرزا اسماعيل در زمان ايالت و فرمانروائي محمد تقي خان شيرازي به نيابت حكومت و رجوع معاملات ديواني مملكت فارس، سرافراز بود و در سال 1157 چنانكه گفته شد به سياست نادري كشته گشت. «6»
و خلف الصدق ميرزا اسماعيل آقا خداداد ميراب است كه به قاعده كل شيء يرجع الي اصله در زمان سلطنت كريم خان زند، طاب ثراه، باز به منصب ميرابي شيراز سرافراز گرديد و بعد از وفات او، پسرش حاجي تقي ميراب منصب ميرابي را تصاحب نمود و بعد از وفات او، پسرش آقا هادي مباشر حومه، دفترداري و مباشري حومه شيراز را ضميمه منصب ميرابي نمود و او را چندين پسر بود ارشد آنهاست:
حاجي ميرزا محمد ميراب كه جز منصب ميرابي، تقاضاي شغلي ديگر ننمود و در 1299
______________________________
(1). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، چشمههاي فارس.
(2). در متن: (بساطين).
(3). ر ك: روزنامه كلانتر، ص 6، 15، 102، 105.
(4). ر ك: روزنامه كلانتر، ص 14، 18، 21، 22 ...
(5). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 1157.
(6). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 1157.
ص: 1027
وفات يافت.
و پسرش ميرزا فضل اللّه ميراب بعد از وفات والد ماجد خود به منصب ميرابي برقرار است.
و از اجله اعيان اين محله سرباغ است: سلسله جليله خوانين بيضاوي. چون از برآميختگي سلسله سلاطين زنديه، چندين بلوك از فارس، از حليه آبادي بيفتاد، از جمله بلوك بيضا بود و اعليحضرت اقدس شهريار شاهنشاه تاجدار آقا محمد خان قاجار طاب ثراه، سلالة الانجاب ميرزا ابراهيم پسر ميرزا محمد علي كدخدا باشي محلات نعمتي خانه شيراز را مأمور به آبادي و انتظام بلوك بيضا كه چندين قريه و مزارع آن، ملك سلسله كدخدا باشي بود، فرمود و بعد از آبادي و نظم و ضابطي و حكومت آن بلوك، اين سلسله را بيضائي گفتند همچنانكه سلسله ميرزايان فسائي را كه در ذيل محله بازار مرغ گذشت و اين دو سلسله از قديم زمان از خاك پاك شيراز بودهاند و جد اعلاي اين سلسله زبدة الاكفاء و قدوة الاشباه ميرزا محمد علي كدخدا باشي در زمان سلاطين زنديه، كدخدا باشي پنج محله نعمتي خانه شيراز كه نيمه كلانتري است بود و محل وثوق و اعتماد جناب ميرزا محمد كلانتر كه شرح حالش در ذيل محله بازار مرغ گذشت، گشته، در حل و عقد امورات كلانتري، مداخلتي مينمود و كارهاي پنج محله نعمتي خانه در كف كفايت او بود و در حدود سال 1201 وفات يافت.
ولد صدقش قدوه اعاظم و اسوه افاخم حاجي ميرزا ابراهيم كلانتر شيرازي در سال 1216 كه اعمال ديواني و فرمانروائي را از سلسله جليله هاشميه باز گرفتند چنانكه تفصيل آن در ذيل محله بالا كفت گذشت، منصب كلانتري شيراز را به ميرزا ابراهيم واگذاشتند و تا سال 1226 بيمنازعه به لوازم امور كلانتري پرداخت و چون از منصب كلانتري معزول گرديد، از كارهاي ديواني اعراض نموده، در خانه عافيت خود بنشست و در سال 46 [12] وفات يافت و از او پنج نفر پسر باقي بماند:
اول آنهاست قدوه اعيان هادي خان بيضائي. در كنف تربيت والد ماجدش به كمالات لايقه رسيده، مباشر امور ديواني گشته، حكومت و ضابطي بلوك بيضا را از اول سن طفوليت تا وقت وفات، مواظب و مباشر بود و پارهاي اوقات حكومت قير و كارزين را نمود و مدتي به عاملي گلهدار و اسير و علامرودشت پرداخت و در سال 1249 چند ماه به منصب جليل [كلانتري] شيراز سرافراز گرديد و در سال 1260 سالي تمام، باز به منصب كلانتري شيراز قرين افتخار آمد و در سال 69 [12] از صدمه زلزله وفات يافت و از او پسري باقي نماند.
پسر دويم حاجي ميرزا ابراهيم كلانتر است: مجمع آداب ميرزا نصر اللّه مستوفي بيضائي.
خط نسخ تعليق و شكسته را خوش نوشتي كه به خط استادان اين دو خط مشتبه شدي و گاهي در تقاضاي ضبط ناحيه و حكومت بلوكي نشدي و به منافع املاك موروثه و مواجب ديواني قناعت مينمود در سال 1280 به رحمت ايزدي پيوست.
و نواده او عاليجاه ميرزا نصر اللّه خان بيضائي كه در اول سن رشد و تميز است از او باقي مانده است.
پسر سيم حاجي ميرزا ابراهيم كلانتر است: سلاله انجاب حاجي فتح اللّه خان ياور بيضائي، تا افواج سربازان فارسي برقرار بود خان مشار اليه در فوج شيرازي ياور اول بلكه مباشر عمل سرهنگي بود [و] در سال 1290 وفات يافت و او را سه نفر پسر است:
ص: 1028
اول آنهاست خلاصة الاشباه محمد قاسم خان بيضائي. آنچه را لايق بزرگزادگان است آموخته و رموز مردم داري را دانسته، در حفظ مراتب خود كوشيده، در اوايل حال به ضابطي بلوك بيضا كه موروثي اين سلسله است بپرداخت و در سال 1292 به حكمراني محال كازرون سرافراز گرديد و بعد از سه سال اهالي كازرون چنانكه سنت سنيه آنهاست شكايت محمد قاسم خان را به حكومت فارس نموده، معزولش داشتند و او را دو نفر پسر است:
نجابت اكتناهان محمد باقر خان و هادي خان در تحصيل كمالات لايقه ساعي و جاهدند.
پسر دويم حاجي فتح اللّه خان است: قدوه زمان و اسوه عباد حاجي ميرزا عباس خان بيضائي.
مدتي در فوج سرباز شيرازي به منصب سلطاني برقرار بود و بعد از دو سه سال از اين منصب اعراض نموده، آنچه را مالك بود به رد مظالم به ارباب استحقاق رسانيد و شغل خود را تلاوت قرآن و عبادت ملك سبحان مقرر داشته، به قناعت گذراني نمايد.
پسر سيم حاجي فتح اللّه خان است: زبده اماثل و اقران محمد حسين خان بيضائي. در اوائل حال به نيابت از جانب محمد قاسم خان، برادر بزرگ خود متكفل امور ديواني بلوك بيضا بود و چند سال است ضابط بالاستقلال گرديده است.
پسر چهارم حاجي ميرزا ابراهيم كلانتر است: عمدة الاعيان ميرزا عبد اللّه خان بيضائي. مادام زندگاني، تقاضاي منصب ديواني ننمود، معيشت خود را از املاك موروثه مينمود و در سال 1296 در دار الخلافه طهران وفات يافت و او را پنج نفر پسر است:
ميرزا هدايت اللّه خان و حسين علي خان و حبيب اللّه خان و نعمت اللّه خان و ميرزا جعفر خان همه در عنفوان جواني، در انتظار فرج و گشايش آسماني زندگاني دارند.
پسر پنجم حاجي ميرزا ابراهيم كلانتر است: عمدة الاعيان ميرزا ابو تراب خان بيضائي. بيشتر اوقات خود را به آسايش گذرانيده، از املاك موروثه خود معيشتي مينمود و گاهي كه طبعش از سوء سلوك برادرزادگان خود منزجر ميگشت، ضابطي بيضا را از دست آنها انتزاع ميفرمود و چندي مباشر امر ضابطي گشته، باز به آنها وا ميگذاشت و در سال 1299 وفات يافت و از او دو نفر پسر باز بماند كه هريك گلي از گلستان نجابت و نهالي از بوستان اصالتاند: ميرزا- علي خان و ميرزا مرتضي خان در تلگرافخانه دولتي به منصب ياوري سرافراز و برقرارند.
و از منتسبين سلسله خوانين بيضاست: سلاله اطياب و نقاوه انجاب ميرزا عبد الكريم و ميرزا كرمعلي خلفان صدق، قطب فلك هدايت، مركز دايره سعادت، اعلم علماء ايام، مرجع خواص و عوام، مجمع فيوض سبحاني، مرشد و مقتداي صمداني آقا ملا احمد ارسنجاني و آن جناب بعد از وصول به مرتبه اجتهاد، پشت پائي بر عوالم قيود زده، علايق را بينداخت و سر به صحرا گذاشت، از هر جانب تا آخر بلاد مسلمانان برفت، از هر خرمني خوشهاي و از هر سفرهاي توشهاي برگرفت و بعد از چندين سال عود نموده، گاهي در قصبه ارسنجان و گاهي در شيراز توقف نمود [و] به ارشاد و هدايت بندگان خدا ميپرداخت و دخترزاده مرحوم حاجي ميرزا- ابراهيم كلانتر را در ازدواج خود درآورده، در اين محله سرباغ توقف داشت و در سال 1276 به رحمت ايزدي پيوست.
و از اعيان اين محله سلسله تجار حاجي عبد الحسيني است. اصل آنها از تجار قديم شيراز ست و عمدة الاعيان و نخبة الاقران حاجي محسن تاجر شيرازي پسر حاجي عبد الحسين تاجر، از
ص: 1029
شيراز به بندر بوشهر رفته، خانه و كاروانسرائي ساخته، رحل اقامت انداخته، مشغول تجارت گشته، محسود اقران گرديد و بعد از چندين سال طايفه جواسم كه قومي از اعرابند بر بندر بوشهر هجوم آورده، خسارت زياد رسانيدند و حاجي محسن تاجر از بوشهر به شيراز آمده، در سال 1225 وفات يافت و او را دو نفر پسر بود:
اول آنهاست: خلاصه اعيان و زبده اقران حاجي عبد الحسين تاجر و پسر ديگرش سلاله دودمان نجابت و نقاوت خاندان اصالت: حاجي محمد خليل در سال 1218، در بندر بوشهر متولد شدهاند، پس به شيراز آمده، تحصيل كمالات نموده، حاجي محمد خليل خط نسخ تعليق را به پايه اعلي رسانيد و حاجي عبد الحسين خط شكسته را خوب نوشت و از مراتب علميه بهرهمند گرديد و اين دو برادر بساط تجارت را از اقصي بلاد هندوستان تا انتهاي فرنگستان پهن نمودند و سفره بخشش گسترده، جماعتي را غريق احسان خود داشتند وصيت تجارت آنها به اطراف معموره رسيد و چندين باغ و قريه و مزارع را مالك شدند و حاجي محمد خليل در سال 1275 در شيراز وفات يافت و حاجي عبد الحسين در سال 1286 به رحمت ايزدي پيوست و از حاجي- ميرزا عبد الحسين، پنج نفر پسر نواده بازمانده است:
ميرزا هدايت اللّه و ميرزا محمد رضا و ميرزا ابو الفتح پسران ميرزا ابراهيم تاجر و زبدة الاقران آقا محمد صادق و آقا علي خلفان صدق مرحوم حاجي محمود تاجر كه سالها در بندر بوشهر، رحل تجارت انداخته بود، و در سال 98 [12] به رحمت ايزدي پيوست و تمامت آنها در اوائل سن تميز و رشدند و پسرهاي حاجي محمد خليل شش نفر است:
اول آنها عمدة الاعيان ميرزا محمد حسن است، چون متاع تجارت را كاسد ديد، سرمايه خود را داده املاكي را در بيضا خريد و از منافع آنها به معيشتي كه از حوصله تجارت بيرون است، گذران كند و سرمايه به ولد سعادتمند خود ميرزا خليل مشهور به ميرزا آقا كه در اول سن تميز و رشد است داده، او را به شغل تجارت گذاشته است.
پسر دويم و سيم حاجي محمد خليل است: زبدة الاقرانان حاجي محمد جواد و حاجي- محمد حسين اول آنها در كشمير به معامله شال كشميري مشغول است و حاجي محمد حسين در بغداد و اماكن مشرفه به تجارت و زيارت اقدام دارد، پسر چهارم و پنجم و ششم حاجي محمد خليل است: عمدة الاعيانان و قدوة الاقرانان حاجي ميرزا ابو القاسم و حاجي ميرزا زين العابدين و حاجي ميرزا محمد تقي همه مشغول تجارت و داد و ستدند و حاجي ميرزا ابو القاسم چندين سال در بندر هنگانك چين «1»، رحل اقامت افكنده و باعث رواج معامله و تجارت ترياك ايراني گرديد و عمارتي مخصوص براي فروش ترياك در آن بندر ساخته، به جفيس ترياكي مشهور شده و نزديك به سه سال است از چين عود به شيراز نموده، مشغول تجارت ترياك است و پسران مرحوم حاجي محمد خليل تاجر بعد از وفات والد ماجد خود از اموال مختلفه او در نيم فرسخ كمتر مشرقي بندر بوشهر، كاروانسراي وسيعي از گچ و سنگ ساخته، در چهار جانب آن، عمارات لايقه بپرداخته، كاروانان را از آفتاب تابستان و باران زمستان آسوده داشتهاند و قبل از بناي اين كاروانسرا آنچه اشتر و استر و الاغ بارگير از جوانب وارد بوشهر ميگرديد در تابستان از
______________________________
(1). بندر هنگكنگ.
ص: 1030
آفتاب و در زمستان از باران آزار ميكشيد.
و از اجله منتسبين اين سلسله است: قدوه اخيار و اسوه ابرار حاجي ميرزا محمد تاجر شيرازي در زمان زندگانيش جز صيت «1» سوداگري او را كسي نشنيد و جز كاروان تجارت او را كسي نديد. عامل و گماشتگانش از حدود چين تا اقصي بلاد فرنگستان پراكنده بودند و در هر سالي دو بار چندين بار قماش و متاع هندوستان و فرنگستان به فقرا و درويشان احسان مينمود و از مآثر او در شيراز مسجد حاجي ميرزا محمد است كه در پهلوي خانه خود ساخته و چندين هزار تومان در آن خرج نموده است و در جانب شمالي آن، آبانباري مانند فكر حكيمان عميق و چون همت بزرگان وسيع، به انجام رسانيده است و صفه تابستانه مسجد را پشت بام آن قرار داده است و در سال 1256 به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر است:
اول آنها صفه حكما و قدوه علما، جامع معقول و منقول، حاوي فروع و اصول راضي به قدر و قضا حاجي ميرزا محمد رضا حكيم الهي چندين سال در شيراز جنت طراز جز او كسي علوم عقليه را نگفتي و در ولآلي مقالات كماليه و كلاميه و حكمت را نسفتي در سال 1295 در عالم فاني بدرود زندگاني را نموده، به روضه رضوان خراميد و او را پنج نفر پسر است:
اول و دويم: كمالات اكتسابان، عالمان فاضلان ممجد ميرزا محمد حسين و حاجي- ميرزا محمد مشغله خود را تحصيل علوم قرار دادهاند.
پسر سيم و چهارم و پنجم مرحوم حاجي ميرزا محمد رضاست: عاليجاهان خلاصة الاشباهان ميرزا مصطفي و ميرزا زين العابدين و ميرزا محمد علي همه در دار الخلافه طهران متوقفند و اولين آنها مشغول تجارت است و دويمين در سفارتخانه دولت بهيه انگليس منشي رسائل و دفتردار گشته و سيمين آنها، مواظب صناعت طبابت است.
پسر دويم مرحوم حاجي ميرزا محمد تاجر شيرازي است: عمدة الاعيان حاجي ميرزا- محمد باقر تاجر. دست از عمل تجارت موروثي باز نداشته است.
و از منتسبين اين سلسله تجار است: ملك اعاظم كتاب، مقبول اولي الالباب ميرزا محمد حسين كاتب السلطان «2» خلف الصدق حاجي محمد علي تاجر شيرازي. خط نسخ تعليقش با خط مير عماد استاد اين خط برابري دارد و اخلاق حسنهاش بر اقران و اماثل برتري دارد، والده عفيفهاش دختر حاجي ميرزا محمد تاجر شيرازي است و چندين سال ميگذرد كه در طهران به منصب جليل كاتب السلطاني سرافراز است و از منتسبين اين سلسله تجار است:
ناظم ابيات بديعه، مستخرج لآلي از اصداف قريحه ميرزا مهدي نوائي تخلص منشي
______________________________
(1). در متن: (سيط).
(2). او مختصري از گزارش زندگي خود را در پايان يك نسخه مثنوي مولانا كه به خط كم نظير خود كتابت كرده چنين آورده است كه: (در تهران با اصناف مردم محشور شدم تا روزي به يكي از خاصان دربار ناصر الدين شاه برخوردم و او متعهد شد كه اوراق مثنوي را به عرض شاه برساند پس به پيشگاه شاه شرفياب شدم و از خط من تمجيد كرد و به تكميل مثنوي مامورم كرد و در قليل مدت استكتاب نسخه را به پايان رساندم و اين در تاريخ 1279 بود مير محمد- حسين يقينا يكي از چيرهدستترين خوشنويسان است و در رديف يكي از ده تن كاتب خوش نويس نستعليق درجه- اول قرار دارد كه تاكنون كاتب خوشنويس زبردستي چون وي نيامده است ... نستعليق را از شش دانگ جلي تا كتابت خفي و غبار كمتر كسي چون وي نوشته است پس از قتل ناصر الدين شاه در دربار مظفر الدين شاه به خدمت پرداخت و آثاري به نام مظفر الدين شاه، از او باقي است او تا سال 1316 زنده بود. (اطلس خط، ص 570).
ص: 1031
شيرازي، خلف الصدق حاجي ملا آقا بابا، تاجر شيرازي. در سال 1270 و اند در شيراز متولد گشته، كسب كمالات لايقه نموده در سال 96 [12] از شيراز به طهران رفته، در خدمت جناب جلالت- مآب اجل اكرم آصف الدوله: ميرزا عبد الوهاب خان شيرازي والي مملكت خراسان و سيستان مشغول انشاء رسائل جناب معزي اليه است. و اين چند بيت از طبع نقاد او در اين «1» كتاب به يادگار ثبت گرديد «2»:
مرد عاقل غم روزي نخورد ز آنكه بودجان او در طلب رزق مقدر به گرو
ترك سر كن اگرت شور محبت به سر استورنه بيمنت زحمت سر خود گير و برو
خواهي ار عمر به باطل نرود عشق بورزسخن آن است و جز اين نيست، نصيحت بشنو
مگر از خرمن پاكان طلبي بهره كه هيچحاصل طاعت صد ساله نيرزد به دو جو
دوش اين نكته «3» چه خوش گفت سروشم در گوشكاي نوائي بطلب زحمت و نوميد مشو
ما مست شراب وحدتيم اي ساقيسرخوش ز مي محبتيم اي ساقي
امروز برين مستي اگر جان بدهيمفردا همه ز اهل رحمتيم اي ساقي و از اعيان اين محله است: جناب مستطاب فضائل اكتساب، قدوه فضلا، جالينوس زمان، بقراط اوان، اديب لبيب، حسيب «4» نسيب حاجي ميرزا علي اكبر طبيب. يد بيضايش در علاج علل، مظهر معجز مسيحا بود و در فنون علمي و عملي طب، مهارتي تمام داشت و آن جناب را چهار نفر پسر است: اول آنها:
جناب مستطاب حاجي ميرزا محمد حكيم باشي [است] كه شرح حالش در ذيل محله ميدان شاه بيايد.
پسر دويم «5» مرحوم حاجي ميرزا علي اكبر طبيب است: حاوي مراتب فنون علميه و عمليه علم طب حاجي ميرزا ابو القاسم ناظم الاطبا:
خجسته طبيب مسيحا نفس «6»كه جان آورد از عدم بازپس پسر سيم و چهارم مرحوم حاجي ميرزا علي اكبر است: جنابان كمالات اكتسابان، جالينوس زمان حاجي ميرزا محمد تقي طبيب و بقراط اوان حاجي ميرزا محمود طبيب، هريك در فنون طبيه سرآمد اهل عصر خود هستند.
سلسله دويم تجار شيراز كه ساكن اين محلهاند: سلسله تجار دهدشتي است. اصل آنها از قصبه «دهدشت» «7» كوهگيلويه است كه هنگام آميختگي دولت عليه سلاطين صفويه، الوار چهار بنيجه كوهگيلويه كه شرح آنها در ذيل بلوكات بيايد، ازدحام نموده، قصبه دهدشت را
______________________________
(1). در متن: (آن).
(2). (سال فوتش معلوم نشد. در سال 1313 زنده بوده است) دانشمندان و سخنسرايان فارس.
(3). در متن: (چو).
(4). در متن: (حبيب).
(5). در متن: (دويم و سيم).
(6). در متن: (مسيحا دم نفس).
(7). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، بلوك كوهگيلويه.
ص: 1032
به قهر و غلبه گرفته، اموال اهلش را به غارت بردند و مردمش را در جوانب و نواحي پراگنده داشتند، از جمله جماعتي از تجار دهدشت، به شيراز آمده، رحل اقامت انداخته، متوطن شدند و اول كسي كه از آنها وارد شيراز گشته، توطن جسته، بساط تجارت افكنده است:
خواجه محمد زكي تاجر دهدشتي است. در سال 1193 در شيراز وفات يافت و او را دو نفر پسر است: حاجي محمد باقر تاجر دهدشتي و او را دو نفر پسر است: اول آنها حاجي آقا بابا تاجر دهدشتي. مادام زندگاني جز به شغل تجارت نپرداخت و از او دو نفر پسر باقي بماند:
اول آنها حاجي عبد الكريم تاجر دهدشتي است كه به امانتداري و ديانتكاري مشهور بود و در سال 1277 وفات يافت و او را چهار نفر پسر است:
اول آنها عمدة الاعيان: حاجي آقا محمد تاجر ده دشتي. مادام حيات در ميانه تجار به درستكاري معروف بود، در سال 1280 وفات يافت.
و خلف الصدقش آقا محمد كاظم دهدشتي در تلگرافخانه مباركه دولتي صاحب منصب شده است.
پسر دويم و سيم و چهارم مرحوم حاجي عبد الكريم تاجر ده دشتي است: عمدة الاعيانان آقا محمد حسين و آقا لطف علي و آقا محمد ابراهيم تاجر دهدشتي. ولادت آنها در سال 1254 و 57 [12] و 60 [12] اتفاق افتاده است و هريك در امانت و ديانت تجارتي معروف و مشهورند.
پسر دويم حاجي آقا بابا تاجر ده دشتي عالي جناب كمالات اكتساب ميرزا محمد رضا تاجر دهدشتي كه فنون علميه را ضميمه شغل تجارت نموده است.
پسر دويم حاجي محمد باقر آقا علي بابا تاجر دهدشتي است كه به درستكاري، بين الانام مشهور بود و اخلاف آن مرحوم عمدة الاعيانان: آقا محمد علي و آقا محمد رحيم و آقا ابو القاسم و آقا عبد اللطيف همه مشغول عمل تجارت و معاملهاند.
و ولد الصدق حاجي محمد تقي است: عمدة الاعيانان: حاجي محمد حسن و حاجي محمد تقي تاجران دهدشتي است كه هريك در عمل و شغل تجارت عديل نداشتند و اخلاف حاجي محمد حسن دشتي است عمدة الاعيانان آقا محمد مهدي مشغول تجارت است.
پسر دويم مرحوم خواجه محمد زكي ده دشتي آقا محمد ابراهيم تاجر دهدشتي است و خلف صدق او حاجي محسن تاجر دهدشتي است و او را دو نفر پسر است: عمدة الاعيان، زبدة- الاقران حاجي ميرزا زين العابدين و حاجي ميرزا عبد الحسين تاجران دهدشتي و خلف صدق حاجي ميرزا زين العابدين: عالي جناب كمالات اكتساب ميرزا محمد حسين است كه علاوه بر شغل تجارت به زيور علم آراسته است.
و از اعيان تجار ده دشت ساكن شيراز است: عمدة الاعيان حاجي محمد رضا تاجر دهدشتي.
مادام زندگاني، منزل خود را تعزيهخانه جناب سيد الشهدا كرده، شبهاي جمعه تمام سال را تا صبح مشغول تعزيه داري بود و جماعتي را حاضر داشته، بيدار نشسته، به خواندن دعا و زيارات مشغول ميشدند و او را چهار نفر پسر بود:
آقا محمد و آقا محمد جواد و آقا اسد اللّه و حاجي محمد باقر تاجر دهدشتي، همه مشغول تجارت و درستكارياند.
و از اعيان تجار دهدشتي است: عمدة الاعيان و زبدة الاماثل و الاقران حاجي محمد رحيم تاجر دهدشتي برادر اعياني حاجي محمد رضا، سالها در طهران توقف بلكه توطن داشت و در
ص: 1033
درستكاري و اعتبار مشهور و معروف بود و به رياست و احترام تمام، عمري را به پايان رسانيد و در سال 1274 در طهران وفات يافت.
و از اعيان تجار دهدشت ساكن شيراز، افتخار تجار حاجي علي رضا تاجر دهدشتي مشهور به كشميري است سالها در كشمير توقف داشته، معامله شال كشميري نموده، معروف اطراف گرديد و او را سه نفر پسر است: فارسنامه ناصري ج2 1033 محله ششم شيراز محله سرباغ است ..... ص : 985
دة الاعيان حاجي ميرزا جواد و حاجي محمد مهدي و آقا محمد صالح تاجران دهدشتي مشهور به كشميري هريك در تجارت و درستكاري و امانتداري، مشهور بلاد نزديك و دور شدهاند. ولادت آنها در سال 1240 و 50 [12] و 62 [12] اتفاق افتاده است و ولد الصدق حاجي محمد مهدي است:
افتخار اماثل ميرزا محمد صادق مشهور به آقا، در اول سن شباب مشغول به عمل تجارت و درستكاري است.
و از اعيان تجار مشهور به دهدشتي اگرچه در اصل شيرازي بود براي مواصلت با دهدشتيان مشهور به دهدشتي گشتهاند، عمدة الاعيان حاجي محمد باقر است و او را دو نفر پسر است: حاجي محمد علي تاجر و او را دو نفر پسر است اول آنها:
حاجي زين العابدين تاجر، پسر دويم حاجي محمد باقر تاجر حاجي علي اكبر تاجر شيرازي مشهور به دهدشتي است. سالها در اصفهان توقف داشته، به رياست تجار و نهايت اعتبار و احترام بود و در سال 1286 وفات يافت.
و از اجله اين محله است: جناب مستطاب، قدوه علما و زبده فضلا، علام فهام، زين مدرسين و زينت محدثين، مجتهد الزمان: حاجي شيخ عبد الجبار. اصل آن جناب از تجار قصبه جهرم است. والد ماجد او از جهرم قطع علاقه را نموده، در اماكن مشرفه عراق عرب رحل اقامت افكنده، بساط تجارت را گسترانيد و جناب معزي اليه به مناسبت مكاني و مقارنات زماني و ذوق سليم و ذهن مستقيم به تحصيل علوم مايل گرديد و به اندك زماني، سرآمد اقران گشته، در خدمت مجتهدين كسب مراتب علم فقه و اصول به وجه اكمل نموده، به زيور اجتهاد زينت يافت و از آنجا كه گفتهاند:
فلك را عادت ديرينه اين استكه با آزادگان دائم به كين است «1» طريق معاش را تنگ ديده، لابد از اماكن مشرفه، مهاجرت به شيراز نمود و در محله سرباغ رحل اقامت بيفكند و امامت مسجد مرحوم حاجي ميرزا محمد تاجر را قبول نمود، پس به خواهش جناب جلالت مآب صاحب ديوان ميرزا فتح علي خان شيرازي مدرس مدرسه حسينيه مرحوم حاجي قوام الملك گرديد و هر روزه از جانب صبح در آن مدرسه، طلاب علوم را از افكار خود بهرهمند سازد.
و از اجله اعيان اين محله است: خلاصه انجاب و نتيجه اطياب، نادره دهور و اعصار حاجي ميرزا جعفر حقايق نگار اصل او از ناحيه خورموج دشتستان است اباعنجد به ضابطي آن ناحيه برقرار بودهاند و جد او ميرزا علي بيگ خورموجي به كلانتري تمام نواحي دشتستان سرافراز
______________________________
(1). بيت از ميرزا نصر اصفهاني است. (امثال و حكم، ص 1148).
ص: 1034
بود و حاجي ميرزا جعفر خان در مبادي عمر به ضابطي ناحيه خورموج برقرار گرديد و در سال 1258 حاجي خان، حاكم نواحي دشتي به قهر و غلبه قلعه خورموج را تصرف نمود و حاجي- ميرزا جعفر خان فرار كرده، مدتي در ناحيه تنگستان بماند، پس به شيراز آمده، توقف نمود و با بزرگان مراوده كرده، در زمره آنها محسوب گرديد و در سال 62 [12] به امارت ديوانخانه عدليه سرافراز آمد و با اهل كمال مجالست نموده، از كمالات رسميه بهره وافر ديد و در كتب سير و تواريخ ممارست «1» كرده، اطلاعي كامل بيافت و تاريخ آثار جعفري را نگاشته به نظر اولياي دولت عليه رسانيده به لقب حقايق نگاري مفتخر گرديد پس تاريخي مفصل نوشته نامش را نزهة الاخبار گذاشت و در سال 1301 در عراق عرب به رحمت ايزدي پيوست.
و اخلاف صدقش ميرزا علي خان حقايق نگار و ميرزا ابو الحسن خان و ميرزا محمود خان و ميرزا محمد خان همه در مبادي زندگاني و عنفوان جواني به كمالات لايقه آراستهاند و ميرزا- علي خان در علم تاريخ سرآمد اقران است و ميرزا ابو الحسن خان به علاوه كمالات ايراني، زبان انگليسي را آموخته، محسود اماثل گشته است.
و از اعيان اين محله است: قدوه اخيار و زبده ابرار حاجي علي رضاي تاجر شيرازي در مبادي عمر خود تحصيل مقدمات علميه را نموده، مسائل فرضيه را آموخته، در تجارت و درستكاري، گوي سبقت را از همگان ربوده، مشهور هند و روم گشته، امين جناب حجة الاسلام حاجي ميرزا- محمد حسن مجتهد شيرازي ادام اللّه عمره شده اخماس بني هاشم و حق مظالم را به وكالت آن جناب از ارباب ثروت تحويل گرفته، در وجه و حوالهجات حجة الاسلامي كارسازي دارد.
و از اعيان اين محله است: حاجي ميرزا عباس جراح: مهارتش «2» در فنون جراحي و دستكاري معروف و حذاقتش بين الاقران مشهور، چشم آب آورده را چون او كسي ميل نزند و اوجاع مفاصل و بثورات غريبه را مانند او كسي معالجه نكند، حق علاج را از فقرا و مساكين نخواهد، بلكه گاهي دوا و غذا را از خود دهد.
______________________________
(1). در متن: (ممارت).
(2). در متن: (محارت).
ص: 1035
محله هفتم شيراز محله سردزك «1» است
از زماني كه حصار شيراز را كوچك نمودهاند، محله دشتك و محله سردزك را يك محله كرده، همه را سردزك گفتند بلكه قدري از محله دشتك را جزء محله لب آب قرار دادند چنانكه در وقفنامه مدرسه منصوريه نوشتهاند ده هزار ذرع زمين را از محله دشتك شيراز خريدند و مدرسه منصوريه را در آن ساختند و اكنون مدرسه منصوريه جزء محله لب آب است و سادات دشتكي شيرازي كه متون كتابهاي علميه و تواريخ از اسامي آنها زينت يافته است و شرح حال آنها در اين محله سردزك بيايد، از محله دشتك بودهاند و اين محله محدود به محله بازار مرغ و محله سرباغ و محله سنگ سياه و حصار جنوبي شهر و محله لب آب و شماره خانههاي آن در سال 1301، 798 درب خانه بود و مردمان آن 3448 نفر مرد و پسر و 4500 نفر زن و دختر است و كدخداي آن آقا علي محمد كدخداست.
و از اشراف و اعيان اين محله سلسله سادات دشتكي شيرازي است و حضرت علامي، ملك اعاظم علما و سادات متحلي به اقسام سعادات، اعلم علماء مشارق و مغارب، مجتهد باستحقاق در جميع مذاهب ميرزا سيد علي خان حسيني حسني مدني مكي شيرازي كه گلي است از گلستان و نهالي است از بوستان سلسله سادات دشتكي طاب ثراهم. جد دويم مؤلف اين فارسنامه ناصري در كتاب شرح صحيفه سجاديه و سلوة الغريب، نسب شريف خود را چنين بيان فرموده است:
انا علي صدر الدين (1) ابن احمد نظام الدين (2) ابن محمد معصوم (3) ابن احمد نظام الدين (4) ابن ابراهيم (5) ابن سلام اللّه (6) ابن مسعود عماد الدين (7) ابن محمد صدر الدين (8) ابن منصور غياث الدين (9) ابن محمد صدر الدين (10) ابن ابراهيم شرف المله (11) ابن محمد صدر الدين (12) ابن اسحق عز الدين (13) ابن علي ضياء الدين (14) ابن عرب شاه فخر الدين (15) ابن امير- انبه عز الدين ابي المكارم (16) ابن اميري خطير الدين (17) ابن الحسن شرف الدين ابي علي (18) ابن الحسين ابي جعفر العزيزي (19) ابن علي ابي سعيد النصيبيني (20) ابن زيد الاعثم ابي ابراهيم (21) ابن علي ابي شجاع الزاهد (22) ابن محمد ابي جعفر (23) ابن علي ابي الحسن (24) ابن جعفر
______________________________
(1). (دزك به كسر دال مهمله و فتح زاء معجمه در آخر كاف عربي)، ر ك: آثار العجم، ص 433.
ص: 1036
ابي عبد اللّه (25) ابن احمد نصير الدين السكين النقيب (26) ابن جعفر ابي عبد اللّه الشاعر (27) ابن محمد ابي جعفر (28) ابن محمد (29) ابن زيد الشهيد (30) ابن علي زين العابدين (31) ابن الحسين ابي عبد اللّه (ع) سيد الشهدا (32) ابن علي ابي الحسن امير المؤمنين (33) ابن ابي- طالب (34) عليهم السلام اولئك آبائي فجئتني بمثلهم او اجتمعنايا جرير المجامع.
اما حالات و تنقلات اشخاص اين سلسله عليه مذكوره از حضرت زيد بن علي (ع) تا آخر آنها آنچه را در كتب متعدده يافتم در اين فارسنامه مينگارم و چنين گويم كه:
جناب علامي سيد علي خان در كتاب سلوة الغريب در ذيل بيان نسب خود چنين فرموده است كه در زمان هشام ابن عبد الملك كه ايالت مدينه طيبه با خالد بن عبد الملك ابن- الحكم بود ميانه زيد بن علي و عبد اللّه بن حسن مثني در باب صدقات امير المؤمنين علي (ع) مشاجرتي شده، در حضور خالد و جماعتي از اهل مدينه، سخنهاي سخت به يكديگر بگفتند و خالد وعده داد كه فردا اين رشته مشاجرت را قطع كنم و چون روز ديگر شد خالد و جماعتي در مسجد حاضر گشتند و زيد چون دانست كه ميل خاطر خالد بر غلظت اين مشاجرت است روي به جانب عبد اللّه نموده، فرمود همه اموال من در راه خدا باشد اگر با تو مشاجرت كنم و پس از اين آنچه را گوئي و كني ميپذيرم و هرگز از تو مخاصمه را به خالد نبرم، پس روي به جانب خالد كرده بفرمود: ذريه رسول خدا را بر مطلبي جمع كرده كه خلفاء راشدين چنين نكردند، خالد به جماعت بگفت كسي جواب زيد را بگويد پس يكي از اولاد انصار سخني ناشايست به زيد بگفت و زيد در جوابش فرمود ترا نرسد كه با مانند من چنين گوئي و شخص انصاري گفت چرا نگويم و حال آنكه مادرم و پدرم بهتر از مادر و پدر تو باشند زيد بخنديد و فرمود اي بازماندگان قريش، دين كه از ميان رفت، حسب و نسب هم رفته است، پس عبد اللّه ابن- واقد بن عبد اللّه بن عمر ابن الخطاب به مرد انصاري بفرمود كه بد گفتي و البته زيد و پدر و مادر زيد در همه چيز بهتر از تو و پدر و مادر تو هستند ترا و بالاتر از ترا به اين سخنان نرسد، پس مشت خود را پر از سنگريزه كرده، بر زمين پاشيده، بگفت پس از اين ما را طاقت و صبر نباشد و از جاي برخاست و زيد هم برخاست و بزودي به جانب شام نزد هشام عبد الملك برفت و چند روزي اذن ملاقات را نيافت و بعد از ملاقات سخنان ناگوار بشنيد پس هشام زيد را با جماعتي از لشكريان به جانب مدينه انفاذ داشت و چون از سامان شام درگذشتند، زيد جماعت را گذاشته به جانب عراق برفت و چون به كوفه رسيد بيشتر از مردمانش با او بيعت نمودند و در آن وقت حاكم كوفه يوسف بن عمر ثقفي بود و در ميانه آتش جنگ زبانه كشيد و چنان كه عادت اهل كوفه بود الكوفي لا يوفي «1»، شده، زيد تنهائي شمشير ميزد كه تيري بر پيشاني او رسيد و چون تير را كشيدند به رحمت ايزدي واصل گرديد و او را دفن نمودند و بعد از دو روز يوسف قبر او را جسته، سر مباركش را براي هشام فرستاد، هشام به يوسف نوشت كه جسد زيد را برهنه بر دار كن و اين واقعه در سال 121 اتفاق افتاد و تا پنج سال جنازه زيد در كوفه برهنه بر دار بماند و كسي عورت او را نديد پس جسد مباركش را بسوختند و خاكسترش را بر باد بدادند و از حضرت زيد چندين نفر پسر باز بماند و كوچكتر از همه، محمد بن زيد است و حضرت ميرزا سيد علي خان طاب ثراه در شرح صحيفه سجاديه فرموده است:
______________________________
(1). كوفي وفا نميكند.
ص: 1037
محمد بن زيد افضل و اكرم اهل زمان خود بود و از كرم و فضل اوست كه روزي هارون الرشيد در مكه معظمه گوهري را ديد و بشناخت و گفت از محمد بن هشام ابن عبد الملك است و به ربيع خادم بفرمود چون نماز را به جماعت بگزارم همه درهاي مسجد الحرام را جز يك در بر بند و هركس عبور كند بايد بشناسي تا پسر هشام پسر عبد الملك را دريابي و چون محمد بن هشام درها را بسته ديد، دانست كه او را ميخواهند و پريشانه در گوشهاي نشست و محمد بن زيد چون پريشاني او را بديد از او پرسيد كيستي و چرا پريشاني گفت به سوگند آرامم كن تا بگويم و محمد بن زيد به سوگند او را آرام نمود [و] گفت محمد بن هشام بن عبد الملك هستم و اين درها را براي گرفتاري من بستهاند، اگر تواني نجاتم ده و محمد بن زيد نجات او را بر ذمه گرفت پس محمد بن هشام نام او را پرسيد، بفرمود، محمد بن زيد بن علي بن الحسين، و محمد بن هشام بس ترسيده، برآشفت و گفت، خود را به خدا سپردم يعني به ملاحظه سوء سلوك هشام با زيد بن علي (ع)، شايد محمد بن زيد، تلافي كند و محمد بن زيد فرمود نه تو قاتل زيدي و نه روز خونخواهي من. پس عبائي بر سر محمد بن هشام كشيد و او را دشنام داده، نزد ربيع- خادم برد كه اين مرد شترهاي خود را به من كرايه داده، پول گرفته و گريخته و امروزش يافتم چند نفر معين كن كه كرايه را از او بازستانند «1» و ربيع خادم اطاعت نمود و چند نفر را براي اتمام اين كار و عمل با محمد بن زيد روانه داشت و چون محمد بن هشام را به تجاهل از مسجد- الحرام بيرون كشيدند و چند گامي برفتند، محمد بن زيد به محمد بن هشام بفرمود با من چه «2» خواهي نمود محمد بن هشام گفت آنچه را از تو گرفتهام واپس دهم و محمد بن زيد به گماشتگان ربيع خادم بفرمود كه اين مكاري آنچه را از من گرفته است، ميدهد، حاجت به زحمت شما نيست و چون گماشتگان برفتند محمد بن هشام دانه گوهري گرانبها به محمد بن زيد نياز نمود، محمد بن زيد برآشفت كه اهل بيت من بزرگمنشي را در برابر طمع ندارند و گوهر را قبول نفرموده، محمد بن هشام را وداع نمود.
و خلف الصدق محمد بن زيد محمد بن محمد است در كتاب عمدة الطالب نوشته است:
كه در سال 202 از هجرت به امر مأمون، خليفه عباسي در مرو، محمد بن محمد بن زيد را، سم خورانيده، مسمومش نمود، به رحمت ايزدي پيوست و صاحب كتاب رياض العلما در ذيل ترجمه حضرت علامي ميرزا سيد علي خان شارح صحيفه سجاديه به تقريب نسبت آن حضرت به جناب احمد نصير الدين السكين النقيب ابن جعفر بن محمد بن محمد بن زيد الشهيد عبارتي فرموده است كه ترجمهاش به فارسي چنين است:
بدان كه احمد سكين از مقربان نزديك حضرت امام رضا (ع) است و آن حضرت كتاب فقه الرضا را براي احمد به خط شريف خود نوشته است و آن كتاب بعينه در طايف مكه معظمه در كتابخانه جناب ميرزا سيد علي خان موجود است و حضرت امام رضا (ع) آن كتاب را به خط كوفي مرقوم فرموده است و تاريخ اتمام آن سال 200 از هجرت است و در حواشي آن كتاب اجازات علما و خطوط آنها، مرقوم گشته است و حضرت امير غياث الدين منصور دشتكي شيرازي كه از اجداد امجاد جناب ميرزا سيد علي خان و از احفاد حضرت احمد نصير الدين السكين است
______________________________
(1). در متن: (ستاند).
(2). در متن: (چو).
ص: 1038
به خط خود، آن كتاب فقه الرضا را نسخه فرموده و در حاشيه آن اجازهنامه نوشته است و اين كتاب نيز از جمله كتب جناب ميرزا سيد علي خان موجود است و جناب علامي ميرزا سيد علي خان در كتاب سلوة الغريب نوشته است:
اول كسي كه از اجداد من به شيراز محروسه آمده، رحل توطن افكنده علي ابو سعيد نصيبيني است.
در كتاب قاموس است كه نصيبين شهري است پايتخت ديار ربيعه «1» و نسبت به آن نصيبي و نصيبيني است و جناب علي ابن سعيد در حدود سال 400 و اند وارد شيراز جنت طراز گشته، در محله دشتك، رحل اقامت افكند و توطن نمود و بعد از وفات آن جناب، اولاد و نبايرش را سادات دشتكي شيرازي گفتند.
در كتاب شيرازنامه «2» كه در سال 784 تأليف يافته، نوشته است: سيد متفرد سيد ضياء الدين و المله علي بن فخر الدين ابن امير عربشاه بن عز الدين ابي المكارم امير انبه «3» طاب ثراهم، در فنون شرعيات بينظير بود و با وجود كمال فضل در شيوه تفريد و بيان توحيد، فراستي عظيم داشت و مجلس احكام قضاي مملكت فارس، مدتي بر رأي او قائم بود و در آخر عهد خود، عزلت گزيده، از مردم دنيا، كناره كشيد و در سال 685 «4» در شيراز وفات يافته، به رحمت ايزدي واصل گشته، در قبرستان درب سلم مدفون گرديد.
و در كتاب مزارات شيراز نوشته است: مرتضي اعظم امير عز الدين اسحق بن امير- ضياء الدين علي بن امير فخر الدين عربشاه «5» از اجله سادات كبار و عباد شيراز است، تلاوت قرآن را ورد خود ساخته و دائما به ذكر اوراد پرداخته، تكلفات ظاهري را از خود انداخته، در بلاها صبور و در نعمت و آلاء شكور، حامي مسلمين و ناصح ملوك و سلاطين بود و در نصايح كتابي نوشته، نامش را مفتاح الدجي گذاشته است و در احاديث اسنادي معتبر داشت و در سال 717 به روضه رضوان خراميد.
در كتاب مزارات شيراز نوشته است «6»: تاج تارك علما و سادات زمان، امير صدر الدين- محمد بن امير عز الدين اسحق ابن امير ضياء الدين علي بن امير عربشاه در زمان خود امامي بود فاضل و عالمي كامل، از اعيان نقبا و وجوه سادات و بزرگان قوم، در دينداري سخت و در اوامر و نواهي با جد و جهد، مشفق بر فقرا و متفقد احبا، متخلق به اخلاق اوليا، در عيادت مرضي و تشييع جنايز، حتي المقدور ميكوشيد و در اعانت مضطرين اغماض نميفرمود و در سال 767 به روضه رضوان خراميد و بقعهاي عاليه بر مقبره آبا و اجداد خود، در قبرستان مسجد جامع عتيق
______________________________
(1). (نصيبين نهري بوده است در بين النهرين سر راه موصل به شام و ميان اين شهر و سنجار نه فرسخ و ميان آن تا موصل شش روز راه بوده است). (معين)
(2). ر ك: شيراز نامه، چاپ واعظ جوادي، ص 204.
(3). در يكي از نسخههاي شيراز نامه، ص 204، اين نام به اين صورت آمده است: المتفرد في الحق والدين علي بن عربشاه- ابن امير انبه، و در خود متن (علي بن) عربشاه بن امير انبه الحسيني.
(4). در شيراز نامه، ص 204، خمس عشر و ستمائه- 615؛ بنابراين سال متن غلط است.
(5). هزار مزار، ص 19. اين كتاب در سال 1365 بوسيله استاد دكتر نوراني تصحيح و به وسيله كتابخانه احمدي منتشر گشت.
(6). هزار مزار، ترجمه عيسي بن جنيد، ص 19، كتابفروشي احمدي، شيراز، 1320.
ص: 1039
شيراز بنا فرمود كه كيفيت حال آن در ذيل بقاع شيراز بيايد.
و باز در كتاب مزارات شيراز نوشته است: مرتضي اعظم امير شرف الدين ابراهيم بن امير صدر الدين محمد بن امير عز الدين اسحق، سيدي است فاضل نيكو كردار و عالمي است كامل خوش گفتار، به اخلاق نبويه و اوصاف مرتضويه، منصبش عالي و جاهش متعالي، با والد ماجد خود سفرها كرده، بزرگان را خدمت نموده، كتاب مشارق الانوار «1» را در خدمت شيخ صدر الدين ابي المجامع و شيخ علاء الدوله سمناني «2» خوانده، در مدرسه رضويه با كلماتي مستطاب و دعواتي مستجاب، خلق را وعظ و ملوك را نصيحت نمودي، روزي در خدمتش براي طلب باران به صحرا شديم و آن جناب نماز را به جماعت گزاشتند، روي به مردم نموده، فرمود: اي برادران صفا و اي دوستان باوفا، ظلم را بگذاريد و حق را برداريد و پيرو سيرت مصطفي و اخلاق مرتضي گرديد، كمكم دنياي فاني را گذاشتيد و بر كناره عقباي باقي رسيديد و چون سخن آن جناب به اينجا رسيد، رقتي در خلق شد و همه آغاز گريه نموده، آثار ابري پيدا گشت و هنوز به منزلها باز نارسيده بوديم كه باران رحمت الهي بر بندگان نازل گرديد «3» و آن جناب در ماه صفر سال 788 به رحمت ايزدي پيوست و اين دو بيتي را از لفظ او در خاطر دارم:
زر من هويت و ان شطت بك الدارو حال من دونه حجب و استار
لا تتركن علي بعد زيارتهان المحب لمن يهواه زوار «4» و در محله دشتك شيراز مدفون گرديد و پسر زاده آن جناب امير غياث الدين منصور، بقعهاي عالي بر قبر او، بساخت و او را بقعه دشتك گفتند و نگارنده اين فارسنامه ناصري گويد، در نوشتههائي كه در نزد اين بنده است، اين بقعه دشتك، موقوفاتي داشته است كه تا زمان دولت نادر شاهي آن بقعه و آن موقوفات، باقي بودند و بعد از آن لاعين رأت و لا اذن سمعت.
و خلف الصدق غفران مآب امير شرف الدين ابراهيم است: مرتضي اعظم اقدم: امير صدر الدين محمد «5»: در وقفنامه مدرسه منصوريه شيراز، القاب آن جناب را چنين نوشته است:
«عالي جناب، سيادت مآب، نقابت انتساب، قدس منزلت، معالي مرتبت، مولي و مرتضي اعظم اقدم اكرم سعيد، افتخار اعاظم النقباء و الساده في زمانه، وارث علوم الانبياء و المرسلين، ناصح- الملوك و السلاطين، السيد الاجل الممجد، صدر الحقيقة و السادة و الشريعه و الدين: محمد ...» و وفات آن جناب در سال 828 اتفاق افتاده، در بقعه دشتك شيراز، در جوار آباء و اجداد خود مدفون گرديد.
و خلف الصدق آن جناب است: مرتضي اعظم امير غياث الدين منصور. در وقفنامه مدرسه منصوريه شيراز القاب آن جناب را چنين نگاشته است: «حضرت سيادت پناه، افادت دستگاه، مولي
______________________________
(1). هزار مزار، ص 20.
(2). هزار مزار، ص 20.
(3). هزار مزار، ص 20.
(4). از او كه دوستش داري ديدار كن گرچه از او دور افتي و محبوب را پردهها و حجابها مانع شود، با وجود دوري هرگز ديدارش را از دست منه زيرا عاشق معشوق را فراوان ديدار كند.
(5). نسبنامه او را در الذريعه، ج 1، ص 108 بخوانيد. و ر ك: حبيب السير، جزء چهارم، از جلد سوم، ص 110.
ص: 1040
و مرتضي اعظم اقدم اكرم اعلم، احسب انسب، اعلم علماء المتشرعين «1»، مفخر اولاد سيد المرسلين، ناصح الملوك و السلاطين و افتخار المحدثين و ملاذ المفسرين، السيد الهمام، الزائر بيت اللّه- الحرام، الامير الحاج، غياث الحق و الافادة و النقابة و الدين: منصور» و وفات آن جناب در حدود سال 870 و اند اتفاق افتاد [و] در بقعه دشتك شيراز مدفون گرديد.
و خلف الصدق آن جناب است: حضرت سيد الحكما المدققين الحاج امير صدر الدين محمد دشتكي شيرازي و القاب شريف آن جناب در فرماني كه پادشاه ذي جاه، سلطان يعقوب خلف- الصدق پادشاه دين پناه: امير سلطان حسن بيك تركمان آققوينلو براي حضرت امير صدر الدين محمد دشتكي شيرازي، فرستاد و املاك موقوفه مدرسه منصوريه شيراز را از ماليات و عوارض و صادريات معاف داشته است چنين مرقوم گشته است: مرتضي ممالك الاسلام، مقتدي علماء الاعلام، افتخار السادات العلماء و النقباء في الايام، اعتضاد الائمة المتبحرين في الآفاق، قدوة- الحكما [ء] المتألهين بالاستحقاق، علامه علماء الزمان، استاد ارباب الحكم و المعارف في الاوان، الموفق من عند اللّه الصمد، صدر الملة و الافادة و السيادة و الافاضة و الدين: محمد، ابد اللّه تعالي سيادته و شيدت قوانين افاضته و سنادته. و صورت فرمان اعليحضرت سلطان يعقوب پادشاه در ذيل وقايع سال 893 در گفتار اول فارسنامه ناصري نگاشته گرديد و در كتاب مجالس المؤمنين نوشته است: كنيت آن جناب ابو المعالي و لقب شريفش به لسان اهل فضل و كمال صدر العلما و صدر الحقيقه است و اجداد امجادش تا حضرات ائمه معصومين (ع) همگي حافظ احاديث و حامل علوم شرعيه بودهاند و اول كسي كه از اين سلسله عليه از مطالعه كتب احاديث مشحونه از موضوعه و ضعيفه اجتناب فرمود و متوجه علوم كلاميه و حكميه گشته به مرتبه اعاظم حكما و متكلمين رسيد، حضرت سيد المدققين امير صدر الدين محمد است «2» و از مآثر نفس قدسي شعار آن بزرگوار آنكه جمع نموده، ميانه تصنيف و تأليف و افاده علوم و عمارت و زراعت و نظم مناظم دنيوي و اخروي و ذكر اسامي كتب علميه آن جناب دفاتر علوم را مشحون داشته است و ولادت «3» با سعادت آن جناب در سال 828 اتفاق افتاده و در سال 903 در شهر رمضان «4» در دست ظلمه طايفه تركمان بايندري، شهيد گشته، در صفه شمالي مسجد سر پوشيده مدرسه منصوريه «5» كه مخصوص قبور خود و اولادش قرار داده، مدفون گرديد و تاكنون آن مسجد و گنبد آن، باقي است و زيارتگاه خواص و عوام است و از مآثر آن جناب «6»، عمارت مدرسه منصوريه
______________________________
(1). در متن: (متشرين).
(2). ر ك: حبيب السير، جزء چهارم، از جلد سوم، ص 110، چاپ هند.
(3). ولادت او در صبح سه شنبه دوم شعبان 828 بوده و شهادتش در صبح جمعه 12 رمضان 903. ر ك: مجالس- المؤمنين، ص 339، و ر ك: ذريعه، ج 1، ص 108، كه روز تولد او را بجاي سه شنبه، دوشنبه گفته است، مقالات- الشعرا، ص 556.
(4). آثار العجم، ص 459.
(5). در مورد مدرسه منصوريه، ر ك: مجله يغما، شماره دهم، سال نهم.
(6). (حاشيه قديم و جديد) بر (شرح جديد تجريد) ديگر (حاشيه قديم و جديد) بر (شرح مطالع و حواشي شريفه شريفيه) و اين دو حاشيه قديم او بر (تجريد) و (شرح مطالع) مقدم است بر تاليف حواشي قديمه علامه دواني، ديگر (حاشيه شرح شمسيه و حواشي شريفه شريفيه). ر ك: مقالات الشعراء، ص 557. ديگر (حاشيه) بر اوائل (شرح مختصر
ص: 1041
شيراز است كه در سال 893 به انجام رسيده است و چندين ملك وقف بر آن فرمود و اغلب آنها در دست اهل جور و عدوان افتاده است، جز قريه قصر كرم بلوك فسا و مزرعه سختويه مشهور به سختان واقعه در خلف دروازه قصابخانه شيراز كه مدت سي سال به عنواني باطل، در تصرف حاجي ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك بود و بعد از وفات او، ورثه آن مرحوم بالطوع و الرغبه آن مزرعه را به تصرف متولي شرعي آنكه مؤلف اين فارسنامه ناصري است، بيزحمت مشاجرت و مخاصمت بدادند شكر اللّه مساعيهم.
و از موقوفات قديمي آن مدرسه قريه سهل آباد رامجرد است كه سالها در تصرف متوليان آن بود و در سال 1283 ميرزا علي پسر حضرت مغفرت مآب حاجي ميرزا ابراهيم مجتهد طاب ثراه كه شرح حال او در محله بازار مرغ در ذيل سلسله ميرزايان مشهور به فسائي گذشت به تجويز حاجي شيخ حسين عرب مشهور [و] ملقب به ناظم الشريعه كه شرح حالش در ذيل محله اسحق بيك گذشت، اين قريه سهل آباد رامجرد را به نواب اشرف والا، حسام السلطنه حاجي- سلطان مراد ميرزا والي مملكت فارس بفروخت و چون نواب معزي اليه از قضيه وقفيه مطلع گرديد اين سهل آباد وقفي را رد فرمود و وجه ثمن او را واپس گرفت، پس ناظم الشريعه حيلتي نمود كه ميرزا علي، خدمت جناب حاجي شيخ مهدي مجتهد اقرار كند كه اين سهل آباد متصرفي من و آباء و اجداد من به عنوان مجهول المالك است، پس سهل آباد را از آن جناب بخريد و به قيمتي ارزان به ناظم الشريعه بفروخت و در سال 1295 حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله فرهاد ميرزا دام عزه تفحصي تمام در امر سهل آباد بفرمود و رجوع به قبالهجات وقفيه و احكام شرعيه و ارقام عرفيه بر وقفيت آن نمود و از تصرف ناظم الشريعه گرفته به دست مؤلف اين فارسنامه ناصري كه به نص واقف خير مواقف متولي اين موقوفه هستم بداد و در سال 1299 باز ناظم الشريعه حيلتي ديگر انگيخت و سهل آباد را از تصرف وقف باز كشيد و اين بنده به تصديق علماي دار الخلافه طهران در دربار معدلت مدار اعليحضرت شاهنشاه اسلاميان پناه عارض گشتم و فرمان استرداد سهل آباد وقفي را صادر نمودم ولي هيچ فايده نبخشيد تا سخط پادشاهي كه نمونهاي از غضب خدائي جل شأنه «1» است با او كه اطاعت فرمان را نكرد چه كند و رعيت- پروري و عدالت گستري حضرت اسعد امجد ارفع والا، ظل السلطان ادام اللّه شوكته، با متمردين چه معامله فرمايد.
و جناب سيد المدققين امير صدر الدين محمد را دو نفر پسر است: اول آنها چنانكه در كتاب مجالس المؤمنين نوشته است: خاتم الحكما و غوث العلما الامير غياث الدين منصور دشتكي شيرازي است «2» قدس سره، كسي است كه ارسطو و افلاطون بلكه حكماء دهور و قرون اگر در
______________________________
اصول ابن حاجب) ديگر (حاشيه بر كشاف) ديگر (رساله در حل مغالطه مشهور به جذر اصم) و (رساله در علم فلاحت) و رساله فارسي (معرفت قوس و قزح) و تعليقات بر تيسير فقه شافعي. (مقالات الشعراء، ص 558 و 559)، و ر ك: آثار العجم، ص 458.
(1). در متن: (جل و شانه).
(2). تولد او در سال 900 اتفاق افتاد و از مصنفات اوست: كتاب (حجة الكلام)، كتاب محكمات، شرح بر كتاب هياكل- انوار، شرح بر رساله اثبات واجب پدرش، (ر ك: الذريعه، ج 1، ص 108)، كتاب تعديل الميزان، (الذريعه، ج 4، ص
ص: 1042
زمان آن قبله اهل ايمان بودندي مفاخرت و مباهات به انخراط در سلك مستفيدان و ملازمان مجلس عاليش نمودندي. در خدمت والد ماجد خود تحصيل علوم ديني و مراتب معارف يقيني نموده در بيست سالگي از ضبط علوم فارغ گرديد و صيت فضيلتش عالمگير شد و در سال 936 چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه نگاشته گرديد به منصب و لقب صدارت عظمي منصوب و ملقب گرديد و قصه مباحثه آن جناب در باب تغيير قبله بلاد ايران با جناب شيخ علي عبد العالي نيز در سال 38 [9] نوشته آمد و در سال 948 وفات يافته به رحمت ايزدي پيوست و در جوار مزار كثير الانوار پدر بزرگوار خود در صفه شمالي مسجد شبستانه مدرسه منصوريه مدفون گرديد.
پسر دويم حضرت مغفرت مآب سيد المدققين امير صدر الدين محمد قدس سره است: قدوه عظماء زمان و اسوه علماي دوران، خلف اعاظم اسلاف و شرف اخلاف اشراف آل عبد مناف، متمسك به الطاف رب ودود امير عماد الدين مسعود شيرازي. مادام زندگاني به نشر علوم و مواعظ حسنه و نصايح ملوك و سلاطين اشتغال داشت و در حدود سال 955 وفات يافت [و] قرين رحمت الهي گرديد.
و خلف الصدقش: جناب مستطاب قدوه اماجد نقباء و اسوه اعاظم نجبا، ناظم معاقد فروع و اصول، مالك قواعد معقول و منقول، صاحب شرف علم و عزت جاه امير سلام اللّه. بعد از وفات والد ماجدش مانند اجداد گرام خود بر مسند تدريس نشسته هر روزه طلاب علوم را از نتائج افكار ابكار خود بهرهمند مينمود و در حدود سال 975 قرين رحمت الهي گرديد.
و خلف الصدقش مقتداي اعاظم امم، افتخار عرب و عجم، اعلم علما و افضل فضلا، مستجمع حقايق علوم و مستنبط دقايق حدود و رسوم متمسك به الطاف ربه الكريم ميرزا ابراهيم قدس سره. مادام زندگاني مشغول افادت و افاضت مسائل دينيه و مقاصد يقينيه و مواعظ و نصايح بود و در خدمت سلاطين احترامي فوق العاده داشت چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه ناصري نگاشته گرديد در سال 971 دختر خجسته اختر نواب سلطان ابراهيم ميرزا، نواده حضرت صاحبقران شاه اسمعيل صفوي در عقد ازدواج جناب ميرزا ابراهيم دشتكي شيرازي درآمده، در سال 990 و اند در شيراز وفات يافت و آن جناب را از شاهزاده خانم مسطوره دو نفر پسر است دويمين آنها حضرت افادت پناه ميرزا نصير الدين حسين [است]. حضرت علامي ميرزا سيد علي خان طاب ثراه در كتاب سلوة الغريب فرموده است: امير حسين نصير الدين مجتهدي بود فاضل و در فنون عربيه و ادبيه كامل و غالب بر آن جناب زهد و صلاح بود، مادام زندگاني از روي ورع و تقوي دستش به دينار و درهم نرسيد چون از شيراز به مكه معظمه شتافت رحل اقامت و توطن انداخت و مادام بقيه عمر تعرضي به نوكران خود نفرمود و خدمتكاران را نيازرد و سيئآت آنها را به آب عفو و اغماض بشستي و در سال 1023 در طايف به رحمت ايزدي پيوست و جنازه او را به مكه معظمه آورده، دفن نمودند و از مآثر آن جناب قريه نصير آباد و حسينآباد شيب كوه فساست.
______________________________
211)، معيار الافكار، خلاصه تعديل الميزان، لوامع و معارج، تجريد در حكمت (الذريعه، ج 3، ص 35)، رساله در معرفت قبله، رساله معالم الشفاء در طب، حاشيه بر الهيات شفا، شرح اشارات ... و بسياري از آثار ديگر كه تفصيل آن در صفحات 561 و 562 و 563 و 564 و 565 و 566، مقالات الشعراء آمده است. و ر ك: آثار العجم، ص 459.
ص: 1043
پسر اول مغفرت مآب ميرزا ابراهيم دشتكي شيرازي، حضرت سيادت و نقابت و افادت و افاضت منقبت، سلطان الحكما و سيد العلما، ميرزا نظام الدين احمد علامه است. حضرت افادت مستعاري ميرزا سيد علي خان در كتاب سلافة العصر فرموده است: از اعاظم فضلا و علما و بزرگان عجم است. جد من امير احمد نظام الدين علامه پسر ابراهيم پسر سلام اللّه بن عماد الدين مسعود پسر صدر الدين محمد، پسر غياث الدين منصور ملقب به لقب سلطان الحكما و سيد العلما بود و چندين كتاب تأليف فرمود و از مصنفات جليله سلطان الحكما، كتاب اثبات واجب الوجود است و آن را سه نسخه فرمود: كبير و وسيط و صغير. [و] در سال 1015 وفات يافت و آن جناب را دو نفر پسر است:
اول آنهاست: سيادت پناه، جلالت و افادت دستگاه ميرزا معز الدين محمد دشتكي شيرازي، در شيراز به نشر علوم مشغول بود و در اواخر عمر در قصبه فسا توطن نمود و در سال 1065 وفات يافت.
پسر دويم مغفرت مآب سلطان الحكما امير نظام الدين احمد علامه است: قره باصره سيادت و غره ناصيه سعادت، ملك اعاظم و افاخم سادات، متحلي به اقسام سعادات، نبوي المآثر، علوي المفاخر ميرزا محمد معصوم دشتكي شيرازي. چون عم بزرگوارش ميرزا نصير الدين حسين در مكه معظمه توطن نمود، خود در اوائل زندگاني قطع علاقه را از شيراز فرموده، در مكه معظمه توطن جسته، چندين سال در مسجد الحرام كتابهاي فقه پنج مذهب مسلماني را علاوه بر كتب تفسير و كلام، درس گفته، طلاب علوم را از نتائج افكار ابكار خود بهرهمند فرمودي و به اين وسيله در ميانه اهل سنت و جماعت حجاز و اهل مذهب جعفري صلاح و وفاق انداخت و طريقه خصومت و مشاجرت را برداشت و تاكنون اين صلاح و وفاق در مكه معظمه در ميانه اين دو طايفه باقي است.
و سه طرف خانه عالي و چندين دكان در شهر مكه معظمه و چندين قطعه اراضي و بساتين و خانهها در طايف كه شرح آنها به اين نزديكي بيايد به ارث و اكتساب در تصرف داشت.
تابستانها را در طايف و زمستانها را در مكه معظمه گذرانيد و به اين منوال عمري را به پايان رسانيد و در سال 1032 به روضه رضوان خراميد.
و خلف صدقش امير عظما و اعظم امرا قطب فلك جاه و جلال، مركز دايره عز و اقبال، مظهر انوار نامداري، مصدر آثار كامگاري، صاعد ذروه مناقب، عارج رتبه مفاخر و مناصب، طره ناصيه سيادت و غره جبهه سعادت، ظاهر الاحساب و طاهر الانساب، قدوه محدثين و اسوه مفسرين، افضل علماء و اعلم فضلا، حاوي فروع و اصول، جامع معقول و منقول، امير ممجد نواب ميرزا- نظام الدين احمد مكي شيرازي. در سال 1027 در طايف متولد شده، در مكه معظمه نشو و نما كرده، تحصيل كمالات علميه نمود وصيت فضلش به اقصي بلاد رسيده، سلطان اسلام، ظل اللّه بر مفارق انام، عامر بلاد، ناصر عباد، ناصب رايت فتح و ظفر، رافع لواي عدل در زمره بشر، معتضد باللّه، شاه سلطان عبد اللّه قطب شاه ابن سلطان محمد قطب شاه، ملك سرير ممالك دكن هندوستان طاب ثراه كه اباعنجد از اخلاصمندان آباء و اجداد نواب مجتهد الزماني ميرزا- احمد نظام الدين بود، شائق ملاقات گشته به رسل و رسائل پي در پي در سال 1055 از شهر مكه هجرت فرمود و شهر حيدر آباد دكن را به قدوم ميمنت لزوم خود زينت داد و بعد از استعلام
ص: 1044
و استكشاف پادشاهي از حالات خيريت دلالات، نواب معزي اليه آثار بزرگي دنيوي و اخروي را مشاهده فرمود و چون حضرت پادشاه را پسري نبود آن جناب را در رتبه فرزندي آورده، دختر نيك اختر خود را به ازدواجش درآورد، پس امارت و وزارت و احكام مملكتي را در كف كفايتش گذاشت و نواب ميرزائي، مرجع و ملجأ علما و مشايخ و سادات و بزرگان و حاجتمندان اكناف بلاد مسلماني گشته، هريك را به اندازه مرتبه از نتائج افكار ابكار علميه خود بهرهمند و از خواسته خاصه بينياز ميفرمود و خط نسخ بر محاسن صاحب ابن عباد و خصائل معن بن زائده كشيد و نواب معزي اليه علاوه بر مفاخر دنيوي و اخروي به حليه شاعري محلي بود و صاحب ديوان عربي است و چندين قصيده و قطعه و تغزل و دوبيتي او را حضرت مغفرت مآب ميرزا سيد علي خان در كتاب سلافة العصر و سلوة الغريب نقل فرموده است و چون به لغت عرب بود جز اين سه فرد نگاشته نگرديد:
خلت خال الخد في و جنتهانقطة العنبر في جمر الغضا
دامت الافراح لي مذ ابصرتمقلتي صبح محيا قداضا
هامت العين بها لما رأتحسن وجه حين كنا بالاضا «1» و در سال 1085 مطابق با «حزن عظيم» در شهر حيدر آباد دكن به روضه رضوان خراميد و مزار فيض آثارش، زيارتگاه اهل آن ديار است.
و خلف الصدق نواب غفران مآبي است: مرتضي ممالك اسلام، مقتداي اكابر علماي عظام، علامه هدي، نسابهوري، شرف ابناء رسالة، زبده ابيات جلاله، قدوه زمره علويه، اسوه عترت نبويه، طره ناصيه سيادت، غره جبهه سعادت، امام بن امام و همام بن همام، سلطان افاضل، فارق حق و باطل، اعلم علماء مشارق و مغارب، مجتهد بالاستحقاق در جميع مذاهب، صدر امت باهره، بدر ملت زاهره، حاوي اصول و فروع، حافظ حدود معقول و مشروع، استاد مفسرين، شيخ محدثين ميرزا سيد علي خان صدر الدين حسيني حسني مدني مكي شيرازي.
سلطان اهل علم و امام هدي كه هستارباب فضل را به جناب وي التجا
هو البدر فضلا و الكرام كواكبفشتان ما بين الكواكب و البدر «2» در سال 1052 در مدينه طيبه متولد گرديد و لفظ «بيغم» را تاريخ ولادت آن بزرگوار شمردهاند و مدت 14 سال در مكه معظمه نشو و نما يافت، آنچه را لايق بود تحصيل فرمود و در سال 1066 از مكه معظمه به حيدر آباد دكن برفت و در خدمت پدر بزرگوار خود و جماعتي از علماء و مجتهدين و محدثين و حكماء رياضيين و شعرا و ادبا و لغويين كه در خدمت والد ماجدش در مهد آسايش غنوده بودند، مراتب كماليه را از هر فني آموخته، به اندك زماني سرآمد فضلاي عصر خود گرديد، پس عمر گرامي را در حل مسائل و كشف قوانين غوامض علميه صرف نموده، در انواع علوم و كمالات به اعلي درجه رسيد و شاهد اين مقام كتب مصنفه
______________________________
(1). خال گونهاش را بر چهره، نقطهاي از عنبر پنداشتم بر اخگري فروزان از چوب غضا (غضا چوبي است كه آتش آن پر دوام و طبعا بسيار فروزان باشد) از آنگاه كه چشمم دميدن بامداد رويش را ديد، شاديهايم پايا گشت، چون در (اضا) بوديم، ديدگانم حسن رويش را دريافت و روي سرگردان ماند.
(2). در فضيلت او ماه تمام است و بزرگان به اختران مانند، شگرف فاصلهاي است ميان ماه تمام و اختران.
ص: 1045
و مؤلفه آن جناب است و مادام توقف در هندوستان كه نزديك به 48 سال رسيد، علاوه بر مطالعه كتب علميه و تدريس انواع علوم و تصنيف كتابهاي نفيس، مداخلتي تمام در امور دولت و مملكت ميداشت و در سال 1113 هجري از هندوستان عود به مكه معظمه نموده، ضياع و عقار موروثي خود را در مكه معظمه و طايف تعمير و آباد فرمود و تمام آنها را وقف بر اولاد نموده، توليت آنها را با ارشد از طبقه اول اولاد ذكور خود برقرار نمود و تفصيل آنها بر وجه اجمال به موجب قبالهاي كه نزد مؤلف اين فارسنامه ناصري است بر اين قرار است:
آنچه واقع در بلد الحرام، شهر مكه معظمه است البيت الكبير المقابل لبازان، بيت المدرسه مشرقي بيت الكبير، و اين دو خانه واقع در نزديكي باب العمره از ابواب مسجد الحرام است.
البيت الذي بسويقه المعروف به بيت شدقم، اين خانه در حوالي باب الزياده است الحوش و العربة الخربه بيت الرباط جنب بيت القهوه، بيت فوق القهوه، بيت القهوه الدكاكين اربعة الفرن «1».
اما آنچه در طايف است: الاراضي المزدرعات «2» التي بقرية السلامه، منها: البرك «3» و منها البستان المسمي بالجرين و منها البستان المسمي بالحكيم و الجميع سقيا من قرار عين السلامة الفايضة بفيض اللّه عز و جل و جبتين و نصف وجبة «4» هذه الاراضي و البساتين بقرية السلامه و منها الاملاك الواقعة بقرية المثنا، فمنها الموضع المسمي بالجره و منها القرين و منها الجنينة و منها الشريعة الصغيرة و بما لذلك من السقيا من قرار عين المثنا الفايضة بفيض اللّه عز و جل و قدره و جبتين و نصف وجبة و خمسة قراريط «5» و اكنون كه سال به 1304 رسيده است تمام مذكورات به حكم توليت در تصرف اين مؤلف فارسنامه ناصري است كه هر ساله وجه اجاره آنها را بازيافت كنم و حق التوليت آنها را واقف خير مواقف در هر سالي سيصد تومان و اند، رواج اين زمان مقرر فرموده است.
و حضرت ميرزا سيد علي خان از مكه معظمه در سال 1116 بر حسب خواهش پادشاه اسلاميان پناه، شاه سلطان حسين صفوي طاب ثراه از طريق برنجد به اماكن مشرفه عراق عرب علي ساكنها الف تحية و سلام بيامد و بعد از اداي زيارات از اصفهان گذشته به مشهد مقدس رضوي علي صاحبها السلام مشرف گشته، قصد توطن فرمود و براي مدد معاش خود املاكي در نواحي نيشابور خريد و بر طبق اوقاف مكه و طايف خود، وقف بر اولاد نمود و اسامي آنها اين است:
اله آباد مزرعه ده نو، مزرعه رباط تركمان، مزرعه ريچندن، مزرعه زيكار. و از زماني كه پادشاه قهار، نادر شاه افشار، املاك موقوفه ممالك ايران را، خالصه ديوان فرمود، اين املاك در تصرف مباشرين امور ديواني است.
و چون هواي مشهد مقدس به مزاج حضرت ميرزا سيد علي خان موافق «6» نگشت بناي توقف
______________________________
(1). نوعي تنور.
(2). زراعي.
(3). آبدانها.
(4). يك دلو.
(5). جمع قيراط، واحد وزن در مكه، ربع سدس دينار. و به معني دانه تمر هندي، گويند جائي است (و كان بعد ذلك يرعي (رسول اللّه) غنما لاهل مكه علي قراريط. (دهخدا).
(6). در متن: (مواقف).
ص: 1046
را در اصفهان گذاشت و بعد از ورود هواي اصفهان هم ناسازگار آمد، پس تشريف فرماي شيراز جنت طراز كه موطن اصلي اجداد جنات مهاد آن جناب بود گرديد و در محله بازار مرغ شيراز، خانهاي كه لايق آن بزرگوار بود خريده، چندان توقفي نفرمود كه نداي يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً «1» را به گوش هوش شنيده، داعي حق را لبيك اجابت گفته در شهر ذي حجه سال 1118 به روضه رضوان خراميد و جسد پاكش را در بقعه حضرت سيد مير احمد مشهور به شاه چراغ عليه السلام مدفون نمودهاند و تاريخ وفاتش را «سر مقر شيراز» گفتند و اسامي كتابهاي مؤلفه و مصنفه آن جناب، قدس سره بر اين وجه است:
شرح صحيفه سجاديه: مشهور به رياض السالكين و كتاب طراز اللغة و كتاب شرح صمديه در علم نحو، صغير و وسيط و كبير و كتاب شرح ارشاد و كتاب درجات رفيعه در طبقات شيعه و كتاب انوار الربيع و كتاب سلافة العصر در محاسن اهل عصر و كتاب زهره در علم نحو و كتاب تذكره و ديوان شعر عربي حاصل از ذهن نقاد و طبع وقاد آن جناب قدس سره و نظم كتاب كافيه و كتاب احوال صحابه و تابعين رضوان اللّه عليهم كتاب سلوة الغريب كه در مسافرت خود از مكه معظمه به هندوستان نوشته است و رسائل متفرقه و غنية الاغاني در معاشرت اخوان و چند شعر از اين كتاب را تيمنا و تبركا نگاشته آمد تا شنوندگان را در گوش و نيوشندگان را مزيد هوش گردد:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
يقول راجي الصمدعلي بن احمد «2»
حمدا لمن هدانيبالنطق و البيان
و اشرف الصلوةمن واهب الصلات
علي النبي الهاديو آله الامجاد
و بعد فالكلاملحسنه اقسام
______________________________
(1). آيات 27 و 28 سوره مباركه الفجر: اي نفس قدسي مطمئن و دل آرام (به ياد خدا) امروز به حضور پروردگارت باز آي كه تو خشنود و او راضي از تست.
(2). چنين گويد اميدوار به رحمت خداوند؛ علي فرزند احمد، سپاس خدائي را كه مرا به نطق و بيان رهنمون گشت و گراميترين درودها از خداوند عطابخش بر پيامبر راهنما و خاندان بزرگوارش. اما بعد، زيبائيهاي سخن را گونههائيست.
گفتار را شيوههائيست در جد و هزل. روايت شعر اديب برهنه را زيور بخشد و فرد پست را برافرازد و پايمردان را گرامي دارد. غم را بزدايد و ياران را شادمان كند، بد دلان را به اقدام انگيزد و خشمگينان را مهربان سازد. اين ارجوزه (شعري كه در بحر رجز باشد و عموما كوتاه وزن) كه در نوع خود كوتاه است، واژگاني تازه دارد و از بر- كنندگان را آسان باشد. ابيات آن كوتاه است گرچه كوتاهي درخور آن ابيات نباشد. در سور دوستان معاني فراواني را در آن درپيوستم.
محاسن ادب را بر خردمندان بازگو كند. زيرا خوش چيزيست كه ده نفر بر آن دست ندارند كه بيشتر ياران در اين روزگار و زمان همنشينيشان دوروئي است و از زيور همدلي برهنه. ظاهر آن برآراسته و نهاد آن آلوده. بلي چنين است همنشيني اينان كه در اينروزگار بيني. پس هرگز بر هيچ دوستي اعتماد مكن و اگر سر مصاحبت داشتي ابزار آن بساز و اگر دانش آن و حدود و رسوم آن را خواهي آن را از اين شعر تازه و كوتاه من برگير. كه آن تو را بسنده است و شرحي بارور دارد. آنرا براي دستيابي به معاني مورد نظر تفصيلي شايسته دادم. چون ياران از نظم آن شگفتي نموده به طرب آمدند، آنرا در محفل دوستان غنية الاغاني (بينياز كننده از الحان) ناميدم.
ص: 1047 و القول ذو فنونفي الجد و المجون
رواية الاشعارتكسو الاديب العاري
و ترفع الوضيعاو تكرم الشفيعا
و تذهب الاحزاناو تطرب الاخوانا
و تقدم الجباناو تعطف الغضبانا
و هذه الارجوزهفي فنها و جيزه
بديعة الالفاظتسهل للحفاظ
ابياتها قصورما شأنها قصور
ضمنتها المعانيفي عشرة الاخوان
تشرح للالبابمحاسن الآداب
فان حسن العشرةماحاز قوم عشره
و اكثر الاخوانفي العصر و الاوان
صحبتهم نفاقمازانها وفاق
بظاهر مموهو باطن مشوه
فهذه صحبة منتراه في هذا الزمن
فلا تكن معتمداعلي صديق ابدا
فان قصدت الصحبةفخذ لها الاهبه
و ان اردت علمهاو حدها و رسمها
فاستمله من رجزيهذا البديع الموجز «1»
فانه كفيلبشرحه خصيل
فصلته فصولاتقرب الوصولا
سميته- اذ طربابنظمه و اغربا-
بغنية الاغانيفي عشرة الاخوان في تعريف الصدق و الصداقة
قالوا الصديق من صدقفي حبه و ما مذق «2»
______________________________
(1). در متن: (موجزي).
(2). گفتهاند دوست آنست كه در دوستي صادق باشد و ناراستي نكند.
و گفتهاند دوست آنست كه در گفتارش (تو و من) نكند.
و نيز گفتهاند واژهايست كه معنايش را در اين مردم نبيني.
و آن را به دوستي خورند توان، تفسير كردهاند.
چون همنشيني كني با نژادگان و نيكان ميكن.
كه آراستگي و پرهيزگاري بسيار او را از ناشايستگيها باز دارد.
كسي باشد كه نيرنگ و ترفند و فريب او را فرو گذاشته باشد.
پاكيزهخوئي باشد كه بديدار دوستان به طرب آيد.
ص: 1048 و قيل من لم يعطنا «1»في قوله انت انا
و قيل لفظ لا يريمعناه في هذا الوري
و فسروا الصداقهبالحب حسب الطاقه
اذا صحبت فاصحبذا حسب و نسب
رب صلاح و تقيينهاه عما يتقي
من خيبه «2» غدرو خدعة و مكر
مهذب الاخلاقتطرب للتلاقي
يحفظ حق غيبتكيصون ما في غيبتك
يظهر منك الحسناو يذكر ماستحسنا
يسره ما سركاو لا يذيع سركا
تلقاه بالامانمن حادث الزمان
صداقة الاخوانالخلص الاعوان
لها شروط عدةعلي الرخا و الشدة
الرفق و التلطفو الود و التعطف
و كثرت التعهدلهم لكل معهد
البر بالاحبابمن اعظم الاسباب
النصح للاخوانمن اعظم الاحسان
دع خدع المودةلا وجه مسودة
فالمحض في الاخلاص «3»كالذهب الخلاص
______________________________
از تو حفظ غيبت كند و از آنچه در حرز تست نگهداري كند.
نيكوئيهايت را آشكار كند و خوبيهايت را بر زبان راند.
آنچه تو را شاد سازد موجب شادمانيش شود و رازت را فاش نسازد.
با او در امن و آسايش از حوادث روزگار بنشيني.
دوستي دوستاران و ياران يكدله را در آسايش و سختي شرطهائي است فراوان
نرمش و مهرورزي و دوستداري و مهرباني.
و بسيار پايبند دوستان بودن در هر محفل.
نيكوئي با دوستان از بزرگترين وسيلههاست.
و خير انديشي براي برادران برترين نكوكاريست.
نيرنگ در دوستي را به رو سياهان واگذار.
زيرا دوستي بيآلايش زر بيغش است.
بر سر پيمان وفاداري بودن سزاوار دوستان يكرنگ است.
حقيقت دوست در سختيها شناخته شود.
چون روزگار كجرفتاري كند حقيقت دوستان آشكار شود.
در آن دوستي كه بهنگام خوشي باشد هيچ خيري نيست
(1). در متن: (يطعنا).
(2). در متن: (غيبة و).
(3). در متن: (خلاصي).
ص: 1049 حفظ العهود و الوفاحق لاخوان الصفا
حقيقة الصديقتعرف عند الضيق
يختبر «1» الاخواناذا جفا «2» الزمان
لا خير في اخاءيكون في الرخاء «3» و تمام كتاب از اين مقوله است و چنانكه در ذكر سلسله جليله سادات حسيني مشهور به فسائي در ذكر اعيان محله بازار مرغ گذشت خلف الصدق حضرت مغفرت مآب سيد علي خان قدس سره است:
جناب مستطاب خلف اعاظم اسلاف، شرف اشراف آل عبد مناف، مخدوم اهل علوم، محيي قواعد حدود و رسوم سيد ممجد ميرزا مجد الدين محمد در سال 1105 در شهر حيدر آباد دكن هندوستان متولد شده در سال 13 [11] در خدمت والد ماجدش به مكه معظمه آمده، در سال 17 [11] وارد شيراز گشت و در سال 81 [11] در قريه رونيز فسا به رحمت ايزدي پيوست، او را دفن نمودند و بقعه وسيعي بر قبرش ساختند و تاكنون زيارتگاه اهل آن سامان است و از آن جناب هفت نفر پسر باز بماند، ذكر سه نفر آنها در محله بازار مرغ، در ذيل سلسله سادات حسيني، مشهور به ميرزايان فسائي نگاشته گرديد و ذكر سه نفر ديگر از آنها در ذيل اهالي بلوك فسا نوشته شود.
پسر هفتمين مرحمت پناه ميرزا مجد الدين محمد طاب ثراه: نور حدقه سيادت و نور حديقه سعادت، خلاصه اولاد رسول، نقاوه احفاد بتول، قدوه سادات، مجمع سعادات ميرزا حسن احسن اللّه- اليه في السر و العلن، والد ماجد نگارنده اين فارسنامه ناصري است. در سال 1180 متولد شده، بعد از يك سال والد ماجدش به رحمت ايزدي پيوست و در حمايت برادر بزرگوارش قدوه اعاظم و اسوه افاخم ميرزا جاني طاب ثراه كه شرح حالش در ذكر محله بازار مرغ گذشت، تربيت شده، كمالات لايقه را آموخته، خط نسختعليق را خوش مينوشت و از املاك موروثه خود، زندگاني كرده، عموم عمر خود را در محال بلوك فسا بسر رسانيد و در سال 1237 به رحمت ايزدي پيوست و در قبر والد ماجدش در بقعه مشهوره به بقعه ميرزا واقعه در قريه رونيز علياي فسا مدفون گشت و از او سه نفر پسر باقي ماند:
اول آنهاست: سلاله دودمان مصطفوي و نقاوه خاندان مرتضوي، جامع معقول و منقول و مقبول ذوي العقول، فاضل ممجد ميرزا سيد محمد برادر اعياني نگارنده فارسنامه ناصري. در سال 1230 متولد شد، مدتها در خدمت پسر عم ماجد خود ميرزا ابو الحسن خان مجتهد كه شرح حالش در ذكر محله بازار مرغ در سلسله سادات حسيني فسائي گذشت استفاده علوم عقليه و نقليه نموده، در همه فنون علميه، خصوص عقليات سرآمد اقران خود گرديد و از حوادث دهريه از شيراز مسافرت كرده، چندي در شهر رشت اقامت داشت و طلاب علوم را بهرهمند ساخته از رشت به قزوين آمد و چند سال در قزوين توقف نمود و به اندك معيشتي گذران نموده، جز افاده
______________________________
(1). در متن: (و يخبر).
(2). در متن: (جفي).
(3). در متن: (رخا).
ص: 1050
نشسته از راست به چپ، حاج ميرزا ابو القاسم منصوري، حاج ميرزا سيد محمد. حاج ميرزا سيد احمد (فرزندان حاج ميرزا حسن حسيني فسائي)
ايستاده از راست به چپ: سيد علوي، حاج ميرزا سيد رضا، آقاي علي اكبر، مهدي آتشي، عكس در سال 1318 قمري گرفته شده كه اصل آن در بقعه مدرسه منصوريه است.
ص: 1051
علوم و تدريس كتب، مشغلهاي نخواست و در سال 1289 در دار الخلافه طهران به رحمت ايزدي پيوست و او را اولادي نبود.
پسر دويم مرحمت پناه ميرزا حسن است: سلالة السادات عاليجاه، افتخار اشباه، زبده اكفا، مقرب الحضرت الوالا، سلالة السادات حاجي ميرزا باقر برادر اعياني نگارنده فارسنامه ناصري. در سال 1232 در قريه رونيز فسا متولد شد به وفور كرم و سخاوت معروف، به مهمانداري و حسن معاشرت موصوف، افعال حسنهاش پسنديده خويش و بيگانه و مكارم اخلاقش مقبول خاصه و عامه، همتش بلند و بخششش سودمند، درم و دينار در نظرش با خاك برابر و متاع دنيا در پيش همتش چون خاكستر و او را اولاد ذكور نباشد.
پسر سيم مرحوم ميرزا حسن: بنده ذليل خداي جليل حسن حسيني حسني مؤلف اين فارسنامه ناصري است: والده ماجدهام صفوه مسلمات زمان و زبده عابدات اوان، صبيه مرضيه سلمان عهد و ابو ذر عصر: حاجي محمد تقي تاجر شيرازي مشهور به آتشي كه شرح حالش در محله بازار مرغ در ذيل سلسله آتشيها گذشت و چون حاجي مشار اليه، آثار فوز و صلاح در اين دختر بديد كتب ادعيه و رسائل شرعيهاش بياموخت برادر ماجد آن دختر كه طلبه علوم بود آنچه را از نحو و صرف و فقه از استاد ميآموخت در خانه به خواهر القا مينمود و عاقبت كار برادر ماجدش به اجتهاد رسيد و او را آقا كاظم مجتهد گفتند و چون حاجي معزي اليه ميل آن دختر را علاوه بر تحصيل علوم به خطنويسي دانست، اسباب چيزنويسي را براي او فراهم آورده تا در مدت زماني در زمره خوشنويسان خط نسخ و ثلث محسوب آمد و چندين كلام اللّه مجيد و زاد المعاد بنوشت كه هديه هر يكي از صد تومان ميگذشت.
و شرح تنقلات اين بنده بر اين وجه است كه گفتهام:
ز هجرت هزار [و] دو صد رفته بودپس از هفت و سي، كامدم در وجود
خجسته شبي گشت ميلاد منكه فرمود مادر به من اي حسن
برفت از برم آنكه بودت پدربه جائي كه واپس نيايد دگر
سه ماهست بابت شد اندر بهشتغمم داد و بيغمگسارم بهشت
ترا چون حسن بود نام پدربه يادش حسن گفتمت اي پسر
حسن نام بود و پسنديده كاربه نامش بماني از او يادگار
چو مادر مرا مهر بر دل نشاندبرفت از برم، مادرش باز ماند
توجه نمود او مرا مو به موچو ده سال بگذشت هم رفت او
پس از مرگش آمد برادر مرابپرورد و فرموديم لا يري
چو ده سال ديگر درازا كشيدكه سبلت بروئيد و لحيت رسيد
برادر به من گفت اي نور چشممرا بر تو نبود دگر مهر و خشم
به هر كار خواهي قدم پيش نهدو پا را به چشم بدانديش نه
ز هر كار، دانش شدم اختياركه دانش ز يزدان بود استوار
ز دانشوران دانش آموختمبه خاطر همه دانش اندوختم
به شصت و سه عمرم كنون در رسيدطبيعت ز تدبير دم در كشيد
ز اندام من گردش هور و ماهنمودند نيروي اعضا، تباه
ص: 1052 نه نوشيدني نوش جانم شودنه از خوردنيها، توانم شود
اگر خوردني گرم و تر باشدمز اورام «1» نقرس حذر بايدم
به روز ار بود گرم و خشكم غذابه حماي غب «2» شب شوم مبتلا
دو روزم غذا گر بود سر و ترز ليثرغس «3» و فالجم در خطر
اگر سرد و خشك آورم بر زبانشقاق و جرب آيدم ناگهان
شنفتن چو از گوش و هوشم بشدطنين و دوي ميخ گوشم بشد
دو چشم از بلور است و دندان ز سنگمرا درد نقرس نموده است لنگ
برومندي سينه ز افيون بودنشاط دل و جان ز معجون بود
نفس سرد و اندام گشته چو يخنشينم پس زانوان چون ملخ
بود زور زانو مرا از عصانهوض كمر شد ز برش «4» عشا
دماميل «5» من چون بواسير شدبواسير خواهد نواصير «6» شد
دو كف و مفاصل ز سر تا به پيبلرزد چو عريان به شبهاي دي
چو بيخ گياهي برآرم ز جابه قوز و به قيله «7» شوم مبتلا
ز اندام من زور بگريختهچو بگريخته سستي انگيخته
پس از آنچه دوران ز من برده استيك انبان پر استخوان مانده است
چه سود ار كنم بر جواني فسوسكه شد روز عاجم شب آبنوس
بود توشهام كم، سفر بس درازهمه راه پر از نشيب و فراز
ز هر سو در چاره را بستهامدر خانه توبه بنشستهام
من استغفر اللّه گويم به روزبه شبها اتوب اليهم فروز
خدايا گر اين توبه نالايق استتو هم رحمتت بر غضب فائق است
بسوزانيم ور بهشتم برينپرسد كست، كز همه برتري
به آمرزشت در رجا واثقمبه دوزخ بسوزانيم لايقم
تو خود را به غفار بستودهايدگر بار قهار فرمودهاي
دو نام گرامي به خود دادهايندانم كدامش پسنديدهاي
اميد گنهكار، غفاريتهمه ترس زاهد ز قهاريت
______________________________
(1). در متن: (اودام). اورام، جمع ورم: آماسها.
(2). غب به كسر اول به معني تب نوبهاي كه يك روز در ميان عارض شود. ر ك: چهار مقاله عروضي، ص 69، چاپ معين و فرهنگ معين.
(3). ليثرغس معرب واژه يونانيle arYos : عارضهاي كه با خواب ممتد و بسيار عميق و فقد حركات عضلاني و هوش و حواس همراه است، موت كاذب، سبات. (معين).
(4). برش: به فتح اول معجوني مكيف و مقوي كه از افيون و اجزاء چند ديگر كنند به قوام عسل و سطبرتر و ادويهاي كه به پيران تجويز ميكنند. (دهخدا).
(5). جمع دمل.
(6). نواسير يا نواصير جمع ناسور يا ناصور: مجراي خروج مواد چركي در پوست و مخاط سطحي بدن. (معين).
(7). قيله: فتق.
ص: 1053 به ميزان برآمد همين اعتقادبر اين اعتقادم بود اعتماد سالها در شيراز، در خدمت مجتهد الزماني ميرزا ابو الحسن خان مجتهد پسر عم خود، علوم متداوله «1» مقدماتيه را استفاده نموده، مطالب شرح هدايت ميبدي و شرح تجريد و معالم الاصول [را] به انتها رسانيدم و در خدمت فاضل كامل ميرزا محمد علي مشهور به «واحد العين» مسائل كتاب مفاتيح فقه مرحوم ملا محسن فيض را استدراك نمودم و براي تكميل آنچه را دريافت كرده بودم به اصفهان رفته، چندي توقف كرده، عود به شيراز نمودم و از خدمت جناب حجة- الاسلامي حاجي شيخ مهدي مجتهد كجوري مقاصد كتب رياضيه مانند: خلاصه حساب و فارسي هيئت و شرح چقميني «2» و شرح ملا عبد العلي بيرجندي بر بيست باب اسطرلاب و كتاب تحرير اقليدس [را] به انتها رسانيد. باز شروع در تكميل فقه و اصول نمودم و در خدمت جناب افادت- انتساب ميرزا سيد علي «نياز» «3» تخلص، مطالب كتب متداوله علم طب مانند شرح نفيس «4» و شرح اسباب و شرح تشريح قرشي «5» بر تشريح قانون و كليات و جزئيات و معالجات كتاب قانون شيخ ابو علي به اندازه طاقت استفاده نموده، مدتها در خدمت جالينوس زمان حاجي ميرزا بابا حكيم باشي اصفهاني طريق صواب در معالجات امراض جزئيه و شخصيه را بياموختم، پس محكمه طبابتم در شيراز رواج گرفته، محسود اماثل شدم و در عصر هر روزه دانستههاي خود را خاطرنشان طلاب علوم مينمودم و در سال 1279 به طهران رفته، سالي توقف نموده در سال 80 [12] به التثام عتبه عليه رضويه علي صاحبها الف السلام و تحيه مشرف گشته از طريق يزد عود به شيراز نموده، مشغول به معالجه مرضي و تدريس شدم و در ماه شعبان سال 1283 در بلده بهبهان از ملا علي اصغر خوشنويس خواهش نوشتن كلام اللّه مجيد نموده، شروع در نوشتن فرمود پس كتاب تفسير مجمع البيان و تفسير بيضاوي و تفسير صافي و تفسير وجيز كه معروفترين تفاسيرند، حاضر داشت، عبارت آنها را مختصر كرده، با يكديگر الفت داده در غره رمضان اين سال متعلقات تفسيريه سوره مباركه الحمد را در حاشيه صفحه آن نگاشتم و تفصيل آن مؤلفات بر اين وجه است كه مشكلات اعرابي و صرفي و اشتقاقي و اختلاف قراءات و سند اختلاف ميان هفت نفر قاري كه هريك مرضي خاطر عموم مسلمانانند ابن كثير مكي و نافع مدني و عاصم كوفي و حمزه كوفي و كسائي كوفي و ابو عمرو بصري و ابن عامر شامي و بعد اختلاف قرائت بيان صنايع معاني و بياني و بديعي و بعد حل مشكلات كلاميه ردا علي الاشاعره و المعتزله و بعد نزول آيات در شأن اهل بيت طاهرين (ع) به اجماع مسلمانان و چنانكه نگاشتم در روز غره رمضان شروع در نوشتن حواشي بر كلام اللّه مجيد شده در روز هشتم ربيع دويم سنه 1284 به توفيق ايزد متعال به انجام رسانيدم و هيچ روزي را در سفر و حضر، تعطيل ناكرده. اگرچه
______________________________
(1). در متن: (متدواله).
(2). قانونچه: تاليف محمود بن محمد بن عمر چغميني كه شامل زبدهاي از مطالب لازم علم پزشكي است و در شيراز بوسيله دانشگاه اين شهر توسط آقاي دكتر محمد تقي مير استاد جراحي دانشگاه شيراز ترجمه و تحشيه شده است.
(3). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، شرح حال او در بزرگان محله ميدان شاه.
(4). شرحي كه نفيس بن عوض بن حكيم كرماني بر موجز قرشي نوشته است. (پزشكان نامي پارس، ص 44).
(5). شرحي است كه علاء الدين ابي الحزم القرشي بر قسمت تشريح كليات قانون نوشته است. (پزشكان نامي پارس، ص 44).
ص: 1054
دو سه سطري نوشته شد و در سال 86 [12] از طريق بهبهان و شوشتر و كرمانشاهان به عتبات عاليات مشرف گشته از طريق كرمانشاهان و اصفهان عود به شيراز نمودم و در سال 87 [12] از طريق دريا به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف شده لوازم حج و عمره و زيارت آستانه خاتم انبيا (ص) و ائمه بقيع به عمل آورده، از طريق دريا عود به شيراز نمودم. و در شهر ربيع اول سال 89 [12] آقا ميرزا علي، خلف غفران مآب حاجي ميرزا ابراهيم مجتهد طاب ثراه وفات يافت و از سوء تدابير نالايقه او، اين بنده را به زحمات فوق العاده بينداخت و تفصيل آن اين است كه:
توليت موقوفه مدرسه منصوريه شيراز به نص واقف خير مواقف با ارشد از طبقه اول اولاد ذكور واقف است و در اين جزء زمان جز اين بنده كسي مدعي بر توليت نبود و مرحوم ميرزا علي كه متصرف موقوفه بود، سهل آباد رامجرد را به حاجي شيخ حسين عرب مشهور به ناظم الشريعه به عنوانهاي تزويري فروخته بود و مزرعه سختويه مشهور به سختان حومه شيراز را به حاجي ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك وزير سي ساله فارس داده بود و اين سهل آباد و سختويه از موقوفات مشهوره مدرسه منصوريه است و بعد از وفات آقا ميرزا علي، مشير الملك و ناظم الشريعه، خواهش تصديق عدم وقفيت سهل آباد و سختويه را از اين بنده نمودند، چون انكار كردم جمعي از بني اعمام مرا برانگيختند تا مدعي ملكيت بعضي از املاك موقوفه ديگر مدرسه منصوريه شدند و مدتي به مشاجره و مدافعه شرعي و عرفي با آنها گرفتار بودم تا آنكه به فضل الهي شرعا و عرفا بر آن جماعت فائق آمدم و موقوفات باقي مانده را جز سهل آباد و سختان «1» تصرف نمودم و مبلغي از خالص مال خود كه از حوصله اين بنده زياد بود و به اندازه قيمت آن املاك ميرسيد به مصارف ضروريت رسانيدم و دعوي سهل آباد را اظهار داشتم اگرچه ديوانيان كه به خط و مهر حاجي شيخ حسين ناظم الشريعه حاجتمند بودند، گوش به سخنانم نداشتند و در بين حاجي شيخ- حسين، فكري نموده، حيلتي برانگيخت و روزي مجلسي ساخته جماعتي را حاضر بداشت و به حكم ديوانيان اين بنده را حاضر نمودند، چون وضع مجلس و چندين كتاب بزرگ و كوچك در نزد حاجي شيخ حسين بديدم، دانستم كه در انعقاد اين مجلس و حضور كتابها، بايد حيلتي باشد كلمه «يا قاهر العدو يا والي الولي» را حرز خود نمودم، پس ناظم الشريعه روي را به من آورده پرسيد كه فلاني چرا دعوي توليت موقوفات منصوريه را داري؟ در جواب گفتم بر حسب نص واقف خير مواقف. پس فرمود شرط توليت عدالت است و شما را اعتنائي به تقليد مجتهدين نيست، ميخواهم از شما چند مسأله از نماز بپرسم، از اين سخن دانستم كه اين كتابها، رسائل مجتهدين است، اگر جوابي گويم موافق قول مجتهدي شود شايد مخالف قول ديگري باشد و ناظم الشريعه آن رساله مخالف را ابراز داده، بگويد به موجب اين رساله فلاني مسأله نماز را ندانست، تا بخواهم ثابت كنم كه اين جواب را بر فتواي فلان مجتهد گفتم، اهل مجلس گوش به سخنم ندارند «2» و آنچه را گفتهام كتابش را حاضر ندارم، پس جناب شيخ پرسيد اي فلاني در فلان شك از نماز چه ميكني گفتم در فروع دين تقليد از جناب آقا سيد حسين مجتهد نمايم و هر روزه رساله آن جناب را براي اهل خانه خود درس ميگويم و كنيزكي هوشمند دارم كه تمام مسائل نماز را آموخته است اگر اهل مجلس اذن دهند او را حاضر كنم تا با شما جواب و سؤال علمي
______________________________
(1). در متن: (سختان را).
(2). در متن: (ندادند).
ص: 1055
نمايد و معلوم گردد كه علم دين كنيز من از شما بيشتر است و اهل مجلس خنديده، مجلس را بر هم زده، بيرون آمدم و سهل آباد و سختان به عنوان غصب در تصرف غاصب بماند و در سال 1293 كه ايالت مملكت فارس به حضرت اشرف والا، حاجي معتمد الدوله، فرهاد ميرزا دام عمره و عزه مرجوع گرديد، مراتب را به عرض او رسانيدم، در جواب فرمود كه نوشتجات وقفيه سهل آباد را انفاذ عتبات عاليات و دار الخلافه طهران بدار تا علما بر طبق مراد يا برخلاف بر او حكم كنند «1» و آن احكام را مجري بدارم، پس به فرموده عمل نمودم اولا كتابي را شيرازه نمودم و نزديك به هشتاد نفر از علما و بزرگان شيراز به خط خود احكام شرعي و شهادت بر وقف سهل آباد بر منصوريه نوشته، مهر نمودند و آن كتاب [را] با اسناد قديمه به وكيل خود سپرده، روانه عتبات عاليات داشتم و پس از اندك زماني، بيشتر از علماي نجف و كربلا، حكم بر وقفيت سهل آباد رامجرد و توليت اين بنده، نمودند و چون آن احكام به شيراز رسيد باز اسناد وقفيه و آن احكام را انفاذ دار الخلافه طهران داشتم و بعد از رسيدن آنها جناب حجة الاسلام آقاي حاجي- ملا علي و جناب سيد المجتهدين آقا سيد صادق مجتهد و جناب آقا ميرزا حسن مجتهد آشتياني دامت بركاتهم، بعد از ملاحظه اسناد قديمه و احكام جديده، حكم بر وقفيت سهل آباد رامجرد، فرموده، ناظم الشريعه را در متن احكام توبيخ و سرزنش نمودند و بر طبق اين احكام فرمان قضا جريان شرف صدور يافت و بعد از رسيدن فرمان مبارك و احكام علما، حضرت اشرف والا دام عمره مجلسي منعقد ساخته تمامي علما و اعيان و ناظم الشريعه را حاضر ساخته، عبارت احكام را بخواندند و از حضار مجلس تصديق بخواستند، همگي گفتند بايد به مضمون احكام و فرمان مبارك معمول داريد و سهل آباد را در ماه رجب سال 1295 به تصرف اين بنده بدادند و در سال 1299 ناظم الشريعه حيلتي ديگر انگيخت و باز سهل آباد را به عنوان غصب متصرف گرديد و در اين مدت، سخني از «سختان» براي احترام مشير الملك نتوانستم گفت و تاكنون كه سال 1304 رسيده است، «سهل آباد» در تصرف ورثه ناظم الشريعه باقي است و «سختان» را بعد از وفات مشير الملك به وقفيت متصرف شدم. و در سال 1299 دو طرف خانه كه در محله ميدان شاه داشتم فروختم و در عوض دو طرف خانه در محله دشتك كه اكنون جزء محله سردزك گشته در مبلغ 1700 تومان به نام فرزندان خود حاجي ميرزا سيد علي و ميرزا جواد حفظهما اللّه تعالي، خريده به آنها بخشيدم و چون در سالهاي گذشته نواحي و جوانب فارس را سياحت كرده، نقشه آنها را پراكنده نگاشته بودم، در سال 95 [12] آن پراكندهها را جمع نمود [ه] صفحه بزرگي كه گنجايش تمام آنها را داشته باشد، ساخته، نقشه تمام مملكت فارس را به وجه كمال كشيده، انفاذ پيشگاه اعليحضرت همايوني اطال اللّه عمره داشتم و تمام علماي جغرافي فرنگي و ايراني، تصديق بر صحت خطوط طوليه و عرضيه درجات و دقايق و ساير اجزاء نموده، از لحاظ انور اعليحضرت شاهنشاهي خلد اللّه ملكه گذشته، مورد تحسين ملوكانه گشتم و اكنون كه سال به 304 [1] رسيده، خاطر فاترم از اشتغال آنچه را دانسته بودم، رنجيده، مدتهاست گنج قناعت، در كنج خانه ديده آسايشي دارم. «2»
______________________________
(1). در متن: (كنيد).
(2). ميرزا حسن گفتار اول فارسنامه را تا سال 1312 به انجام رسانيده كه قسمتي مفقود شده، و فارسنامه به وضع كنوني
ص: 1056
و نگارنده اين فارسنامه ناصري را چهار نفر پسر است: اول و دويم آنهاست:
جنابان مستطابان، عالمان فاضلان، حاجي ميرزا سيد علي و ميرزا جواد حفظهما اللّه تعالي. در سال 1270 و 73 [12] در شيراز متولد شدهاند از اول عمر تاكنون جز تحصيل كمالات علميه شغلي را اختيار نكردهاند و بر اقران خود فائق آمدهاند و در سال 1294 و 5 [129] از شيراز به بلده بهبهان رفته، در خدمت جناب مستطاب، علامه زمان و بطلميوس اوان، استاد علوم رياضيه، ميرزا محمد علي اصفهاني مشهور به قائني «1» تحصيل مراتب علوم هيئت و هندسه و نجوم و حساب نموده، سرآمد جماعت طلبه فارسي شدند و ميرزا سيد علي در سال 96 [12] به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف گشته لوازم حج و عمره و التثام آستانه مباركه نبويه و ائمه بقيع صلوات اللّه عليهم را به عمل آورده از طريق دريا برفت و از راه برنجد به عراق عرب آمده، عتبات عاليات را التثام نمود. و در همين سال ميرزا جواد به اشتياق زيارت ائمه (ع) و ملاقات برادر والاگهر خود از شيراز و بندر بوشهر، به عتبات عاليات مشرف گرديد و بعد از لوازم اعمال در خدمت برادر، از راه بوشهر در ماه جمادي اول سال 1297 وارد شيراز گشته باز كما في السابق مشغول افاده و افاضه، استفاده و استفاضه شدند و حاجي ميرزا سيد علي در سال 1301 از شيراز به مشهد مقدس رفته، پس از اداي زيارت از مشهد مقدس وارد طهران گرديد و سالي تمام توقف نموده، تكميل مراتب علميه نمود و در سال 303 [1] عود به شيراز نموده، كما في السابق مشغول افاده و استفاده است.
و جناب ميرزا جواد در ماه ربيع دويم سال 1303 از شيراز از طريق بوشهر و بصره به عتبات عاليات رفته، مشغول زيارت ائمه اطهار و تكميل علوم فقه و اصول و حديث گشته، در نجف اشرف توقف دارد و مادر حاجي ميرزا سيد علي و ميرزا جواد، دختر نيكسير جناب علامي، مير سيد- علي نياز تخلص است كه شرح حالشن در محله ميدان شاه در ذيل سلسله حاجي آقاسي بيايد.
پسر سيم و چهارم مؤلف اين فارسنامه ناصري است: ميرزا سيد محمد و ميرزا احمد «2». در ماه ربيع دويم و جمادي اول سال 1296 و 1301 در شيراز متولد گشته، يكي در مكتبخانه نشسته و ديگري تازه لب از شير مادر شسته است و مادر اين دو نفر صبيه مرضيه مرحوم حاجي- ملا آقا بابا تاجر شيرازي است اللهم احفظهم و بلغ منأهم و وفقهم لما تحب و ترضاه بجاه محمد و
______________________________
در سال 1313 به چاپ رسيد و وفاتش در سال 1316 در سن 79 سالگي اتفاق افتاد و در مدرسه منصوريه در جوار قبر جدش مدفون گشت. اين نسخه از فارسنامه هنوز در كتابخانه سلطنتي سابق موجود است.
(1). در متن: (قائتي).
(2). او همان مرحوم حاج سيد احمد مهذب ملقب به مهذب الدوله است كه از فضلاء معاصر بود در مدرسه منصوريه تحصيل كمالات كرد و مدرس همان مدرسه شد و در راه تاسيس مشروطيت كوشش فراوان كرد و تعليم و تربيت زنان را در حدود احكام اسلام لازم ميدانست در سال 1316 به نمايندگي مجلس از شيراز انتخاب شد و در طهران در دانشكده معقول و منقول به تدريس پرداخت و گويا متممي بر همين فارسنامه كه اثر پدرش بود نگاشت كه اثري از آن بدست نيامد انشاء اللّه كه در نزد خاندان او محفوظ باشد، او تاليفاتي تحت عنوان: امروز مسلمين، زن جديد، زن و آزادي، داشت و در سال 1336 درگذشت و او را در تهران به خاك سپردند و فرزندان او جز محمد و ابراهيم كه در جواني درگذشتند، آقايان: محمد حسن مهذب، مصطفي، دكتر محمود، دكتر رضا و دكتر جواد مهذب هستند.
ص: 1057
آله الاتقياء (ص) «1».
در كتاب مجالس المؤمنين نوشته است: از اجله سادات محله دشتك شيراز است امير- اصيل الدين عبد اللّه حسيني «2» دشتكي شيرازي صاحب درج الدرر في احوال سيد البشر پسر عم جناب- سيد المدققين امير صدر الدين محمد دشتكي شيرازي. در تمام علوم سرآمد اهل عصر خود بود و صيت فضلش عالمگير گرديد و خاقان سعيد شاهرخ شاه گوركان خواهش ملاقاتش فرموده، از شيراز به دار السلطنه هرات برفت و در مدرسه مهد عليا گوهر شاد آغا، به تكميل علوم و نصيحت خلايق ميپرداخت و در سال 840 و اند به روضه رضوان خراميد. «3»
و امير جمال الدين عطاء اللّه حسيني دشتكي شيرازي «4» صاحب كتاب روضة الاحباب في سيرت- النبي و الآل و الاصحاب، مانند عم ماجد خود امير اصيل الدين به تكميل علوم و نصيحت خلايق ميپرداخت.
و امير نسيم الدين محمد مشهور به ميرك شاه حسيني دشتكي شيرازي خلف الصدق امير- جمال الدين عطا اللّه «5»، در فنون علميه يگانه روزگار خود بود و در گنبدي كه بر قبر پادشاه سعيد شاهرخ ساختهاند به موعظه خلايق اشتغال داشت و در مدرسه شريفه سلطانيه هرات به درس و افاده ميپرداخت.
و از اين سلسله است:
نور حدقه سيادت و نور حديقه سعادت ميرزا ابراهيم صفا تخلص. در تذكره آتشكده آذر نوشته است: «صفا» اسمش ميرزا ابراهيم از اعاظم دار العلم شيراز و از سلسله سادات دشتكي، از اولاد مير غياث الدين منصور. علو نسبش مشهور به مضمون ولد الفقيه نصف الفقيه، خالي از فضيلت نبود، حريفي خوش و خندان و ظريفي نكتهدان مكرر صحبتش اتفاق افتاد، الحق حضرتش در كمال فطانت و كياست و طبعش در نهايت شكفتگي و سلاست بود «6»، اين چند شعر از اوست:
كيم من طاير صيادجوئيقفس حسرت كشي، دام آرزوئي
______________________________
(1). پروردگارا نگهدار ايشان باش و بر آرزوها كامرانشان گردان و بر آنچه دوست داري توفيق ده.
(2). اين نقل قول از مجالس المؤمنين كه بعينه نقل از حبيب السير است دقيقا چنين است: السيد الجليل امير اصيل الدين عبد اللّه بن عبد الرحمن بن سيد عبد اللطيف بن سيد جلال الدين محمد يحيي الحسيني الدشتكي الشيرازي) نويسنده كتاب (درج الدرر و درج الغرر في بيان ميلاد سيد البشر) مختصر كتاب ديگري است به نام (مجتبي في سيرة المصطفي).
(3). در كشف الظنون وفات او سال 884؛ در حبيب السير، سال 883، در مجالس المؤمنين، 803؛ آورده است. ر ك: حاشيه 6، ص 536، مقالات الشعراء.
(4). در ريحانة الادب: ملقب به جمال حسيني و معروف به امير جمال الدين يا جلال الدين (جلد دوم، ص 426) و مقالات- الشعراء، ص 537.
(5). نويسنده كتاب مقالات الشعراء، مير علي شير قانع تتوي كه احوال 719 نفر شعراي فارسيگوي سند را در سال 1957 در كراچي نوشته است و در شعر (قانع) تخلص دارد خود را فرزندزاده (مير ميرك شاه ابن امير جمال الدين عطاء اللّه المحدث بن فضل اللّه الحسيني الدشتكي الشيرازي) ميداند. ص 532، در مورد امير نسيم الدين محمد رجوع شود به مقالات الشعراء، ص 547 و 548 و حواشي اين دو صفحه.
(6). صاحب نتايج الافكار مينويسد: او از عمائد دار العلم شيراز و مردي رنگين صحبت و لطيفطبع بود و در سال 1160 درگذشت. (دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 3، ص 455.)
ص: 1058 كه گر صياد بينم در بر خويشنميگنجم ز شادي در پر خويش
وگر صيادم از دست افكند خواربه دامانش درآويزم به منقار
مرا اين حال و صياد جفا كيشبهر زاغ و زغن لطفش به من بيش
بود چون بال تدبيرم شكستهرهم دشوار و پايم بند بسته
به درگاهي فرستم قاصد آهكه باشد ربط دل با دل از آن راه
كه اي شاهين عشقت لامكان سيرگهي نخجيرگاهت كعبه گه دير
دل صياد را كن با صفا رامميندازش ز چشم حلقه دام
ز تشويش رهائي رستهاش كنقفس را خانه دربستهاش كن «1» و از اجله اين سادات دشتكي شيرازي است: سلسله ميرزايان دشتكي كه از قديم تاكنون در محله دشتك شيراز كه جزء محله سردزك گشته، متوطن بوده و ميباشد و آنها را در اين زمان نيز سادات دشتكي گويند و جد اعلاي آنهاست:
مغفرت مآب ميرزا عبد الباقي دشتكي شيرازي كه دخترزاده ميرزا بديع الزمان شريفي متولي آستانه مباركه امامزاده حضرت شاه چراغ است.
و خلف الصدق ميرزا عبد الباقي حسيني دشتكي است: سيادت و نجابت اكتناه ميرزا- عبد الحسين دشتكي.
و خلف الصدق ميرزا عبد الحسين است: اصالت و سعادتپناه ميرزا سيد حسين دشتكي و او را دو نفر پسر بود:
اول آنهاست سيادت و نجابت اكتناه ميرزا بديع الزمان دشتكي مستوفي ديوان اعلي و ميرزاي معزي اليه اول كسي است از اين سلسله كه در زمان دولت زنديه به منصب استيفاي ديواني برقرار گرديد و او [را] سه نفر پسر بود:
و اول آنهاست: سيادت و اصالت اكتناه ميرزا عبد الحسين مشهور ميرزا باباي دشتكي مستوفي شيرازي. مادام زندگاني به لوازم شغل استيفا كوشيده، سرآمد اقران گشته، دفتر ديواني را منقح بداشت و در سال 1250 به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر بود:
اول آنهاست: طره سيادت و غره سعادت ميرزا بديع الزمان دشتكي مستوفي شيرازي مشهور به ميرزا بزرگ مستوفي. مادام عمر در عمل استيفا سرآمد اقران خود بود، اگرچه منصبش به ظاهر از وزارت كوتاهتر بود ليكن اغلب اوقات لوازم وزارت را انجام ميداد و در سال 1277 به رحمت ايزدي پيوست و او را چهار نفر پسر است:
اول آنها: سلالة السادات ميرزا هدايت مستوفي شيرازي، در اول سن شباب در شب مهتاب، دزدي به خانهاش آمده، بيدار گشته، دزد گريخته از دنبالش برفت و گفت اي فلاني ترا شناختم، دزد برگشت و او را بكشت و از ميرزا هدايت پسري باقي مانده است: خلاصة- الاشباه ميرزا حيدر خان. در اول سن شباب است.
پسر دويم ميرزا بزرگ مستوفي است: سيادت و سعادت اكتناه ميرزا عبد الحسين مشهور به ميرزا آقا مستوفي دشتكي شيرازي. تحصيل كمالات لايقه را نموده، در خطوط تحرير و سياق
______________________________
(1). نمونههائي ديگر از اشعارش را در صفحات 455 و 456، جلد سوم دانشمندان و سخنسرايان فارس، بخوانيد.
ص: 1059
دفتري سرآمد اهل عصر خود گشته، به منصب استيفاي ديواني برقرار است. ولادتش در سال 1261 اتفاق افتاد.
پسر سيم و چهارم ميرزا بزرگ مستوفي است: خلاصة الاشباهان حاجي ميرزا سيد حسن و ميرزا محمد كاظم هريك تحصيل مراتب خط و ربط نموده، اول آنها مستوفي و محاسب بهبهان است.
پسر دويم مرحوم ميرزا باباي مستوفي است: قدوه اخيار و زبده ابرار حاجي ميرزا احمد مستوفي دشتكي شيرازي تا آنكه به منصب استيفاي ديواني برقرار بود اقدامي در لوازم آن ننمود و عمر خود را در طاعات و عبادات ايزد متعال گذرانيد و در سال 1300 به رحمت ايزدي پيوست و او را سه نفر پسر است:
نجابت توأمانان ميرزا محمد جعفر و ميرزا اسد اللّه و ميرزا محمد حسين. همه در عنفوان جواني، مترصد فرج آسمانياند.
پسر دويم ميرزا بديع الزمان اول است: سلالة السادات ميرزا سيد علي. مادام زندگاني مداخلتي در كارهاي ديواني نكرده، معيشتي به قناعت از ملك موروثي خود نمود و او را سه نفر پسر است:
سلالة السادات ميرزا علي عموم عمر خود را در ضابطي بلوك كربال گذرانيد و به اين وسيله املاكي در كربال تحصيل نمود و بعد از وفاتش دوامي ننمود و در سال 1270 و اند وفات يافت.
و خلف الصدقش ميرزا نصر اللّه مستوفي در كمالات خطوط دفتري و سياق و محاسبات ديواني سرآمد اهل عصر خود بود ليكن به تقاضاي زمانه مساعدتي نديد و او را سه نفر پسر است:
سلاله سادات ميرزا محمد باقر و ميرزا محمد صادق و ميرزا محمد تقي همه با كمالات لايقه در اول عمر و شباباند.
پسر سيم ميرزا سيد علي اول است: ميرزا فضل اللّه در حسن سلوك و كوچك دلي و مهمان- نوازي سرآمد اقران است.
و خلف الصدقش: سلاله سادات ميرزا ابو الحسن است. در اول جواني منتظر فرج آسماني است.
پسر سيم ميرزا بديع الزمان اول است سلاله سادات ميرزا رفيع خان به عزت و جلال در خدمت حكمرانان مملكت فارس عمري را به پايان رسانيد.
و خلف الصدقش سلاله سادات ميرزا محمد است. در كمالات لايقه سرآمد اماثل و اقران است.
پسر دويم ميرزا سيد حسين دشتكي شيرازي است سلاله اطياب و انجاب ميرزا ابو طالب دشتكي شيرازي است. مانند والد ماجد خود عمري را به احترام گذرانيد.
و خلف الصدقش ميرزا عابد مستوفي مباشر و نايب ضابط حومه شيراز است كه با عموم ملاك «1» حومه معاشرتي خوب و سلوكي مرغوب داشت.
______________________________
(1). در متن: (تلاك).
ص: 1060
و خلف الصدقش: خلاصة الاشباه ميرزا عباس مستوفي مباشري و نيابت حومه را به ارث مواظبت دارد و به حسن سلوك معروف است.
و از سلسله سادات دشتكي شيرازي جماعتي ديگرند كه از تفصيل نسب آنها اطلاعي نيست و از اجله اين محله است.
عمدة الاعيان و زبدة الاقران بدر خان جبادارباشي شيرازي در سال 1206 كه شاهنشاه قهار آقا محمد شاه قاجار طاب ثراه بعد از غلبه بر نواب لطف علي خان وارد شيراز گرديد و براي هريك از اعيان فارس منصبي مقرر فرمود خان معزي اليه را به منصب جبادارباشي سرافراز نمود [و] جباخانه شيراز را به او سپردند و تا سال وفاتش برقرار بود و او را سه نفر پسر است:
اول آنهاست: مقرب الخاقان، معتمد السلطان حاجي محمد حسين خان جبادارباشي شيرازي.
بعد از وفات والد ماجدش، جباخانه دولتي شيراز را تصاحب فرمود و از افكار ابكار خود بر صنعت جباداران بيفزود و چون جناب جلالت مآب اجل اكرم افخم ميرزا تقي خان امير اتابك اعظم بر وقوف و كفايت او مطلع گرديد در سال 1266 حاجي معزي اليه را از شيراز خواسته جباخانه دولتي دار الخلافه طهران را به او سپرد و در اندك زماني تصرفات تازه در ساختن آلات جنگ نموده، مورد عنايات شاهنشاهي گشته، مشهور آفاق گرديد و در حدود سال 1270 و اند در طهران به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش جناب جلالت مآب، فخامت نصاب، ممهد قواعد رأي و تدبير و مشيد مباني تحرير و تقرير، منشي ممالك سلطاني، منشأ عواطف خاقاني، مقرب الخاقان، معتمد- السلطان: ميرزا نصر اللّه خان دبير الملك شيرازي. در سال 1252 در شيراز متولد گشته، كسب كمالات لايقه نموده، علوم رسميه را بياموخت و خط نسخ تعليق را خوب نوشت. در خدمت والد ماجدش از شيراز به طهران برفت و بعد از وفات او اعتنائي به جباخانه نفرموده، به جانب عتبات عاليات، مسافرت نمود، پس عود به طهران نمود منشي دار الوزاره امور خارجه گرديد و در زمان صدرات جناب جلالت مآب، اجل اكرم افخم، ميرزا حسين خان صدر اعظم، منشأ خدمات لايقه گرديده، روزبروز بر اعتبارش بيفزود و چون جناب معزي اليه از صدارت عظمي، استعفا نموده به ايالت مملكت خراسان برقرار گرديد، جناب ميرزا نصر اللّه خان با او موافقت نموده، مدتي در مشهد مقدس توقف نمود و بعد از وفات ميرزا حسين خان جناب معزي اليه عود به طهران نموده به منصب دبير الملكي سرافراز گشته، باقي و برقرار است.
پسر دويم مغفرت مآب بدر خان جبادارباشي است: عاليجاه، فخامت اكتناه، مقرب- الخاقان حاجي محمد كاظم خان جبادارباشي اصفهان در زمان فرمانروائي نواب اشرف والا- حسين علي ميرزا، فرمانفرماي مملكت فارس از خواص محرمان و از زمره مقربان آن دستگاه بود و سالها در شيراز به عزت و احترام، گذران كرده، از منافع املاك موروثه و مكتسبه خود معيشتي وسيع و آسايشي فسيح نمود و در سال 1266 برحسب فرموده جناب جلالت مآب اجل اكرم- افخم، ميرزا تقي خان امير اتابك اعظم از شيراز به دار السلطنه اصفهان برفت و جباخانه اصفهان را تصاحب نمود و بعد از چند سال، وفات يافته، به رحمت ايزدي پيوست و از مآثر او در شيراز، بازار نزديك به آستانه مباركه حضرت شاه چراغ (ع) مشهور به بازار حاجي محمد كاظم خان، مشتمل بر چندين دكان و دو باب كاروانسراست.
ص: 1061
پسر سيم مرحوم بدر خان جبادارباشي شيرازي است: عاليجاه فخامت اكتناه، مقرب- الخاقان محمد جعفر خان. مادام زندگاني با برادر مكرم خود حاجي محمد كاظم خان در همه حال و همهطور رضيعا لبان بود و در زمره بزرگان محترم و خوانين مكرم از ضياع و عقار خود گذراني لايق نموده، معيشتي به آسايش داشت و پيش از برادران خود وفات يافته، به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش جناب جلالت مآب اجل اكرم، مقتداي اعاظم امم، مدبر امور مملكت سلطاني، مرتب مهام ولايات خاقاني، رافع اعلام عدالت، جامع اقسام ايالت، ناظم امور عباد، كافل مهام بلاد، امين درگاه خاقان، مقرب حضرت سلطان: آصف الدوله ميرزا عبد الوهاب خان شيرازي والي ممالك خراسان و حكمران خطه سيستان و متوليباشي آستانه مباركه رضويه، علي صاحبها الف سلام و تحيه، سروي است از جويبار نبالت و ماهي است در آسمان جلالت، طينتش به دانش سرشته، نهال مردمي از نهادش رسته، به كمال عقل و كياست معروف و به ذكاء «1» و فراست موصوف. در سال 1242 در شيراز متولد گشته، تحصيل مقدمات علميه عربيه و ادبيه نمود و در خدمت عم ماجد خود: مقرب الخاقان حاجي محمد حسين خان جبادارباشي از شيراز به طهران رفته، تكميل مراتب كماليه را از هر جهت نموده، از ارباب حال، كسب كمال فرمود و از هر خرمني خوشهاي و از هر مائده، توشهاي بيندوخت و در علم و عمل محسود اماجد اقران گرديد. محاسب قلم اندر حساب اوصافش، مقصر آمده چون حاسبان زجذراصم. و چون آن جناب به ميل خاطر و آزمايش طبع، گاهگاهي شعري فرموده است، اين چند بيت را كه در مدح حضرت اشرف صدر اعظم دولت ايران، ميرزا آقا خان نوري فرموده، نگاشته گرديد:
از راي تو اي صدر فلك قدر ملك خوشد ملك شه آراسته چون روضه مينو
از تيغ شه و كلك تو شد كار جهان راستتيغي همه جادو كش و كلكي همه جادو
با خصم ملك آنچه تو كردي به يكي رايهرگز نتوانند كه صد فوج ز نيرو
شاهان جهان تاج به كف باج به گردنبر درگهش آيند به ناچار ز هرسو
روزي كه ز تدبير تو در خطه خوارزمشه خيمه زند برطرف رود قراسو
خنگش به كجا شيهه كشد؟ بر در خوارزمفوجش به كجا موج زند؟ بر لب آمو
آرند غلامانش، هر روزه غنيمتتركان سيهچشم و سيهخال و سيهمو
گر داشت چو تو صدري، دانا و قويرايكي فخر همي كرد سكندر به ارسطو
ايدون كه ملك يافته مانند تو دستورزيبد كه به تو فخر كند شاه جهانجو
از تربيتت باز شود صعوه لاغروز تقويتت شير شود بچه راسو
امر تو چو مهميز و فلك همچو يكي خنگحكم تو چو چوگان و زمين همچو يكي گو
شير فلك ار سر كشد از حكم تو، گردونبر گردنش از امر تو چون گاو نهد جو «2»
هركس كه ز دل نقش وفاق تو فرو شستگويد فلكش خيز و ز جان دست فرو شو
عدل تو و احجاف چو چنگيز و بخاراجود تو و افلاس چو بغداد و هلاكو
______________________________
(1). در متن: (زكان).
(2). جو: مخفف جوغ: يوغ، جوه: چوبي كه به وقت شيار كردن زمين بر گردن گاو گذارند.
ص: 1062 جز ظلم، تني نيست ز قهر تو به ماتمجز فتنه سري نيست به عهد تو به زانو
در ملك تو حاجت به ترازو نبود هيچزيرا كه بود عدل تو در ملك ترازو
ز آن روز كه بر خلق در عدل تو شد بازنبود عجب ار باز كشد ناز ز تيهو
بوئي اگر از خلق تو در چين ببرد بادخون مشك شود يكسره در نافه آهو
خون گردد و از چشم چكد زهر ز خاقانروزي كه ترا چين فتد از چشم بر ابرو
هر روز يكي ملك بگيري و ببخشيبخشي تو به يرليغ و نگيري تو به يرغو
هنگام كرم، بخشي صد پشته گوهرهنگام سخنپاشي صد رشته لولو
تا خلق بياسايند، بر بستر راحتبر بستر راحت ننهي هيچ تو پهلو
قدر تو نكاهد كه ندانند ترا قدراينقدر تو بالاتر از اين گنبد مينو
الحمد كه هر شاخ برومند تو در ملكسروي است قويپايه و پرسايه و دلجو
ويژه چو نظام الملك آن گوهر عاليكش بخت قرين باد بهر كار و به هر رو
صدر ملك و گوهر صدر و شرف ملككس را نبود اين شرف و فضل بجز او
با كين تو هر رحمت و طاعت شده باطلبا مهر تو هر جرم و خيانت شده معفو
پر سرو كند باغ خرامد چو به بستانپر مشك كند بزم نشيند چو به مشكو
در ديده من طلعت او آينه و مهردر چشم عدو قامت او سرو و لب جو
فرد است در اخلاق و صفت همچو مهين صدرمانند وي امروز در اين عهد كجا؟ كو؟
نوباوه ديگر كه مرا خواجه والاستبه زانكه در اين چامه نگويم سخني زو
مخصوص يكي چامه نگارم به مديحشكاحسنت سرايد ملك از گنبد نه تو
اميد كه صد سال ورا مدح سرايداين طبع فزاينده و اين خاطر نيكو
اين شعر نوآئين شنود، شيوه شيواكاينسان نسروده است سخن هيچ سخنگو
ور كس نكند باور، بر گو كه ببيندها دفتر خاقاني و ها نسخه خواجو
آنان كه سخن را به دو صد شوي فرستندگويا نبود بكر دلاويز نكورو
اين بكر سخن را كه بدين غنج و دلال استتا حال به غير از تو نديده است دگر شو
گفتند مرا، شعر بكاهد شرف مردگفتم بفزايم شرف از مرحمت او
با فر سليماني و با دانش آصفمن بنده به مدح تو همان مرغك پوپو
بر درگه تو روي نهادم ز سر صدقتا جاه و شرف يابم از فضل تو ارجو
بس كن كه گزاف است بر صدر جهان لافبا خاطر صادق ز ثنا، سوي دعا، پو
خصم تو بود روز و شبان راست چو جولاهدر آمدوشد جانش، همواره چو ماكو
هم چهر نكو خواه تو چون خون كبوترهم روي بدانديش تو چون پر پرستو و از اشراف اين محله است: سلسله سادات نسابه حسني حسيني شيرازي. و اين سلسله ز زمان قديم نسب سادات عالي درجات مملكت فارس را نگاه داشته، كتابي در اين باب نگاشتهاند و اسامي اشخاص هر طبقه از سادات را در آن كتاب به وضعي مخصوص مندرج ساخته به اين وسيله دعي عنيد را از سيد فريد شناخته، نه خارجي را داخل نسب داشته و نه داخلي را از نسب خارج گذاشته و از احسان و انعام سلاطين عظام طاب ثراهم معيشتي لايق داشتند و نزديك به پنجاه و شصت سال است كه اين رسم را منسوخ داشته، آن كتاب در اين خانواده
ص: 1063
عاطل و باطل مانده و چندين نفر بغير حق در زمره سادات آمده بر عدد آنها افزوده از مرتبتشان كاسته كه هرچه كمتر است عزيزتر است و هرچه بسيار است خوار است. گوهر قيمتي اگر فراوان شدي، ريگ بيابان بودي. و از اين سلسله نسابه مردمان بزرگ برخاسته «1» است مانند:
جناب افضل المتأخرين امير سيد تقي الدين محمد حسني حسيني نسابه شيرازي. در علوم عقليه و نقليه سرآمد فضلاي عهد خود بود و در زمان سلطان محمد صفوي طاب ثراه، احترامي تمام داشت و در حدود سال 990 و اند وفات يافت.
و از اعيان اين سلسله است: جناب مستطاب، مقتدي الانام ميرزا مهدي نسابه حسني حسيني شيرازي، شيخ الاسلام مملكت فارس. سالها به احترام تمام زندگاني نمود و چنانكه در گفتار اول فارسنامه، در ذيل وقايع سال 1130 و اند، نگاشته گرديد، جناب ميرزا، شربت شهادت را چشيد.
و جناب ميرزا مؤمن نسابه در زمان سلطان عادل، كريم خان زند، طاب ثراه، مواظبتي در حفظ نسب سلسله سادات فارس داشت و بعد از وفات او، اين شغل و عمل ملغي گشته، ديگري متحمل نگرديد و چون مردمان اين سلسله، شغل و عمل خود را دزديدند، ديوانيان عظام وظيفه و مرسوم آن جماعت را بريدند كه گفتهاند: به دزدي ز خدمت ببرم ز نعمت. و مرحوم ميرزا مؤمن نسابه را دو نفر پسر بود:
اول آنهاست: سلالة السادات ميرزا عبد اللّه نسابه حسني حسيني. در فنون انشاء و تحرير و محاسبات دفتري، سرآمد اقران بود و خلف الصدقش ميرزا ابو الحسن نسابه كه در كمالات لايقه، گوي سبقت از اقران ربود و در فنون انشاء و تحرير رسائل و محاسبات ديواني، عديم المثال بود و او را دو نفر پسر است:
ميرزا محمد جعفر و ميرزا محمد رحيم نسابه. و ميرزا محمد جعفر داراي همهچيز است مگر مساعدت بخت. ولادت آنها در سال 1248 و 50 [12] اتفاق افتاده است و دختر خجسته سير مرحوم ميرزا عبد اللّه نسابه است:
نادره عصر و خلاصه دهر، مالكه رقاب كمالات، ملكه انواع سعادات، محجوبه عصمت- شعار، «عفت» تخلص، عفت دثار، شاعره مكرمه عالمه محترمه سكينه بيگم نسابه «عفت» تخلص.
در سال 1190 در شيراز متولد گشته، تحصيل كمالات لايقه را نموده، عذرا آمده، باكره رفته است. به ذهن وقاد و طبع نقاد اشعاري بلندپايه فرموده است و در سال 1250 و اند وفات يافت و اين چند بيت از او ثبت گرديد:
«عفت» فراغ بال از اين بوستان مخواهپيوسته جور خار، كش و رنج باغبان
ترك پريچهرهاي عشوهگري كرد سازتاخت سوي ملك دل هرطرف از خيل ناز
پيشه او خسروي، شيوه ما بندگياو همه ناز و غرور، ما همه عجز و نياز
«عفت» اگر طالبي هستي جاويد رابر قدم او گذار، روي به خاك نياز
ساقي ماهرو به كف، ساغر لعلفام دواز كف و لعل او ستان، بوسه يكي [و] جام دو
______________________________
(1). در متن: (خواسته).
ص: 1064 حال من و نگار من جسم دواست و جان يكيهست فسانهاي عجب شخص يكي و نام دو
اين دل و جان خسته را همره نامه كردهامقاصد نيك پي ببر، نامه يكي پيام دو
گوشه چشم او نگر، خال سياه مشكبونافه به دشت چين يكي، آهوي خوشخرام دو
زلف تو بهر مرغ دل دام فكنده از دو سويآه كه مشكل آمده، صيد يكي و دام دو
محتسب است و شيخ و من صحبت عشق در مياناز چه دهم جوابشان پخته يكي و خام دو «1»
اي پري پيكر چه زيبا دلبريكز نگاهي دل به يغما ميبري
خيل نازت شد به شهرستان دلملك ويران چون كند با لشكري
اي كه به عرصه جهان شد به تو ختم، سروريجانب خستگان غم، نيست روا كه ننگري
خواجه خواجگان توئي، بنده بندگان منمشكر چرا نميكني، بنده چرا نميخري
روز و شب است نام تو ورد زبانم اي صنمهيچ اگرچه از كرم، نام مرا نميبري
باز سپاه ناز را، تاخت به شهر بند دلملك خراب چون كند با سپه ستمگري
از مژه بهر قتل من بسته ز هر كناره صفاين دل خسته چون كند، مانده ميان لشكري
از پي بزم شد كنون در كف ساقيان نگرجام چو مجمر و در آن راح نموده اخگري
فتح علي شه زمان، كوست به جسم ملك، جانچرخ جهان سلطنت مهر سپهر و سروري
«عفت» خسته را بود ورد زبان دعاي اوباد مطيع چنبرش گردش چرخ چنبري پسر دويم ميرزا مؤمن نسابه است: ميرزا باقر نسابه. در فنون انشاء و تحرير رسائل فريد دهر و وحيد عصر خود بود.
و خلف الصدقش ميرزا معصوم نسابه در سال 1245 متولد شده، معيشتي از قليل زراعت موروثي خود دارد و كتاب نسب نامه سادات مملكت فارس در نزد ميرزا معصوم محبوس، چون به خانه زنديق، مصحف است، براي آنكه نه او را به عاريت دهد و نه در خانه خود به كسي بنمايد و صورت صفحات اوراق آن كتاب بر اين وضع است كه در هر صفحه صورت درختي را كشيده است مثلا بر كنده آن درخت نام يكي از پسران ميرزا مجد الدين محمد جد نگارنده اين فارسنامه را نوشته و هفت شاخه بر اين كنده كشيده و بر هر شاخه، نام يكي از پسران ميرزا مجد الدين محمد نوشته و بر شاخه هفتمين نام مرحوم ميرزا حسن والد ماجدم را نگاشته است و از اين شاخه هفتمين سه شاخه كشيده و بر دو شاخه آن نام دو نفر برادرم و بر شاخه سيم نام مرا نوشته است و از شاخه سيمين اين سه شاخه چهار شاخه رسته بر هر يكي نام نفري از پسران مرا نوشته است و به اين سبب آن كتاب را شجرهنامه نيز گويند.
و از اجله اعيان اين محله است سلسله ميرزيان جابري انصاري. اصل اين سلسله از طايفه جابري انصاري اصفهاني است. جد اعلاي آنها كه از اصفهان به شيراز آمده است وزير عادل و آصف باذل، ميرزا شاه جابري انصاري و پسر ميرزا شاه جابر جابري انصاري است.
و آصف اعظم ميرزا نظام الملك و الدوله علي جابري انصاري در سال 920 به فرمان شاهنشاه
______________________________
(1). (بهائيان اين بيت را به ام السلمه ملقب به قرة العين نسبت ميدهند و اين صحيح نيست). (دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 3، ص 648).
ص: 1065
گيتيستان شاه اسمعيل اول صفوي به وزارت مملكت فارس برقرار گرديد «1» و در سال 932 تعميري لايق به آستانه مباركه امامزاده سيد علاء الدين حسين (ع) بفرمود و چندين ملك وقف بر آن آستانه نمود و آنچه تاكنون به عنوان وقفيت در تصرف ميرزا نظام الدين جابري كه از احفاد اوست باقيمانده است: مزرعه خلف، طاحونه در مانك خفرك، مزرعه مقصود آباد مرودشت و قريه ده قانون و قوام آباد و صغاد كربال و مزرعه محمود آباد حومه شيراز است.
و از اين سلسله جابري انصاري شيرازي اصفهاني الاصل است: خلاصه وزراي آفاق، ميرزا سلمان جابري انصاري شيرازي اصفهاني الاصل نبيره آصف الدوراني ميرزا نظام الملك علي جابري وزير سابق فارس، به وزارت شاهزاده عالميان سلطان محمد ميرزاي صفوي در سال 979 برقرار گرديد و چون شاهزاده معزي اليه پاي بر تخت سلطنت گذاشت او را به لقب اعتماد الدوله سرافراز فرمود و وزارت تمامي مملكت ايران را در كف او گذاشت و چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه نگاشته گرديد در سال 991 در خارج شهر هرات او را بكشتند. «2»
و خلفان صدقش ميرزا عبد اللّه و ميرزا نظام الملك جابري انصاري شيرازي عود به شيراز نمودند.
و در سال 1021 وزارت مملكت فارس به آصف دوران ميرزا محمد سلمان جابري انصاري خلف الصدق ميرزا عبد اللّه مسطور، ارزاني گرديد. «3»
و در سال 1020 وزارت فارس به وزير باذل ميرزا حسين بيك جابري برادر ميرزا- محمد سلمان جابري انصاري مرجوع گرديد.
و در سال 1068 وزارت مملكت فارس به وزير آصف جاه ميرزا نظام الملك جابري انصاري خلف الصدق مغفرت مآب ميرزا حسين بيك جابري وزير سابق برقرار گرديد و در سال 1075 ميرزا نظام الملك مزبور «4»، مدرسه نظاميه را در جانب شمالي آستانه مباركه حضرت سيد علاء الدين حسين بساخت و املاكي بر آن وقف نمود و اكنون از آن املاك اسمي و رسمي باقي نيست و اين مدرسه نظاميه به آبادي كه سبب آن در ذيل بقاع شيراز بيايد باقي است و بعد از ميرزا- نظام الملك از شأن و رتبه سلسله جابري انصاري شيرازي اصفهاني الاصل كاسته و نام آنها از فرامين شاهي افتاده.
در بعضي از نوشتجات است كه عاليجاه نجابت و اصالت اكتناه ميرزا يحيي جابري انصاري و متولي موقوفه آستانه مباركه سيد علاء الدين حسين (ع) قريه ده قانون كربال را در سال 1170 به اجاره فلان كدخدا بداد و خلف الصدقش ميرزا محمد جابري انصاري و خلف الصدقش ميرزا- عبد الكريم جابري اصفهاني و خلف الصدق ميرزا عبد الكريم جابري است.
عاليجاه، خلاصة الاكفاء ميرزا نظام الدين جابري انصاري. از شصت سال بيشتر از عمرش گذشته و تاكنون در قيد زندگاني باقي است و او را اولاد ذكوري نيست، در كنج قناعت خزيده، معيشتي از حق توليت املاك موقوفه اجدادي خود نمايد و سالبهسال از خانه بيرون نيايد.
______________________________
(1). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 920.
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 991.
(3). تقدم تاريخ 1021 بر 1020 در سطر بعد مورد تامل است.
(4). در متن: (مذبور).
ص: 1066
و از اعيان اين محله است سلسله آقا فضل اللّه شيرازي. جد اعلاي آنها خلاصة الاشباه حاجي محمد سردزكي در زمره اعيان و بزرگان اين محله بود.
و خلف الصدقش آقا فضل اللّه مستوفي سردزكي در زمان سلطنت حضرت كريم خان زند، علاوه بر منصب استيفاي ديواني به وزارت نور حدقه سلطنت محمد رحيم خان اختصاص داشت و چون محمد رحيم خان در حيات كريم خان طاب ثراه وفات يافت آقا فضل اللّه از مشايعت جنازه او برنگشت و مدتها مجاور قبر محمد رحيم خان گرديد و هرچند حضرت كريم خان احضارش فرموده، تلطف و مهرباني نمود كه از سر مقبره برخاسته، به خانه خود رود قبول نكرده و به عرض رسانيد كه تا زندهام از قبر ولينعمت خود جدا نگردم و اين مدت رنگ و حنا و لباس فاخر نخواست تا آنكه والده محمد رحيم خان او را به حمام فرستاد و لباس فاخر پوشانيد و حضرت كريم خان در برابر اين حسن وفا، هفت قريه از املاك او را به قيد لعنت معاف و مسلم از وجوهات ديواني فرمود مانند قريه برشنه و باباكيان و قلعه آقا محمد تقي و قريه باسكان در بلوك اردكان فارس و قريه كوتاهي و كوشك ميدان و بركان در حومه شيراز و در حدود سال 1098 به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر بود.
اول آنها آقا محمد اسماعيل مستوفي سردزكي است مادام زندگاني به احترام تمام به منصب استيفا باقي بود و در سال 1240 به رحمت ايزدي پيوست و از او اولاد ذكوري باقي نيست.
پسر دويم آقا فضل اللّه «1»: خلاصة الاشباه آقا ابو تراب است. مادام زندگاني به سرپرستي املاك موروثه خود اشتغال داشت و از او دو نفر پسر باقي بود:
اول آنها احمد خان سردزكي است. در فوج تفنگچيان شيرازي به منصب ياوري برقرار بود.
و خلف الصدقش حاجي ميرزا نصر اللّه سردزكي مادام حيات به سرپرستي املاك موروثه خود ميپرداخت و در سال 1294 به حكومت كازرون و كوهمره برقرار گرديد و در سال 96 [12] در نزديكي قريه خانزنيان كوه مره، شبي در چادر خوابيده بود، او را به گلوله تفنگ بكشتند و تاكنون از قاتلش خبري نيست. حاجي ميرزا نصر اللّه را سه نفر پسر است:
خلاصة الاشباهان ميرزا لطف علي خان و ميرزا حسين خان و ميرزا احمد خان سردزكي، همه در اول مرحله زندگانياند.
پسر دويم آقا ابو تراب سردزكي عبد الوهاب خان سردزكي در فوج تفنگچيان شيرازي به منصب ياوري برقرار بود.
و خلف الصدقش محمد علي خان سردزكي از سرپرستي املاك خود معيشتي دارد.
و از اعيان اين سلسله است: عاليجاه مؤمن خان سردزكي و خلف الصدقش آقا نصير سردزكي. در بزرگي جثه و تناسب اعضا و جمال صورت و قوت بازو و زور پنجه و دلاوري و زورآزمائي عديل نداشته و در هنگام جنگ حيدري و نعمتي شيراز كه جز به شمشير و سپر و چماق نبود و شرح آن در اول محلات شيراز گفته شد يك نفر او را برابر صد نفر شمردهاند، شنيدهام اندام او با خوبي چهره و تناسب اعضا به اندازه اندام يك نفر و نيم مرد ميانه اندام بود و با اين
______________________________
(1). در متن: (ضل اللّه).
ص: 1067
بنيه و زور، خوئي خوش و طبعي شكسته داشت كه در وقت جنگ تا دستي براي او بلند نميشد كسي را زياني نميرسانيد و در آخر جنگ فرياد مينمود كه هر كه خواهد در اين جنگ لافي ببافد و لاف خود را به سوگند ياد كند بيايد و هرچه خواهد چماق خود را بر سپر من زند. در سال 1250 وفات يافت.
و از اشراف اين محله است سلالة السادات ميرزا عابد بنيچه و بنيچه در لغت، جمعي را گويند كه بر اصناف حرفت بندند و اين كلمه در اينجا در اصل «بنيچهدار» بوده چون وقت بنيچه كسبه شيراز از قديم در دست آبا و اجداد ميرزا عابد بوده، آنها را بنيچه گويند و مدت كلانتري غفران مآب آقا محمد زمان كه شرح حالش در ذيل سلسله هاشميه در محله بالا كفت گذشت، ميرزاي معزي اليه مشغول محاسبات ديواني اصناف شيراز بود و چون كلانتري شيراز را به ميرزا- ابراهيم كه شرح حالش در محله سرباغ گذشت دادند ميرزا عابد از شغل خود استعفا نموده، مدتي دفتردار جناب ميرزا محمد هادي فسائي كه شرح حالش در محله بازار مرغ در ذيل ذكر سلسله ميرزايان فسائي گذشت، گرديد و چون نوبت كلانتري شيراز به جناب حاجي ميرزا علي اكبر قوام الملك برادرزاده آقا محمد زمان كلانتر سابق رسيد، ميرزا عابد از خدمت جناب ميرزا محمد- هادي رجوع به خدمت سابقه بنيچهداري خود نموده، بقيه عمر را در خدمت جناب حاجي قوام- الملك گذرانيده وفات يافت.
و خلف الصدقش، سلالة السادات ميرزا محمد حسين بنيچه به جاي پدر نشست و عمر خود را در بنيچهداري و خدمتگزاري «1» حاجي قوام الملك بسر رسانيد و او را دو نفر پسر است:
خلاصة الاشباهان ميرزا زين العابدين بنيچه و ميرزا شكر اللّه محتسب. ولادت آنها در سال 1245 و 50 [12] اتفاق افتاد و مدتي است كه ميرزا زين العابدين از عمل بنيچهداري بركناره است و ميرزا شكر اللّه بر منصب احتساب باقي است و ولد الصدق ميرزا زين العابدين، سلالة- السادات ميرزا محمد جعفر است كه در عنفوان جواني است و تحصيل خط و ربط نموده در انتظار فرج آسماني است.
و از اعيان اين محله است: خلاصة الاشباه ميرزا محمد علي مشهور به صيمكاني خلف الصدق آقا محمد صادق، خلف الصدق آقا محمد رضا خلف الصدق حاجي آقاسي بيك افشار ارومي كه شرح حالش در ذيل محله ميدان شاه بيايد. مادام زندگاني به ضابطي بلوك صيمكان كه چندين قريه و مزرعه آن ملك موروثي او بود اشتغال داشت.
و خلف الصدقش خلاصة الاشباه حاجي ميرزا محمد قلي در سال 1250 در شيراز متولد گشته، اقتدا به والد خود نمود و سالها به ضابطي بلوك صيمكان ميپرداخت و چند سال است از كارهاي ديواني اعراض نموده به وظائف عبادت قيام دارد و او را دو نفر پسر است:
سلالة الانجاب حاجي ميرزا عبد اللّه خان و حاجي ميرزا جعفر خان. هردو در عنفوان جواني، يكي به ضابطي بلوك صيمكان برقرار است و ديگري در خدمتگزاري حضرت اشرف والا جلال- الدوله ادام اللّه عمره سرافراز.
و از اعيان اين محله است: فخامت اكتناهان ميرزا ابو الفتح خان مشهور به ميرزا خاني
______________________________
(1). در متن: (خدمتگذاري).
ص: 1068
مستوفي و ميرزا مهدي خان مستوفي. چون اباعنجد از اهل محله سنگ سياه بودهاند، در ذيل اعيان آن محله در سلسله مشهوره به مستوفيان نگاشته شوند.
و از اعيان اين محله است: سلالة السادات، مجتهد الزماني حاجي سيد علي اكبر يزدي، از شهر يزد به اماكن مشرفه رفته، تحصيل كمالات علميه نموده، به زيور اجتهاد زينت يافته، به شيراز آمده، رحل اقامت انداخته، مدرس مدرسه رفيعه منصوريه گشته، هر روزه طلاب علوم را از افكار ابكار خود بهرهمند دارد.
و از اعيان اين محله است: سيادت و سعادت انتساب، فضايل و كمالات اكتساب:
حاجي ميرزا ابو الحسن تاجر كازروني. خلف الصدق مغفرت مآب حاجي ميرزا عبد الباقي تاجر كازروني.
والد ماجدش از قصبه كازرون براي تجارت به شيراز آمده، رحل اقامت انداخت و سرآمد اقران خود گرديد و جناب حاجي ميرزا ابو الحسن در سال 1230 و اند متولد گشته، در مبادي عمر تحصيل مراتب علميه نمود، پس مشغول عمل تجارت گرديد و از راستگوئي و درستكاري مرجع بازرگانان بلاد بعيده گشته، در اين باب شهرتي به جا و اشتهاري بسزا نموده است و او را دو نفر پسر است:
سلالة السادات ميرزا سيد مهدي و حاجي ميرزا احمد. در همه كار اقتدا به والد ماجد خود نموده، محسود اقران و امثال شدهاند.
و از اعيان اين محله است: عمدة الاعيان حاجي جمشيد تاجر كازروني. سالهاست در شيراز به درستكاري و امانت و ديانت معروف است.
ص: 1069
محله هشتم شيراز محله سنگ سياه «1» است
از زمان سلطنت كريم خان زند طاب ثراه، محله درب كازرون را كه محله عليحدهاي بود جزء اين محله كردند و تمام آن را «محله سنگ سياه» گفتند و اين محله محدود است به محله ميدان شاه و سرباغ و سردزك و باروي مغربي شهر و شماره خانههاي اين محله در سال 1301، شمردهاند 465 خانه است و شماره اهل آن 2082 نفر ذكور و 2207 نفر اناث است و كدخداي آن، عاليجاه، سلالة السادات: ميرزا يوسف كدخداباشي محلات نعمتي خانه شيراز، خلف الصدق ميرزا حسن علي كدخداباشي، خلف الصدق ميرزا علي اكبر كدخداباشي، خلف الصدق ميرزا علي نقي كدخداباشي.
چون ميرزا ابراهيم در سال 1216 به منصب كلانتري شيراز رسيد، منصب كدخداباشي را به داماد خود ميرزا علي نقي خلف الصدق حاجي سيد محمد فيروز آبادي كه از اجله سادات بود، واگذاشت و تاكنون در اولاد او باقي است.
و از اعيان و اشراف اين محله است: قطب فلك نامداري، مركز دايره بزرگواري، قدوه وزراء و اسوه امراء، سلالة السادات حسيني، مقرب سلاطين و معتمد خواقين ميرزا محمد علي- مشير الملك خلف الصدق ميرزا ابراهيم مستوفي. در سال 1177 متولد شده، در ايام جواني تحصيل كمالات نموده، مقدمات علميه را آموخته در نوشتن خطوط شكسته و تحرير و سياق دفتري، محسود اقران بود، رسائل را چنان نوشتي كه دست به دست گشتي. در سال 1206 تعليقهجات وزير آصفنشان، اعتماد الدوله حاجي ابراهيم خان شيرازي را كه در آن زمان به منصب بيگلربيگي مملكت فارس سرافراز بود مينگاشت و بعد از وصول جناب بيگلربيگي به رتبه و پايه وزارت كبري، ميرزا محمد علي وزير مقرب الخاقان اسد اللّه خان پسر دويم جناب اعتماد الدوله كه حكمران نواحي بروجرد و لرستان و عربستان بود، گرديد و بعد از عزل اسد اللّه خان كه شرح حال او در محله بالا كفت گذشت، عود به شيراز نمود و مداخلتي در دفتر- خانه ديواني نموده، جانب مشاورت وزراء و پيشكاران فارس گرديد و از حسن كفايت رئيس
______________________________
(1). همان محله مقاريضي است كه بين دروازه كازرون و مقبره باهليه قرار داشته و در جنوب غربي شيراز كنوني واقع است.
(بافت قديمي شيراز، ص 79).
ص: 1070
دفتر و سررشتهدار گرديد و در سال 1240 و اند به لقب جليل مشير الملكي مفتخر گرديد و در سال 40 و اند بزرگان فارس در عزل جناب وزارت مآب، متفق الكلمه گشته او را معزول داشته، راضي به توقف آن جناب در فارس نشدند و او را با اهل و عيال از طريق ممسني و فهليان «1» و بهبهان و شوشتر روانه كربلاي معلي داشتند و چون وارد شوشتر گرديد، فسخ عزيمت را از عتبات عاليات نموده، از طريق بختياري به اصفهان رفته، چندي توقف نمود و به رسل و رسائل خاطر فارسيان را از خود راضي داشته، به احترام تمام عود به شيراز نمود [و] بر مسند وزارت متمكن گرديد و در سال 50 و 51 كه وزارت فارس با جناب منوچهر خان معتمد الدوله بود در امورات وزارتي مداخلتي مينمود و از سال 53 و 56 از مداخلت امور ديواني كوتاه گشته، خانهنشين شده، به تنگي گذراني مينمود تا در سال 1260 كه عموم بزرگان فارس حتي كلانتران بلوكات و كدخدايان محلات شيراز از سوء سلوك پيشكاران جناب جلالت مآب ميرزا نبي خان امير ديوان والي مملكت فارس، شاكي گشته، به دار الخلافه طهران رفتند و مدتي حكم به توقف آنها صادر گرديد و بعد از عزل جناب معزي اليه، حكومت فارس را به مقرب السلطان حسين خان نظام الدوله آذربايجاني واگذاشت، آمده، باز جماعت فارسيان مأمور به توقف طهران گشتند و چون نظام الدوله وارد شيراز گرديد از بزرگان فارس جز جناب مشير الملك خانهنشين را نديد از خانهاش درآورده، بر مسند وزارتش نشانيد و حل و عقد امور ملكي را در كف كفايتش واگذاشت و در سال 62 به رحمت ايزدي پيوسته، در قبرستان درب سلم مدفون گرديد و عمارتي لايق بر مقبرهاش بساختند و آن جناب را دو نفر پسر است:
اول آنهاست جناب جلالت مآب، جامع مناقب، حاوي مراتب، مالك زمام مجد و جلال، ماسك عنان وزارت و جلال حاجي ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك. در سال 1226 در شيراز متولد شده، در كنف تربيت والد ماجدش كسب كمالات لايقه نموده، در محاسبات ديواني و دفتري يگانه روزگار گرديد و در سال 40 و اند در خدمت والد خود از طريق بهبهان و شوشتر و بختياري به اصفهان رفته، باز در خدمت پدر بزرگوار عود به شيراز نمود و در سال 52 و 53 و 54، ضابطي بلوك خفر و صيمكان و رامجرد را قبول نمود و مبلغي باقي كار ديوان گرديد، لابد گشته به مضمون:
تغرب عن الاوطان في طلب العليفسافر ففي الاسفار خمس فوايد
تفرج هم و اكتساب معيشةو علم و آداب و صحبة ماجد «2» عمل نموده، از شيراز به كرمانشاهان رفته، مدتي در خدمت جناب معتمد الدوله منوچهر خان والي كرمانشاهان توقف نمود و از طهران مأموري براي اخذ وجه باقي بلوكات از معزي اليه به كرمانشاهان برفت چون قوت توقف را در خود نديد، نيمه شبي به جانب عتبات عاليات شتافت و مدتي توقف داشت، پس عود به شيراز نمود و در سال 62 بعد از وفات والد ماجد خود به منصب جليل پيشكاري و وزارت و لقب مشير الملكي برقرار گرديد، پس بر مسند وزارت
______________________________
(1). در متن: (فهلبان).
(2). در جستجوي بزرگي از خانمان دوري گزين، سفر كن كه سفر را پنج سود و فايده است: اندوهزدائي، روزي اندوزي، دانشپژوهي، ادبآموزي و همنشيني بزرگان.
ص: 1071
متمكن شد و تا سال 1293 بيتخلل غير در كمال قدرت بزرگي و رياست و وزارت بسر برد كه به ضرورت به دار الخلافه طهران ميرفت نايب و كارگزارش دفتر ديواني و حوالهجات سلطاني را ميگذرانيد و در مدت وزارتش آنچه را ميگفت حكمران مملكت فارس طوعا او كرها ميشنفت، هر عاملي را نخواستي بيتأمل معزولش داشتي، هر كه را پسنديد بر اوج رفعتش نشانيد و نهال دوستي هركسي را در دل كاشت مادام حيات اگر چندين خلاف ديدي، «دوست را كس به صد خطا نفروخت» خواندي. همتش بلند و طبعش ارجمند، پايه شرم حضورش عالي و مرتبه بردباريش متعالي، به ادني مردمي ناسزا نگفتي، اگر ناملايمي شنفتي در سينهاش، نهفتي و شكايتش را به حكومت گفتي و كيفرش را دهچندان گرفتي، رويش بر دوست و دشمن باز، با بيگانه و خويش دمساز، قبل از طلوع صبح صادق برخاسته «1»، تهجد و نماز را به جا آورده، تلاوت كلام اللّه مجيد را نموده، به منزل بيروني خود آمده، مردم با كار و بيكار به منزلش آمده، بهقدر وسع و طاقت، انجام كار آنها را دادي، پس با مستوفيان، محاسبات ديواني را پرداخته، بعد از سه ساعت از روز به عمارت حكومتي رفته، رتق و فتق و حل و عقد امورات ملكي را كرده، عود به منزل مينمود و با دوستان يكجهت بسر برده، دو ساعت به غروب آفتاب، باز به منزل بيروني نشسته، درآمد و شد را بر خلق بازميداشت و بر اين منوال سي سال گذرانيد، پس به فرموده بزرگان: اذ انتهي الامر الي الكمال صار الي الزوال «2»، يا به سعايت اضداد يا حسد حساد بلكه به خواست ايزد متعال، مزاج مبارك اعليحضرت اقدس همايوني، اطال اللّه عمره از او گشته، حكم به عزل و خذلانش صادر گرديد و در شهر رمضان 1293 حضرت اشرف ارفع والا، حاجي معتمد الدوله ادام اللّه عمره او را از وزارت معزول بساخت و چند ماهي در عمارات ديواني محبوسش بداشت و بعد از مرخصي به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف گشته به اماكن مشرفه عراق آمده، التثام عتبات عاليات را كرده، عود به شيراز نمود و در كمال عزت و احترام و آسايش به سرپرستي املاك موروثه و مكتسبه خود بپرداخت و بقيه عمر را در عبادت ايزد متعال به پايان رسانيدند. و آن جناب را فرزند ذكوري نبود و در شهر صفر سال 1303 وفات يافت برحمت ايزدي پيوست و جنازهاش را به عتبات عاليات رسانيدند.
و آن جناب اگرچه به تفتين و تشطين «3» حاجي شيخ حسين ناظم الشريعه با نگارنده اين فارسنامه ناصري كجتابي فرمود و دشمنانم را پناهيده، دعاوي باطله آنها را در خدمت ديوانيان در لباس حق جلوه داد و اسناد شرعيم را عاطل و باطل گذاشت و به اين وسيله زيان دنيائي ديدم و باعث گرديد كه سهل آباد وقفي را مجرد كه حق شرعي اين بنده بود بهوجه غصب در تصرف ناظم الشريعه بگذاشت و اگر در آن باب گناهي نمود، اميد كه بر گردن ناظم الشريعه باشد كه بر گردن او دين چنين بسيار است و الدال علي الشيء كفاعله «4».
______________________________
(1). در متن: (برخواسته).
(2). در امثال و حكم دهخدا اين مثل به صورت: (اذ انتهي الامر الي الكمال عاد الي الزوال، نقل از العراضه و مشابه، اذا تم امر، دني نقصه توقع زوالا اذا قيل تم.: چو گشتي تمام آيدت كاستي (ص 91).
(3). شيطنت و كارهاي شيطاني.
(4). حديث- امثال و حكم دهخدا، ص 246: نيكآموزي چون نيكوكاري است.
ص: 1072 چنين است كردار گردان «1» سپهرگهش ز هر قهر است گه نوش مهر «2»
به ناز ار كسي پرورد در كناربه خاك افكند آخرش خوار «3» و زار و از آثار خيريت شعارش، مسجد مشير الملك «4» در شهر شيراز [است] كه بعد از بناي مسجد جامع وكيلي چون آن، بنائي در شيراز نيست و كاروانسراي مشيري كه ميتوان او را اول كاروانسراهاي شيراز شمرده و كاروانسراي برازجان كه مانند كاروانسراي شاه عباس در مهيار اصفهان ساخته، مگر آنكه اين از گچ و سنگ تراشيده است و آن از آجر و گچ و ديگر كاروانسراي مشيري در خان زنيان كه بعد از كاروانسراي برازجان است و پل بر رودخانه دالكي كه چندين هزار تومان، شايد شصت هزار تومان يا بيشتر به خرج آن رفته است و پل رودخانه خان زنيان و چندين پل ديگر بر رودخانهها ساخته است و به اين وسيله اميد كه زاد سفر آخرت را پرداخته باشد. «5»
پسر دويم مرحوم ميرزا محمد علي مشير الملك است، زبده سادات حاجي ميرزا قاسم خان. در سال 1230 متولد گشته، بعد از تحصيل كمالات، عمر خود را در مسافرت به اماكن مشرفه به پايان رسانيد.
و خلف الصدقش حاجي ميرزا احمد خان ضياء الملك، مدتي به نيابت از عم ماجد خود در دار الخلافه طهران توقف نمود و به منصب جليل استيفاي ديواني، سرافراز گرديد، پس عود به شيراز نموده، مداخلتي در كارهاي عم ماجد خود داشت و بعد از وفات او، معيشتي به اندازه خود نمايد.
و از اعيان اين محله است: سلسله جليله مستوفيان دروازه كازرون. بر لوحه قبر جد اعلاي آنها نوشته است: عالي حضرت الافخم الاكرم المتعالي، ذو المجد و المفاخر و المعالي، دستور اعاظم الوزراء مخدوم الافاخم الامرا، المشرف به زيارت الحرمين حاجي محمد مؤمن، ابن- حاجي ابراهيم في شهر صفر من شهور مائة «6» واحد عشر بعد الالف من الهجرة. و قبرش در بقعه حضرت شاهزاده محمد (ع) در خلف دروازه كازرون است.
و بر لوحه خلف الصدقش كه در آن بقعه است، نوشته است: دستور الوزراء، عمدة العظماء، المتمسك به ولايت وصي النبي العلي، والده المرحوم و هو حاج محمد مؤمن مسمي به محمد علي طاب ثراهما، في شهر محرم سنه سبع و خمسين و مائة بعد الالف من الهجرة.
و بر قبر خلف الصدقش آقا ابو الحسن كه در همان بقعه مبارك است بعد القابه نوشته است: آقا ابو الحسن ابن المرحوم ميرزا محمد علي في شهر ذي الحجه سنه سبع و ثمانين و مائة بعد-
______________________________
(1). در متن: (گردون).
(2). شعر از فردوسي است و مصراع دوم در شاهنامه چنين است:
گهي جنگ و زهر است و گه نوش و مهر.
ر ك:
شاهنامه، ج 2، ص 826، چاپ دبير سياقي.
(3). در متن: (خار).
(4). در محله سرباغ نزديك حسينيه مشير- خطوط عالي ثلث با تاريخ 1270 و خط نسخ با تاريخ 1289 به قلم علي عسكر ارسنجاني. ر ك: بناهاي تاريخي و آثار هنري جلگه شيراز، ص 210 تا 213. و ر ك: آثار العجم، ص 436.
(5). او در سال 1303 در شيراز درگذشت. (دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 4، ص 441).
(6). در متن: (ماة).
ص: 1073
الالف و از اين عبارت معلوم ميشود كه حاجي محمد مؤمن و ميرزا محمد علي و آقا ابو الحسن يا به وزارت مملكت فارس يا به وزارت خاصه فرمانروايان اين مملكت، برقرار بودهاند.
و خلف الصدق آقا ابو الحسن است: مستشار ملوك عالي مقدار، مؤتمن سلاطين روزگار آقا هاشم مهردار كه سلطان زمان كريم خان طاب ثراه به وثوق و اعتماد، مهر سلطنتي را به او سپرده، ثبت فرامين و احكام را به او واگذاشته بود و او را دو نفر پسر است:
اول آنها نور حدقه نجابت و نور حديقه سعادت و اصالت، مقرب الخاقان ميرزا ابراهيم مستوفي. مادام زندگاني به لوازم اين شغل پرداخت و او را سه نفر پسر بود:
اول آنها: قدوة الاشباه، خلاصه زمان، افتخار اماجد و اقران ميرزا كوچك مستوفي است.
سالها در آذربايجان به منصب جليل استيفاء، در خدمتگزاري حضرت اسعد اقدس والا، عباس ميرزا نايب السلطنه، طاب ثراه سرافراز بود و در سال 1250 عود به شيراز نمود و در سال 1267 به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش، زبده اعاظم زمان، افتخار اماجد و اعيان ميرزا يوسف مستوفي است.
سالها به اين منصب و لقب، در دار الخلافه طهران و شيراز توقف نمود و مورد مرحمتهاي ملوكانه گرديد و به توسط او وظيفه و مستمري براي چندين نفر از ارباب استحقاق برقرار گرديد و در سال 1289 در طهران به رحمت ايزدي پيوست و او را سه نفر پسر بود:
اول آنها: مجمع آداب مقبول اولي الالباب، معتمد السلطان حاجي ميرزا مهدي مستوفي در سال 1253 متولد گشته، تحصيل كمالات نموده، از مقدمات علميه بهره برده، خط نسخ- تعليق را نيكو نوشته، در زمره خوشنويسان محسوب گشته است، چند سال است ضبط قبوضات و توجيه بروات و محاسبات ديواني فارس در كف كفايت اوست و از حسن سلوك اهل مملكتي را از خود خشنود داشته است.
و ولد الصدقش، قدوه اشباه ميرزا علي مستوفي در سال 1281 متولد گشته، تحصيل كمالات نموده، در خط و ربط محسود اقران است.
پسر دويم مرحوم ميرزا يوسف مستوفي است: قدوه اقران و اسوه اعيان حاجي ميرزا آقا مستوفي، نام اصليش ميرزا هاشم است با برادر ماجدش «رضيعا لبان و فرسا رهان» است، در تواضع و فروتني ضرب المثل است نه كف پا را از او دردي و نه پشت پا را از او گردي. چندينبار حساب خرج مملكت فارس را ساخته به دار الخلافه طهران برده، پرداخته، مورد عنايت گشته، عود به شيراز نموده است.
پسر سيم مرحوم ميرزا يوسف مستوفي است: قدوه اصحاب و اسوه احباب ميرزا داود مستوفي.
در كمالات لايقه اقتدا به برادران خود دارد.
پسر دويم مرحمتپناه ميرزا ابراهيم مستوفي است: صاعد رتبه اقبال ميرزا ابو الفتح خان.
در سال 1245 وقتي در خدمت شاهزادگان در صحراي شكارگاه، بعد از تاخت و تاز بسيار با سيدي هندي مطايبه را از حد گذرانيد، آن سيد تفنگي را برداشته به جانب ميرزا ابو الفتح خان خالي نمود و گلوله تفنگ بر سينه او آمده، از پشتش درگذشت و فورا به رحمت ايزدي پيوست و ورثه او تقاضائي با سيد هندي نكرده، او را رها نمودند.
و خلف صدقش: قدوه اعيان و اسوه اقران ميرزا ابو الفتح خان ثاني مشهور به ميرزا خاني-
ص: 1074
مستوفي در سال 1244 متولد شده، تحصيل كمالات لايقه نموده، در خط تحرير و سياق، محسود اقران است و چندين سفر به دار الخلافه طهران رفته، محاسبات ديواني فارس را پرداخته، عود به شيراز نموده است و در سال 303 [1] نايب الحكومه نواحي بهبهان و كوه گيلويه و ممسني گرديده، مردماني را از حسن سلوك خود راضي داشته است.
و ولد الصدقش: خلاصة الاشباه ميرزا عنايت اللّه در كنف تربيت والد ماجدش مشغول تكميل لوازم عمل استيفاست.
پسر دويم آقا هاشم مهردار است: قدوه اقران و اعيان، مقرب الخاقان ميرزا محمد لشكر- نويس. مادام زندگاني به اين منصب برقرار بود و در سال 1220 به رحمت ايزدي پيوست و او را سه نفر پسر بود:
اول آنها جناب عمدة الاعيان و زبدة الاقران ميرزا اشرف مستوفي است. مادام حيات به لوازم استيفا پرداخت و در سال 1250 و اند به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر بود:
اول آنها جناب فخامت نصاب حاجي ميرزا شفيع مستوفي در سال 1230 در شيراز متولد گشته، تحصيل مراتب خط و ربط را به احسن وجوه، نموده در سال 1265 از شيراز به دار الخلافه طهران رفت و رحل اقامت افكند و سالها محرر رسائل و تعليقهجات جناب جلالت مآب ميرزا- آقا خان نوري صدر اعظم گرديد، در درستكاري منفعتها ديد و صاحب ضياع و عقار و مواجب ديواني و تيول گشته، بزرگيها نمود و بعد از وفات صدر اعظم در زمره مستوفيان عظام دار الخلافه طهران منسلك گرديد و در سال 1301 در مشهد مقدس به رحمت ايزدي پيوست.
پسر دويم ميرزا اشرف مستوفي، قدوه اهل زمان و اسوه اماثل و اقران حاجي ميرزا آقا- مستوفي است. سالها به وزارت وظائف و مستمريات مملكت فارس سرافراز بود و در سال 1280 و اند به منصب كارپردازي امور خارجه مملكت فارس برقرار گرديد و در سال 1290 به رحمت ايزدي پيوست و او را سه نفر پسر است:
اول آنها، رافع رايات حسب و نسب حاجي ميرزا اشرف مستوفي است. در سال 1256 متولد گشته، صاحب خط و ربط و پارهاي از مقدمات علميه گرديد پس به دار الخلافه طهران برفت و سالها در كنف حمايت عم ماجد خود تكميل مراتب كمال نموده، به منصب جليل استيفا سرافراز گرديد، پس عود به شيراز نمود و سالها وزير وظائف و مستمريات مملكت فارس بود و به محاسن اخلاق، ارباب وظائف را خشنود ميداشت و بعد از وفات مرحوم حاجي ميرزا- شفيع مستوفي، به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف گشته به اماكن مشرفه عراق عرب آمده، از طريق كرمانشاهان به دار الخلافه طهران رفته، رحل اقامت افكنده، در زمره مستوفيان عظام برقرار است.
پسر دويم حاجي ميرزا آقا مستوفي، زبده اماثل و اعيان ميرزا عباس مستوفي است. در سال 1260 متولد گشته، تحصيل مراتب كماليه نموده، به لوازم عمل استيفا اشتغال دارد.
پسر سيم مرحوم ميرزا آقاي مستوفي، عمدة الاقران ميرزا هاشم خان مستوفي است. در سال 1264 متولد شده، در كمالات ظاهره، گوي سبقت را از همگنان ربوده است.
پسر دويم ميرزا محمد لشكرنويس، فخر اماثل و اقران ميرزا حسن علي منشي است. مادام زندگاني، ارقام حكومتي مملكت فارس را مينگاشت.
ص: 1075
و خلف الصدقش، خلاصة الاشباه ميرزا جواد، همه كمالات را آموخته، جز مساعدت بخت را كه نيافته است.
پسر سيم ميرزا محمد لشكرنويس، ناظم امور، مرجع جمهور، كافي مهام، ملجأ انام ميرزا- محمد علي خان وكيل الدوله است. در مبادي عمر، تحصيل كمالات را بهوجهي لايق نمود و در سال 1265 از شيراز به دار الخلافه طهران رفته در دستگاه وزارت امور خارجه داخل گشته، به خوبي كردار و حسن رفتار، مرجع امورات گرديد، پس به منصب كارگزاري امور خارجه گيلان، مأمور و برقرار آمد و چندين سال در شهر رشت به كارگزاري باقي بماند، پس از رشت به طهران آمده به كارگزاري امور خارجه مملكت فارس برقرار گشته، وارد شيراز گرديد و به حسن سلوك و كارداني، تبعه دول خارجه و داخله را از خود ممنون نمود و مورد عنايت امناي دولت عليه گرديد و در سال 1288 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش، زبده اماجد و اقران ميرزا مهدي خان است. در سال 1272 در شيراز متولد شده، به جوهر ذاتي و قابليت اصلي، در تحصيل كمالات علمي و خطي، محسود اعيان اقران گشته، مقدمات عربيه و ادبيه را بهوجهي نيكو آموخته است و در تواريخ و اشعار عربي و فارسي، مهارتي تمام حاصل داشته، سرآمد ابناء زمان خود شده، از ضياع و عقار و مواجب ديواني موروثه، معيشتي به آسايش دارد و خانه عاليجاهان ميرزا خاني و ميرزا مهدي خان در محله سردزك است و به مناسبت سلسله آنها در اين محله سنگ سياه نگاشته شدند.
و از علماي اين محله است: جناب كمالات اكتساب، نجابت و اصالت انتساب شيخ علي پيش نماز خلف الصدق مرحمتپناه، شيخ محمد علي خلف مرحوم شيخ موسي فسائي مشهور به بحريني، پسرزاده غفران مآب، علامه زمان، شيخ يوسف بحريني كه شرح حال او در ذيل بلوك فسا گفته شود.
و از اعيان اين محله است: عاليجاهان كمالات اكتسابان، فضائل انتسابان: حاجي- ملا آقا بزرگ اردكاني «1» و ملا نصر اللّه، خلفان مرحمتپناه آخوند ملا عبد الوهاب اردكاني.
جناب حاجي ملا آقا بزرگ، اوقات خود را در رفع مشاجر و تشاح «2» مسلمانان و امامت مسجد سياوشان صرف نمايد.
و جناب ملا نصر اللّه، براي طلاب افاده علوم نمايد.
و از اشراف و اعيان اين محله است: خلاصه اولاد رسول، نقاوه احفاد بتول، مقرب- الخاقان: ميرزا محمد علي مستوفي حسيني. از بدايت حال تا زمان وفات، نزديك به چهل سال، رتق و فتق امورات دفتري مملكت فارس در كف كفايت او بود و مرتبهاش از وزارت فروتر و از ساير مستوفيان بالاتر است و از او سه نفر پسر باقي بماند:
اول آنهاست: عاليجاه، خلاصة الاشباه ميرزا حسن علي مستوفي است «3». مادام زندگاني به لوازم عمل استيفا و سرپرستي املاك خود مشغول بود.
______________________________
(1). در متن: (اردهكاني).
(2). با همديگر حريفي كردن بر كاري تا فوت نشود. (آنندراج).
(3). در متن جمله مكرر است.
ص: 1076
پسر دويم ميرزا محمد علي مستوفي است: زبدة الاشباه ميرزا هدايت اللّه مستوفي «1». در مراتب خط و ربط، نادره زمان است، با آنكه در زمره مستوفيان عظام محسوب است، بختش مساعدتي نكرده و از عمل استيفا جز مواجب ديواني بهرهاي نبرده است و 60 سال از عمرش گذشته است.
و ولد الصدقش، خلاصة الاشباه ميرزا محمد مستوفي در دار الخلافه طهران بعضي از امورات ديواني را مواظبت دارد.
پسر سيم ميرزا محمد علي مستوفي است: زبدة الاشباه، كمالات اكتناه، زبان زمان، فريد اوان، افتخار اهالي، ناظم در و لآلي، نادره عصر، مالك زمام نظم و نثر ميرزا سيد رضي مستوفي.
«بلند اقبال» تخلص. در سال 1245 متولد شده، تحصيل مراتب كماليه، نموده، مقدمات علميه را آموخته، خط نسخ و تعليق و تحرير و سياق و محاسبات دفتري را نيكو نوشت «2» و در فنون اشعار فارسي، گوي مسابقت را از همگنان ربود و از هرگونه اشعاري، گفته، ديواني پرداخته است و اين چند شعر از او به يادگار ثبت گرديد:
تا تواني تخم نيكوئي فشانتا كه نيكو گرددت حاصل از آن
گر ستيزد با تو كس خاموش باشهرچه او گردد زبان تو گوش باش
تا نپرسندت سخن چيزي مگوتا به جا ماند برايت آبرو
هر كه پندت نشنود، پندش مدهرنجش از صفر است گلقندش مده
مشورت را عيب و عار خود مدانليك شرطش گشته است از دوستان
شهره كن در راستگوئي خويش راراستگو و از دل ببر تشويش را
راستي هم گر دروغآسا «3» شودكس نميبايد به او گويا شود
چيزي ار داني كه با دين عواممتفق نبود، مگو، از آن، كلام
در عوام الناس غوغا ميشودزحمت از بهر تو پيدا ميشود
خواهي ار مردم ز تو گويد نكوهم تو از مردم، نكو، دائم بگو
آن را كه خدا مهر علي در دل هشتاو را چه غم از دوزخ و شادي ز بهشت
با مهر علي «بلند اقبال» چه غمهست ار عملت قبيح و افعالت زشت
گر مرده به مي شسته شود زنده شودور زنده خورد، به دهر پاينده شود
گر موش خورد، گربه لافنده شودور گربه خورد پلنگ درنده شود
به فارس معتمد الدوله حكمران آمدهزار شكر كه ما را به جسم، جان آمد
امين دولت و دين شاهزاده فرهاد استبه خسروان جهان، زو خط امان آمد
به وصف رفعت و جاه و جلال او اين بسكه عم اعظم شاهنشه جهان آمد
______________________________
(1). در متن: (مستوفي است).
(2). (در علوم غريبه رمل و اسطرلاب مهارتي بسزا داشت و مردي روشنبين بود كه آينده را پيشگوئي ميكرد و اغلب پيشگوئيهايش به حقيقت ميپيوست). (دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 1، ص 458).
(3). در متن: (آنسا).
ص: 1077 نسيم روضه شيراز مشكبو گرديدمگر ز تبت تاتار كاروان آمد
اگرچه فصل خزان است و رفته است بهارز هر بهار مرا خوشتر اين خزان آمد
چه فتنهها كه ز هرسو به پاي بود به فارسچو سحر و غمزه به چشم بتان نهان آمد
سزد كه موش، پلنگي كند به شادي از آنك «1»كه حكمراني تو سال سيچقان آمد
سزد به عهد تو در مهد راحت ارغنويمكه سر رحمت حق از تو ترجمان آمد
دي بگفت آن شوخ دارم چند مشكل ده جوابگفتم اين هم امتحان احتشام الدوله است
گفت ماه اينسان سريع السير آمد از چه روگفتم از پيك دوان احتشام الدوله است
گفت ميباشد عطارد را چه منصب؟ گفتمشمنشي تاريخ دان احتشام الدوله است
گفت آگاهي ز حال زهرهام ده، گفتمشچنگي و آوازهخوان احتشام الدوله است
گفت گو از مشتري، گفتم «بلند اقبال» ساننامه بر كف مدح خوان احتشام الدوله است
ما عاشقان مست دل از دست دادهايماز دست رفتهايم وز پا اوفتادهايم
چشم از جهان و هرچه در او هست بستهايمبر روي خويشتن در دولت گشادهايم
اقبال ما بلند ز عشق است و ارجمندما را مبين كه پستتر از خاك جادهايم
شاد بييار نگردد دل غمپرور منخرم آن دم كه نشيند بت من در بر من
زلف دلدار مرا خاصيت پرهماستپادشاهي كنم ار سايه زند بر سر من
بسكه از مرحمت دوست «بلند اقبالم»نه عجب سر «2» نهد ار چرخ به خاك در من
به اميد وصالت در فراقت شاد و مسرورمز تشويش فراقت، در وصالت زار و غمگينم
كفن درم ز تن خيزم ز جا گيرم حيات از سرچو در قبرم گذارند ار شود نام تو تلقينم
چشمه حيوان من، شد لب جانان منشد لب جانان من، چشمه حيوان من
سنبل و ريحان من گشت خط و زلف توگشت خط و زلف تو سنبل و ريحان من
برد دل و جان من از نگهي چشم تواز نگهي چشم تو برد دل و جان من
خراب كرد فراق رخ تو بنيادمروا بود كه كني از وصالت آبادم
شد وقت آن كز بيخودي وصفي ز دلداري كنموز طور و طرز دلبري كو دارد اظهاري كنم
دور افكنم اين خرقه را، از كف دهم اين سبحه رادر بر نمايم طيلسان بر دوش زناري كنم
فصل گل است و وقت مي، در خانه مانم تا به كياز شهر بايد شد برون تا سير گلزاري «3» كنم
آسوده سازم حال را بينم بلند، اقبال راجان چون «بلند اقبال» اگر قرباني ياري كنم «4»
______________________________
(1). در متن: (آنكه).
(2). در متن خوانا نيست.
(3). در متن: (گلذاري).
(4). (ديوان اشعاري شامل هجده هزار بيت دارد.) (دانشمندان و سخنسرايان فارس، ص 458)، نمونه اشعار وي را در صفحات 458 و 459 همان كتاب بخوانيد.
ص: 1078
و از اعيان اين محله است: سلسله رئيسان دروازه كازرون. از قديم املاك جانب مغربي صحراي شيراز را مالك بودهاند و از اعيان آنهاست:
عاليجاه، خلاصة الاشباه حاجي يوسف زارع خلف مرحوم حاجي محمد اسماعيل زارع خلف مرحوم حاجي عباس زارع، خلف مرحوم رئيس اسماعيل زارع. مادام زندگاني معيشتي به اندازه داشت و در راستگوئي، پيش عامه و خاصه مردم مقبول القول گشته، در حدود و سامان املاك حومه و بلوكات، هرچه را تصديق مينمود، علما و فرمانروايان حكم بر صحت آن ميفرمودند.
و خلف الصدقش حاجي محمد اسماعيل زارع در اطوار و اخلاق تأسي به والد خود نموده است.
و از اعيان اين سلسله است: عاليجاه، خلاصة الاشباه حاجي محمد اسماعيل زارع خلف مرحوم حاجي عبد النبي زارع، در افعال و اعمال و حسب و نسب مانند حاجي يوسف زارع است.
و از اعيان آنها، عاليجاه آقا زين العابدين زارع خلف مرحوم حاجي محمد صادق زارع است.
و از اعيان اين محله است: مجمع آداب، مقبول اولي الالباب، لسان زمان و سحبان بيان، فريد عصر، مالك زمام نظم و نثر، نادره اهالي، ناظم در و لآلي، مخترع بدايع، محبوب طبايع، زين محافل و زينت مجامع: حاجي محمد تقي «شوريده» «1» تخلص. طينتش از صدق و صفا سرشته و در مزرع خاطرش جز تخم وفا نكشته، با كمي عمر به بسياري هوش معروف و با نداشتن بصر به نور بصيرت موصوف. اگرچه چشمش از جهانيان بسته است، فكرتش از نه سپهر جسته، تا پاي در دايره شاعري گذاشته، روح حكيم رودكي و شيخ ابو العلاي معري را شاد داشته، در انشاء قطعات و قصائد طرحي خوش انداخته است و صورت تنقلات خود را به آن عبارت براي نگارنده اين فارسنامه، نگاشته، فرستاد:
«در سال 1274 زحمتافزاي اين سراي سپنجي شدم و در هفت سالگي هردو جهان بينم را آبله پوشيد، آنچه كسانم در معالجه كوشيدند، بيفايده افتاد، از هشت سالگي مشغول تحصيل مراتب كماليه گشتم و در سال 85 [12] والد ماجدم، طومار زندگاني را نوشته، درگذشت و گاهي چند شعري گفته است و به نام خود كه عباس بود تخلص مينمود. از او شنيدم كه از پدرش ميگفت در نسب نامه ديدم كه نسبم به «اهلي» شاعر شيرازي منتهي ميشد و در سال 88 [12] با خال ستودهحال خودم به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف شدم.» و اين چند شعر از شوريده نوشته شد:
______________________________
(1). مرحوم شوريده ملقب به فصيح الملك بنابر آنچه آقاي حسن فصيحي شيرازي فرزند وي در مقدمه چاپ دوم غزليات او كه در سال 1337 انجام شده نوشته است: در سال 1309 قمري به طهران مسافرت كرده و متجاوز از سه سال در طهران بود و در اين مدت به حضور ناصر الدين شاه بار يافته و مورد اعزاز و اكرام وي قرار گرفت و نخست به لقب مجد الشعرا و سپس به لقب فصيح الملكي ملقب شد، در سال 1322 متاهل شد و از وي 6 فرزند بوجود آمد. شوريده در شب ششم ربيع الثاني 1345 قمري مطابق با 20 مهر 1305 شمسي در سن هفتاد و يك سالگي در شيراز درگذشت و در مقبرهاي كه خود قبلا در جوار مزار شيخ سعدي تهيه ديد مدفون گشت. از آثار اوست كليات در حدود 15 هزار بيت قصائد، غزليات، مسمطات، رباعيات و تواريخ و نامه روشندلان در شرح ادبا و شعراي نابينا و كشف- المواد. و ر ك: آثار العجم، ص 266.
ص: 1079 ساقي مي پاك ده كه پاكم ببرداين درد ز جان دردناكم ببرد
برخيز و به آبي آتشم را بنشانزآن پيش كه باد خاكم ببرد
رويت به نيم جلوه در عشق باز كردچشمت به يك كرشمه مرا عشقباز كرد
چون چشم باز ديده ز ديدن بدوختمزيرا كه هرچه كرد به من، چشم باز كرد
عنقاي قاف عالم نظم، ولي غمتبا من همان كند كه به گنجشك، باز كرد
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زنموي برهم زن و كار دو جهان برهم زن
برفكن پرده ز روي و بفروز آتش حسنشعله بر خرمن هستي بني آدم زن
ترك هستي كن و مي دركش و سرمستي كنجام بر دست نه و پاي به ملك جم زن
تا همه تن نشوي جان همه جانان نشويشو چو منصور پس آنگه به انا الحق دم زن
گرچه «شوريده» زني غوطه به جيحون سرشكگوهرت بايد، جيحون چه كني در يم «1» زن
گوهر اشك نيم، گوهر بحر هنرماللّه اي آصف دوران مفكن از نظرم
گر سليمان كندم بخت، همان مور توأمور به گردون «2» بردم باد، همان خاك درم
من نه شوريده اعمايم كاندر اين عصربو العلاي دگر و ابن عباد دگرم
ليك چندي است كه بيسيم و زرم گرچه مدامبچكد اشك چو سيماب به روي چو زرم
نيستم پسته كه گر خندم خوشدل باشمغنچهام، غنچه كه ميخندم و خونين جگرم
راستي گوئي سروم كه به بستان كمالبجز از بار تهيدستي نبود ثمرم
ها محرم شد و من سوك زده خواهم شدزحلي كسوت تا آخر ماه صفرم
گر غلام سيهي داشتم [ي] كشتمياشپوستش كندمي و كردمي آنگه به برم
يا شوم دزد و كنم رخت شب و در پوشمگر به ناگه برسد از پي شحنه، سحرم
جامه چون موي سياووش به تن در پوشمبه سفيدي بزيم چند مگر زال زرم
ور سيه جامه شوم تا كه بدانند كه منچشمه آب حياتم كه به ظلمات درم
مي بخواهم شدن اندر سلب عباسيگرچه بيشك حسني كيش و حسيني سيرم
الا كه چون تو لئيمي نديده در گيتيفلك بر اهل زمين تا كه آسماني كرد
چهار عنصر ششدانگه وجود تراخداي خلق همين محض قلتباني كرد
خدنگ هجو من ايدون همي كند با توكه تير رستم بن زال باكشاني كرد
______________________________
(1). در متن: (بم).
(2). در متن: (گردان).
ص: 1080
محله نهم شيراز محله لب آب «1» است
در زمان سلطنت كريم خان زند، طاب ثراه كه شهر شيراز را كوچك نمود، محله سراجان را جزء محله لب آب فرمود و اين محله محدود است: به محله بالا كفت و محله اسحق بيك و محله سردزك و باروي جنوبي شهر و شماره خانههاي آن در سال 1301، 920 درب خانه بود و شماره مردمان آن 3914 مرد و پسر و 4000 نفر زن و دختر بود.
كدخداي اين محله عاليجاه آقا محمد حسين خلف آقا محمد جعفر كدخداست. نزديك پنجاه سال از عمرش گذشته است.
و از اجله اعيان و اشراف اين محله است: سلسله سادات شريفي حسني حسيني مشهور به كلانتران سابق. جد اعلاي اين سلسله از شهر استرآباد [به] شيراز آمده، دختري از نوادههاي مير سيد شريف علامه جرجاني [را] كه جد اعلاي سلسله سادات شريفي حسيني [است]، كه شرح حال آنها در محله بازار مرغ گذشت، در ازدواج خود درآورد و در شيراز متوطن گرديد.
و نواده او جناب سلالة السادات عظام و نقاوه اشراف كرام، مقبول دولت سلطان، منظور نظر حضرت خاقان، صدر معاليپناه، عاليجاه امارت دستگاه مير سيد شريف صدر اعظم ممالك ايران، خلف الصدق مغفرت مآب مير تاج الدين علي خلف الصدق مير مرتضي، خلف الصدق مير تاج الدين علي حسني حسيني شيرازي استرآبادي در سال 909 در ركاب ظفر انتساب اعليحضرت شاه اسماعيل صفوي از شيراز برفت و در سال 915 به منصب صدارت عظمي رسيد و در سال 920 در جنگ چالدران، چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه نگاشته گشت، شهيد گرديد. «2»
و خلف الصدقش عارج رتبه مفاخر و مناصب ميرزا اسماعيل كلانتر در سال 929 به منصب
______________________________
(1). از اين محله در ذكر محلات قديمي شيراز سخن نرفته است اما امروزه دو محله سراجان (قسمتي از محله لب آب امروزي و در سمت قبله مسجد جمعه) و محله دشتك (قسمتي از محله لب آب امروزي و در سوي غرب و جنوب محله سراجان كه امروزه قسمتي از آن داخل محله سردزك و قسمتي جزو محله لب آب است) اين محل را تشكيل ميدهد. (ر ك: تاريخ بافت قديمي شيراز، ص 78).
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 920.
ص: 1081
كلانتري شيراز برقرار گرديد.
و خلف الصدقش امين سلاطين مير شاه حيدر كلانتر در سال 970 كلانتر شيراز گرديد.
و خلف الصدقش: سلالة السادات حسني حسيني: مير سلطان ابراهيم كلانتر در سال 994 به ارث و استحقاق منصب جليل كلانتري را تصاحب نموده.
و سلاله سادات ميرزا شرف جهان كلانتر خلف الصدق مير شاه حيدر كلانتر در سال 1049 به منصب جليل كلانتري سرافراز گرديد.
و خلف الصدقش، افتخار اشراف و اعيان ميرزا ابو طالب كلانتر «1» در سال 1081 كلانتر شيراز جنت طراز گرديد.
و معتمد السلطان ميرزا مؤمن كلانتر، دخترزاده ميرزا جهان شاه كلانتر در سال 1115 به كلانتري شيراز قرين افتخار آمد.
و نور حدقه سيادت و نور حديقه سعادت ميرزا شرف جهان ثاني خلف الصدق مرحوم ميرزا- ابو طالب كلانتر در سال 1125 به منصب كلانتري شيراز برقرار گرديد.
و خلف الصدقش ميرزا ابو طالب ثاني «2» در سال 1130 و اند، كلانتر دار العلم شيراز گرديد و در زمان سلطنت افغان كه كارها به هرجومرج ميگذشت، ميرزا ابو طالب كلانتر كه با سادات شريفي، ابناء مير سيد شريف علامه جرجاني از جانب مادر نسبتي داشت، اشتلمي نمود و موقوفات آستانه حضرت شاه چراغ را از دست سادات شريفي حسيني بگرفت و مدتي در تصرف داشت و اعليحضرت نادر شاه در سال 1142 از ميرزا ابو طالب باز گرفته به ميرزا محمد حسين شريفي حسيني واگذاشت.
و خلف الصدق ميرزا ابو طالب كلانتر است: سلاله سادات عظام ميرزا اسماعيل كلانتر. در سال 1142 به منصب كلانتري شيراز برقرار گرديد «3» و در سال 1160 چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه نگاشته گرديد، اعليحضرت نادر شاه بر اهل فارس غضب نمود و چندين نفر آنها را در خارج شهر كرمان بكشت از جمله ميرزا اسماعيل كلانتر بود كه بعد از كور گشتن او را بكشتند و كلانتري از خاندان او بيرون رفت و زمان كلانتري اين سلسله نزديك به 230 سال رسيد و ببايد دانست كه سلسله سادات شريفي شيراز دو طايفهاند چنانكه از عنوان آنها دانسته ميشود: يك طايفه كه از نسل مير سيد شريف علامه جرجانياند، آنها را سادات شريفي حسيني گويند و جماعتي كه از اولاد مير سيد شريف شيرازي استرآبادي الاصلاند، آنها را شريفي حسني گويند و براي مشاركت اسمي گاهي بر يكديگر اشتلمي نمودهاند.
خلف الصدق ميرزا ابو طالب كلانتر حاجي ميرزا صادق و حاجي ميرزا صادق را دو نفر پسر است:
اول آنها، صاحب كمالات نظم و نثر ميرزا مهدي [است]. جناب مغفرت مآب حاجي اكبر نواب در كتاب دلگشا نوشته است: ميرزا مهدي از كلانترزادگان شيراز است و اين چند شعر
______________________________
(1). ر ك: روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 104 و 105.
(2). ر ك: روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 104 و 105: چون او مزاحم ميرزا محمد حسين شريفي توليت حضرت شاه چراغ شده بود نادر در شيراز او را به چوب بست و خسارات ميرزا محمد حسين را جبران نمود.
(3). ر ك: روزنامه كلانتر، ص 108.
ص: 1082
را به او نسبت داده است:
شمع از تف آهم اگر افروختن آموختپروانه هم از سوختنم، سوختن آموخت
دوش گفتم با خودم امروز كيست «1»كو به اهل فضل و دانش سرور است
هم به شهر جود و احسان پادشاستهم به چرخ علم رخشان اختر است
رشحه مهرش به كام دوستاناز لطافت رشك آب كوثر است
آتش قهرش به جان دشمناناخگر است و سخت سوزان اخگر است
گفت آنرا كو همي جوئي ز مندر جهان امروز حاجي اكبر است
اي كه در ملك سخن از نظم توانوري را در دل از غم آذر است
مهربانا، آوخ از اين زال دهركش به هر ساعت هزاران شوهر است
روز و شب در كنج غم از جور اوديدهام پر آب و دل پر آذر است
آه سوزانم انيس و همدم استاشك گلگونم به جاي زيور است
بر تنم هر موي همچون خنجر استهر مژه در ديدهام چون نشتر است
حنظل و زهرم فرو ريزد بكامپس بگويد: نوش كن كاين شكر است پسر دويم حاجي ميرزا صادق، عاليجاه، خلاصة الاشباه ميرزا كاظم است. مادام زندگاني به عزت و احترام گذرانيد.
و خلف الصدق ميرزا كاظم، سلالة السادات حاجي ميرزا اسماعيل نزديك به 80 سال از عمر او گذشته است.
و ولد الصدقش خلاصة الاشباه ميرزا محمد حسين در عنفوان جواني باقي است.
و نوبت توليت موقوفات آب خيرات ميرزا معين الدين شيرازي، امروز با حاجي ميرزا اسماعيل است كه جد اعلاي او، دخترزاده، واقف خير مواقف است.
و از اعيان اين محله است: سلسله جليله مشايخ مسجد جامع عتيق شيراز. جد اعلاي آنها جناب مستطاب علام فهام، ناظم عقود فروع و اصول، جامع معقول و المنقول شيخ عز الدين جزائري اسدي. از جزائر عراق به شيراز آمده، مدتها به نشر علوم و امامت مسجد جامع عتيق شيراز اشتغال داشت و از او دو نفر پسر باقي بماند:
اول آنهاست جناب مستطاب ناصب رايات ملت بيضا و ناصر آيات شريعت غرا، علام فهام شيخ مؤمن پيش نماز. در زمان سلاطين زند، احترامي داشته، بر اقوال و احكام او اعتبار ميگذاشتند و مدرسه امام قلي خان مشهور به مدرسه خان «2» در محله اسحق بيك كه از زمان پادشاه قهار نادر شاه افشار، لشكرنشين گشته بود، به توسط جناب شيخ مؤمن از تصرف سپاهي درآمده، منزل طلاب علوم گرديد [و] تاكنون منزل اهل علم است و به اين واسطه از آن زمان اختيار نظم آن مدرسه در دست اين مشايخ است.
و خلف الصدق جناب شيخ مؤمن است: جناب مستطاب علام فهام، صاحب مجد و احترام،
______________________________
(1). اين اشعار در مدح خود حاجي اكبر نواب است. (دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 4، ص 583).
(2). ر ك: آثار العجم، ص 495.
ص: 1083
حاوي فروع و اصول، جامع معقول و منقول: حاجي شيخ محمد پيش نماز «1» كه علاوه بر فضائل علميه به زيور شاعري زينت يافته بود و «ساغر» تخلص ميفرمود و مرحوم حاجي اكبر نواب در كتاب دلگشا او را به اين عبارت فرموده: «ساغر اسم شريفش حاجي شيخ محمد، والد ماجدش مرحوم شيخ مؤمن پسر عمه اين احقر عباد، اصلش از اعزه اعراب خزاعي است، عالمي است خجسته صفات و آدمي است محمدت آيات، سرمست شراب دانش و جرعهنوش ساغر بينش، مخمور صهباي تقوي و صلاح، پيمانهكش مصطبه زهد و فلاح و مدهوش ساغر هوش و از جام علم و عمل بادهنوش، از علماي عظام و فضلاي كرام است، شاعري است فصيح و اشعارش مليح. در مسجد جامع عتيق شيراز امام و در مدرسه خان، مدرس و محبوب قلوب خاص و عام است. نظر به اقتضاي طبع گاهي شعري گويد و اين اشعار از اوست:
اي دل اقبال و سعادت نه به سعي و طلب استبه جهان كامروائي نه به فضل و ادب است
روز و شب را به كف اهل هنر نيست زمامورنه ديدي گه شب روز و گه روز شب است
خود كرا رتبه همسنگي من در گهر استيا كه را جامه همپايگي من سلب است
گرچه زيبد كه كنم دعوي و دارم برهانكه به فرزند چو من دهر عقيم و عزب است
بنگر كه رفتهرفته كران تا كران گرفتدور زمانه را سپه بيكران برف
داريم داستان نمايان بسي به پيشباشد اگر حيات پس از داستان برف
ترسم به جان اهل جهان آتش افكندآهم، اگر نميزدم آتش به جان برف
بنياد خانه را برسانند تا به آباز خانه چون برفت برون ميهمان برف
«ساغر» ترا چه شكوه ز طغيان فصل ديميخواره را چه كار به اين و به آن برف
با مي كشان تطاول سرما چه ميكنديك ساغر و هزار فلان در فلان برف
شد چون خراب از ستمش خانمان ماما را خراب چون دل ما خانمان برف
سخن از خلد و كوثر تا كي اي شيخكني تا زير بار آري خري چند
بيا يك روز با ما در خراباتببين هر گوشه خلد و كوثري چند
ريا همين بر عشاق نيست ورنه فقيهامام شهر نگردد اگر ريا نكند
گر بر بت به صدق دل، عرضه كني نياز رابه كه به زرق در حرم جلوه دهي نماز را
گرچه براي بندگي، ساكن مسجدم وليبندگي خداي كو، بنده حرص و آز را
اي سوي كعبه رهسپر بين به كجاست روي دلشاد مشو كه همرهي قافله حجاز را
______________________________
(1). آثار العجم، ص 495: مشهور به ميرزا آقا بزرگ، نواب در رساله دلگشا، ضمن ستايش از زهد و پرهيزكاري او، وي را پسر عمه خود ميگويد. در كتاب دانشمندان و سخنسرايان فارس، از آقاي محمد حسين ركن زاده آدميت، سال وفات او 1245 ذكر شده و اشعاري از وي علاوه بر آنچه فوقا آمده است ضبط گرديده است. ر ك: ص 10 و 11 و 12 جلد سوم. و ر ك: مجمع الفصحا، بخش اول، ج 2، ص 400.
ص: 1084 «ساغر» غم هجر [يار] «1» بهر من و تستاين محنت و انتظار بهر من و تست
عالم همه سرخوشند از باده وصلاين دردسر و خمار بهر من و تست چون در لوحه مزار مرحوم شيخ صالح پسر شيخ عز الدين مزبور «2» نوشتهاند: «الاسدي- الجزايري» اين سلسله را اسدي جزايري نگاشتم و مرحوم حاجي اكبر نواب اين سلسله را خزاعي دانسته است و العلم عند اللّه. و جناب شيخ محمد در سال 1245 به رحمت ايزدي پيوست و او را چهار نفر پسر است:
اول آنها: جناب مستطاب جامع علوم دينيه حاوي مقاصد يقينيه، علام فهام شيخ عبد العلي پيش نماز است. مادام زندگاني جز استفاده و افاده علوم شغلي نخواست و بعد از وفات والد- ماجدش در مسجد جامع عتيق به امامت استدامت نمود. در علوم دينيه و فنون رياضيه، فريد عصر خود بود، با ديوانيان معاشرت نكرد و از آداب و رسوم بزرگان بهره نبرد.
گويند: وقتي منوچهر خان معتمد الدوله وزير مملكت فارس كه از آلت مردي عاري بود به منزل جناب شيخ عبد العلي برفت و بعد از نشستن، هنوز مكالماتي نشده، آن جناب به معتمد الدوله فرمود كدام بيرحم شما را مجبوب «3» الذكر و مقطوع الانثين نمود، معتمد الدوله سكوت كرده، مكثي نمود و بيتكلم، كفش را خواسته، خداحافظ گفته از منزل شيخ برفت.
بازماندگان در مجلس شيخ را توبيخ نموده، گفتند كه چه سؤال بيموقعي بود در جواب فرمود خواستم راه گفت و شنودي را باز كنم و در سال 266 [1] به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش جناب مستطاب، فضائل اكتساب، عالم عامل شيخ جعفر پيش نماز نعم الخلف آمده به جاي والد ماجدش در مسجد جامع به امامت مسلمانان اشتغال دارد و صفوف جماعتش بر صفوف جماعت سائر ائمه مساجد از نسبت ضعفي بگذرد.
پسر دويم مرحوم حاجي شيخ محمد، شيخ مؤمن است. مادام حيات به سرپرستي املاك خود و برادران بسر برد و برادرانش را از رهگذر معيشت آسوده بداشت و در سال 1259 وفات يافت و او را دو نفر پسر است:
اول آنها مقبول اولي الالباب حاجي شيخ عبد الوهاب. سالهاست در بندر بمباي «4» هندوستان رحل اقامت افكنده، در بدو حال خط نسخ را خوب نوشت و چندينبار كلام اللّه مجيد و كتابهاي ديگر را به حليه طبع در آورده سرمايه زندگاني را جمع كرده، در كار تجارت انداخته، تاكنون در هندوستان توقف دارد.
پسر دويم مرحوم شيخ مؤمن، سعادت انتساب شيخ شرف الدين است در سال 1257 متولد گشته مانند والد ماجدش به سرپرستي املاك خود و بني اعمامش اشتغال دارد.
پسر سيم مرحوم حاجي شيخ محمد است: عالي جناب فضائل انتساب شيخ محمد علي. مادام حيات در ظل حمايت برادران معيشتي نمود.
و خلف الصدقش، فضائل آداب شيخ شجاع الدين مانند والد ماجدش عمري به پايان
______________________________
(1). در متن افتادگي دارد از ص 401 مجمع الفصحا، بخش اول، ج 2، برداشته شد و ضبط گرديد.
(2). در متن: (مذبور).
(3). خصي كرده.
(4). در متن: (بنباي).
ص: 1085
ميرسانيد.
پسر چهارم شيخ محمد، حاوي معقول و منقول، جامع فروع و اصول، عالم ممتحن شيخ- حسن پيش نماز است. بعد از وفات برادر ماجدش شيخ عبد العلي، به امامت مسجد جامع پرداخت و در سال 1275 به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش: سلاله انجاب و نقاوه اطياب شيخ صدر الدين در مبادي عمر تحصيل مراتب علمي نموده، خاطرش از گفتوشنود رنجيده، در سال 1293 از شيراز به ارض اقدس مشرف گشته، خط تحرير و سياق و دفتري را آموخته، تأسي به جد مادري خود ميرزا عباس مستوفي بگدلي نموده، در دستگاه ايالت خراسان گاهي به انشاء رسائل و گاهي به محاسبات دفتري اشتغال دارد.
پسر دويم عز الدين جزائري است: قدوه علماء و اسوه فضلا حاجي شيخ صالح پيش نماز.
مادام حيات به نشر علوم دينيه و امامت مسجد جامع عتيق اشتغال داشت، با آنكه در مراتب فضل و زهد و تقوي سرآمد اهل زمان بود و در بذله «1» گوئي و مطايبات ضرب المثل بود.
و ولد ارجمندش، سلالة الاطياب: شيخ مهدي ملقب به «جناب» كتابي را از مطايبات آن جناب مشحون داشته، مدون كرده است و تاكنون آن كتاب به نظر اين بنده نرسيده است.
و خلف الصدق جناب شيخ صالح پيش نماز است: مصدر مناظرات، مظهر محاضرات شيخ- مهدي مشهور به جناب نعم الخلف آمده چنانكه والد ماجدش نعم السلف است در سال 1260 و اند وفات يافت و او را دو نفر پسر است:
اول آنها مجمع آداب، مقبول اولي الالباب ميرزا حسام الدين مشهور به جناب بن جناب در سال 1250 متولد گشته، تحصيل مراتب كماليه را نموده، مقدمات علميه و موجزات عقليه را آموخته است. در بيشتر اوقات با فرمانروايانش رابطه و در خدمت ديوانيان براي ستمرسيدگان نعم الواسطه، در مراحل صدق و صفا فريد و در ثبات دوستي وحيد. مدتي است در آمدوشد با ارباب دولت را بر روي دل بسته، در زاويه گوشهگيران نشسته، نه با ابناي جنسش جدالي و نه خاطري را از او ملالي.
پسر دويم شيخ مهدي جناب است: عالم فاضل ميرزا قوام الدين واعظ در سال 1254 متولد گشته، كسب فضائل نموده در مراحل مواعظه و مناصحه يدي طولي دارد، چندي است نور از بصرش پريده و خاطرش از قيل و قال رميده، در سايه عزلت به آسايش خزيده است.
و از اعيان و اشراف اين محله است: سلسله سادات مستوفي موسوي. آنچه از مكتوبه در ظهر اوراق كتاب دعوات به خط ميرزا سيد محمد مستوفي جد آنها نوشته است نسب او به سيد- مبارك مشعشعي هويزه «2» ميرسد.
و اول كسي كه از اين سلسله منصب جليل استيفاي ديواني را قبول نمود، سلالة السادات انجاب ميرزا سيد فرج اللّه است.
و خلف الصدقش ميرزا سيد محمد مستوفي موسوي مادام زندگاني به لوازم اين منصب پرداخت و در سال 1221 به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر بود:
______________________________
(1). در متن: (بزله).
(2). در متن: (حويزه).
ص: 1086
اول آنها: فخر الاكفاء ميرزا لطف اللّه مستوفي شيرازي، مدتها در دار الخلافه طهران به شغل استيفاء ديواني، در دفترخانه مباركه اشتغال داشت، پس عود به شيراز نموده، محاسبات دفتري مملكت فارس را متكفل گرديد و چندين سال متوالي به حكومت محال سبعه فارس برقرار بود و در سال 1273 به رحمت ايزدي پيوست.
پسر دويم ميرزا سيد محمد مستوفي است: سيادت و سعادت اكتناه حاجي ميرزا فتح اللّه لشكر- نويس موسوي. در فنون كماليه و خط و ربط سرآمد امثال و اقران بود و در عنفوان جواني به مكه معظمه مشرف گرديد و بعد از اداي مناسك به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش، اصالت و نجابت اكتناه، طره ناصيه سيادت و غره جبهه سعادت ميرزا عبد اللّه معز الملك موسوي كفيل مملكت فارس در سال 1253 متولد گشته در حجر تربيت عم ماجد خود تحصيل كمالات لايقه نموده و مقدمات علميه را بياموخت و در معني اشعار فارسي و عربي تصرفي تمام و در حفظ اشعار قدرتي ما لا كلام دارد و در تكميل خطوط و تحرير سياق، آنچه را سزاوار است كوشيده و در فنون محاسبات ديواني به اعلي درجه رسيد، از عهد صباوت تا سن شباب در سفر و حضر از خدمت عم ماجد خود جدا نگرديد و رموز مردمداري و محاسن اخلاق را از او بياموخت و بعد از وفات معزي اليه از سال 1275 مشغول محاسبات و معاملات ديواني جناب مستطاب جلالت مآب ميرزا علي محمد خان قوام الملك گرديد و به اندك وقتي مرجع تمام كارهاي شخصي و ديواني و حكومتي جناب معزي اليه گشته، از مواظبت و درستكاري آن جناب را آسوده بداشت و در مراتب عزت و ذلت و غم و شادي با آن جناب شريك و انباز گرديد و در سال 1299 به منصب جليل استيفاي ديواني كه موروثي اجدادي او بود، سرافراز آمد و در سال 1301 مباشر امور دفترخانه مباركه و محاسبات مملكت فارس برقرار گرديد و در سال 302 [1] وصول و ايصال ماليات ديواني اين مملكت را بر ذمه خود گذاشته، كفيل وجوه ديواني گشته، جناب جلالت مآب ميرزا فتح علي خان صاحب ديوان عامل و صاحب اختيار فارس را آسوده بداشت و در سال 1330 به لقب جليل معز الملكي قرين افتخار گرديد «1» و او را دو نفر پسر است:
- سلاله سادات ميرزا يوسف و ميرزا منصور.
- و از اشراف اين محله است: جامع معقول و منقول، حاوي فروع و اصول حاجي سيد ابراهيم مجتهد بهبهاني.
در سال 1234 در بلده بهبهان متولد گشته، در مبادي زندگاني با والد ماجدش به شيراز آمده، رحل اقامت انداخت و كسب كمالات علميه نموده در خدمت علما استفاده و طلاب علوم را افاده نموده و چندين سال در عتبات عاليات تكميل مراتب فقه و اصول فرموده، به حليه اجتهاد زينت يافته، عود به شيراز نمود و در مسجد طباليان «2» به امامت جماعت مسلمانان اشتغال دارد.
- و از اعيان و اشراف اين محله است: عالي جناب، فضائل و كمالات اكتساب و فواضل-
______________________________
(1). او تا جمادي الاول سال 1304 حيات داشت. (وقايع اتفاقيه، ص 282).
(2). در آثار العجم، ص 439: مسجد طبالان در محله بازار مرغ در جوار مسجد جامع عتيق.
ص: 1087
انتساب، مجمع سعادات و آداب، جالينوس زمان، سيد مكرم مبارك الوجه و القدم، ذوي المحامد و المعالي حاجي ميرزا سيد حسن طبيب ملقب به رئيس الاطباء «1»، خلف الصدق مرحمتپناه حاجي ميرزا عبد الله فسائي، خلف الصدق مرحمتپناه ميرزا جواد فسائي پسر عم حقيقي نگارنده اين فارسنامه ناصري، در 1260 متولد شده در قريه زاهدان فسا كه ملك اربابي پدر و جد اوست نشوونما نمود و بعد از وفات والدش به شيراز آمده، تحصيل مقدمات علميه نموده، در خدمت جناب مستطاب فريد دهر و وحيد عصر ميرزا احمد طبيب كه شرح حالش در محله درب مسجد گذشت كسب مراتب علم طب نمود [و] گوي سبقت را از همگنان ربود پس در مقام عمليات اين علم آمده شهرتي بياندازه يافته، از اطباي مشهور شيراز گشته است.
و از اعيان اين محله است: نيري شاعر «2». نام او ميرزا طاهر پسر قديم خان از ايلات سكنه شيراز است. در جواني كسب كمال نموده، از شيراز به حيدر آباد دكن رفته مداح چند و لعل هند و وزير دكن گشته اشعار بسياري گفته است. وقتي از هند به شيراز آمده و برگشته است اين قطعه را براي چند و لعل فرستاده است: «3»
بريد باد صبا دوشم از ره شبگيرهميرساند پيامي ز بارگاه وزير
كه اي ز تربيت خاطرت به جاده نظمچنان بشد كه سبق برد از جرير و ظهير
قلمت آنكه ز تحرير نقطه بد عاجزبه عون مدحت من نكتهگير شد بر تير
سفر گزيدي و كردي بهانه حب وطنتو چون بهانه گزيدي شدم بهانهپذير
شنيدم آنكه به ايوان شاه بردي راهكه آستانش فلك را بود مشار و مشير
يكي قصيده كه بد بارنامه شعرابه شاه خواندي و وز شه نيافتي توقير
به جمله اين سخن از من به عرض شاه رسانبه نرمئيي كه نداريش آنچه گوش ضمير «4»
كه نيري يكي از دستپختگان من استبلند رتبه بود گر بود به جثه قصير و از اعيان اين محله است: هادي مرشد و مهدي موحد، فرد افراد و قطب اوتاد آقا محمد هادي مرشد در سال 1248 متولد گشته كسب مراتب كماليه نمود [ه] با فقرا و گوشه- نشينان مصاحبت داشته، اخلاق حسنه را دريافته، خصائل ذميمه را در تافت و آفتاب تربيت بزرگان بر ساحت وجودش تافته، در مراتب تهذيب اخلاق كوشيده، نصيبي كافي و بهرهاي وافي بيافت، سالها آزاري ننمود تا كارش به نيازردن كشيد، درويشي است ديندار، فقيري است شبزندهدار، در خط تعليق و سخنگوئي اقتدا به پسر عم ماجد خود محمد مهدي حجاب كه شرح حالش در محله بازار مرغ گذشت نموده، گاهي شعري ميگويد و اين شعر از او به يادگار ثبت گرديد:
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، متن و حاشيه ص 532، كه مينويسد: (گاهي بر سبيل تفنن شعري ميفرمايد و (كئيب) تخلص مينمايد) و چند بيتي نيز از او به شاهد ميآورد.
(2). ر ك: دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 4، ص 759 و 760: اين (نيري) شاعر از خاندان نيري شيرازي الاصل كه هماينك در شيراز زندگي ميكنند نيست. (نقلقول از آقاي دكتر يوسف نيري، استاد زبان و ادبيات فارسي، دانشگاه شيراز كه خود فرزند محمد هادي، فرزند حاج غلامعلي فرزند حاج محمد تقي فرزند حاج اسماعيل ميباشد.)
(3). در سال 1286 در شيراز وفات يافت.
(4). معني واضح نيست.
ص: 1088 مرغ دلم صيحه مردانه زدسر زده چون برق به ميخانه زد
ديد كه پير از سر دانشوريگفت هلا چند معلق پري
چشم از اين دانه دنيا بپوشپس قدحي از مي معني بنوش
خدمت خلق است صراط سوي «1»راه همين است اگر رهروي
عزت پيغمبري از اين بودخلعت نامآوري از اين بود
غم مخور از بيش و كمي جهانز آنكه گذشته است بسي كاروان در ظهر قرآني كه هر روز تلاوت مينمود اين چند شعر را از خود نوشته بود:
چند از اين آيت پيغمبرينامه دستور ايمان پروري
آفتابي جلوهگر اندر حروفهمچو بحر بيسروبن در ظروف
مرحبا اي برق منشور عجابنور حق مطلق و فصل الخطاب
ريسمان محكم و آويختهقيد و بند پاي هر بگريخته
عروة الوثقي هر مستحكميعرصه جولان هر صاحب تكي «2» و از اعيان اين محله است: سلسله ميرزايان لشكرنويس. جد آنها حاجي ميرزا مهدي لشكرنويس سالها در لوازم اين شغل كوشيد و در سنه 1200 و اند وفات يافت و او را دو نفر پسر است:
اول آنها خلاصة الاكفاء حاجي ميرزا ابراهيم لشكردار را چهار نفر پسر است همه مقربان دولت جاويد مدت:
اول آنها خلاصة الاكفاء ميرزا اسماعيل لشكرنويس.
دويم: عمدة الاعيان حاجي ميرزا حسين لشكرنويس مادام زندگاني به شغل لشكرنويسي پرداختند.
سيم: نجابت اكتناه ميرزا اسد اللّه مدتها دفتر محاسبات آقا ميرزا محمد فسائي را مواظبت داشت و بعد از وفات او محاسبات املاك جناب ملجأ انام حاجي شيخ محمد حسين شيخ الاسلام [را] متكفل گرديد [ه و] به لوازم آن پرداخته است.
چهارم: نجابت اكتناه ميرزا محمد علي همهچيز را دانسته و بخت و اقبال را نشناخته است.
و خلاصة الاشباه ميرزا مصطفي، خلف ميرزا اسماعيل، بعد از وفات پدر، لشكرنويس مملكت فارس است، از عهده لوازم آن برآمده است.
و برادر كهترش ميرزا مرتضي به نيابت از برادر اشتغال دارد.
و عمدة الاعيان ميرزا محمد تقي ولد الصدق حاجي ميرزا حسين، مواظب محاسبات ديواني حاجي ميرزا احمد خان ضياء الملك است.
و سلالة الانجاب ميرزا علي محمد ولد الصدق ميرزا اسد اللّه، در محاسبات جناب حاجي شيخ- الاسلام، شريك و نائب والد ماجد خود است.
______________________________
(1). راه مستقيم و راست.
(2). سال وفاتش، حدود سال 1290 بوده است. (دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 4، ص 413).
ص: 1089
پسر دويم حاجي ميرزا مهدي لشكرنويس است: فخر الاماثل ميرزا رفيع، سالها در كرمانشاهان و عربستان به وزارت و پيشكاري جلالت مآب منوچهر خان معتمد الدوله والي آن سامان به سر برده، در سال 1265 عود به شيراز نمود [و] در سال 79 [12] وفات يافت.
و خلف الصدقش: عمدة الاشباه ميرزا لطف اللّه در شيراز به منصب جليل استيفاي ديواني برقرار است.
ولد ارجمندش ميرزا عبد الحسين در كار خدمات والد ماجد پرداخته، به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش: عاليجاه، مقرب الخاقان ميرزا عبد الحسين مستوفي در سال 1280 متولد گرديد و بعد از وفات والد ماجدش، مواجب ديواني و منصب استيفا در حقش مبذول گشته، به لوازم آن پرداخته است. اگرچه خانه ميرزا لطف اللّه و ميرزا عبد الحسين مستوفي در محله اسحق بيگ است، ليكن به مناسبت سلسله و خانه اجدادي در محله لب آب نگاشته گرديد.
و از اعيان سلسله لشكرنويسان است: عاليجاهان، رفيع جايگاهان، عمدة الاقرانان ميرزا- محمد رحيم و ميرزا ابو طالب خلفان صدق مغفرت مآب ميرزا آقا. سالها در طهران و آذربايجان مشغول تحرير و محاسبات ديواني بودند و ميرزا محمد رحيم چندين سال منشي ديوانخانه عدليه بود و ميرزا ابو طالب به نيابت از جناب جلالت مآب مؤيد الملك، محاسبات دفتري مملكت فارس را مداخلتي مينمايد.
و از اعيان اين محله است: سيادت اكتناه ميرزا لطف اللّه. سالها «1» تحرير رسائل و محاسبات ديواني و املاكي مرحمتپناه حاجي قوام را متكفل بود و از عهده لوازمش برآمد و در سال 1275 وفات يافت و او را دو نفر پسر است:
اول آنها: عاليجاه، سيادت اكتناه، مقرب الحضرت الوالا ميرزا اسد اللّه سالهاست نايب بلوك داراب گشته، از عهده لوازمش برآمده، ايلات بهارلو و اينالو را با رعاياي داراب الفت داده، به آسايش ميگذرانند.
پسر دويم مرحوم ميرزا لطف اللّه است: سيادتپناه ميرزا آقا. چندين سال است بنيچه اصناف و ارباب حرفت و كسبه شيراز جنتطراز را مواظبت نموده، از عهده لوازم آن برآمده است.
و از اهل اين محله است: طايفه مشهوره به آغ اوغلي نزديك به هفتاد هشتاد خانوار ميباشند در اصل از اهل تركستانند كه با طايفه بيات و قشقائي به مملكت فارس آمده، در شهر شيراز توطن نمودهاند و تاكنون زبان آنها به تركي باقي است و مانند طايفه بيات كه شرح حال آنها در محله اسحق بيك گذشت، كسب حرفت بازاريان را ننگ خود شمارند و به معاملات روغنفروشي و پوست برهفروشي، معيشتي دارند و دولتمندان اين طايفه، اسب ايراني را خريده به هندوستان برده، فروخته، تنخواه هند را به ايران آورند و بيشتر اوقات عالمي متشرع در اين طايفه بوده است مانند غفران مآبان حاجي محمد صادق آغ اوغلي و آخوند ملا فتح علي آغ اوغلي كه هريك در زمان خود عالمي مشهور و فاضلي معروف بودهاند [جناب حاجي ملا محمد صادق مجتهد از اين طايفه برخاسته است].
و از علماي اين طايفه است: عالي جنابان، فضائل اكتسابان، زبده اخيار و اسوه ابرار
______________________________
(1). در متن: (سالها در).
ص: 1090
حاجي ملا عباس آغ اوغلي و فريد زمان و وحيد دوران آخوند ملا محمد رضا خلف الصدق مرحوم ملا فتح علي آغ اوغلي. هريك در فنون عربيه و ادبيه و مراتب فقه و اصول و زهد و تقوي سرآمد اهل زمان و يگانه دوراناند.
و از اجله اين محله است: ميرزا محمد علي متخلص به «هما». اصلش از ايلات سكنه شيراز است. در بدو زندگاني در فوج سرباز شيرازي منصب «سلطاني» داشت، اعراض از منصب نموده، مشغول تحصيل كمالات گرديده مسافرت نموده، در طهران و اصفهان عمر خود را به پايان رسانيد. ذهني بلند و طبعي ارجمند داشت، اين چند بيت از اوست:
طوطيان نغمه سنج گلشن رازيم مااندر اين كنج قفس چندي همآوازيم ما
همدم زاغان زشتآواي اين گلخن نهايمهمزبان عندليبان خوشآوازيم ما
همچو كركس پايبند جيفه دنيا نهايمهمچو باز دست سلطان چشم و دل بازيم ما
چون سرافرازان كوي دوست سربازي كننداندر آن ميدان سربازي سرافرازيم ما
در طلب هر سو كمند همتي افكندهايمتا مگر مشكين غزالي صيد خودسازيم ما
اي بهشتي رو خدا را مژده وصلي بدهتا به كي در دوزخ هجر تو بگدازيم ما
پر شد از بيداد عالم، تيغ داد شه كجاستكاين رسوم جور از عالم براندازيم ما
سايهاي بر ما اگر سلطان بيندازد «هما»رخش دولت بر فراز آسمان تازيم ما
دولتش پاينده يا رب باد كز انعام اوسالها باشد كه اندر نعمت و نازيم ما باز فرموده است:
زلف برافكن كه شام هجر سرآيددر دل شب نور آفتاب برآيد
ني اثر از لات ماند و نه ز عزيدست خدا چون ز آستين بدر آيد
مرد هنرور «هما» به عيب نكوشدعيب كسان جويد آنكه بيهنر آيد باز گفته است:
تا به دامان تو ما دست تولا زدهايمبه تولاي تو بر هردو جهان پا زدهايم
درخور مستي ما رطل و خم و ساغر نيستما از آن باده كشانيم كه دريا زدهايم
ص: 1091
محله دهم شيراز محله ميدان شاه است
محدود است به محله درب شاهزاده و حصار شمال شيراز و محله سنگ سياه و محله سرباغ و محله بازار مرغ و محله درب مسجد و محله يهود. و شماره خانههاي آن 488 درب خانه است و شماره مردمان آن 2000 و اندي مرد و پسر و 2378 نفر زن و دختر است و كدخداي آن خلاصة الاشباه ميرزا محمد رضا خلف الصدق آقا جاني كدخدا خلف الصدق آقا محمد علي كدخدا. پدر بر پدر كدخداي اين محله بودهاند در سال 1260 و اند متولد گشته، به حسن رفتار، مردم اين محله را از خود خوشنود داشته است.
و از بزرگان اين محله است: سلسله جليله شاهزادگان شيرازي كه سالها اهل مملكت فارس از پرتو همت بلند آباء و اجداد آنها، بزرگيها كرده، آسايشها ديده، به مناصب بلند، رسيدهاند. جد اعلاي آنهاست:
عمده ابناء خوافين و زبده اولاد سلاطين، شاهزاده انام، اعتضاد ملوك و حكام، نور حدقه سلطنت باهره، نور حديقه معدلت زاهره، نواب اشرف ارفع امجد والا، فرمانرواي معدلت- شعار حسين علي ميرزا «1» قاجار فرمانفرماي مملكت فارس كه شرح حال خجسته افعالش و ذكر وزراء و مقربان درگاهش، در سال 1213 تا سال 250 [1] در طي وقايع سالها در گفتار اول اين فارسنامه ناصري نگاشته گرديد و مرحمتپناه حاجي اكبر نواب در كتاب دلگشاي خود، در احوالات حضرت فرمانفرما مرقوم داشته است كه اگرچه طبع شريفش موزون بود، ليكن از انتظام ولايات به نظم عبارات نميپرداخت و بر سبيل اتفاق شعري از بحر خاطر مباركش چون در شاهوار آشكار ميشد و اين چند بيت از آن حضرت ثبت گرديد:
در بر اهل نظر روي ترا نيست نظيرفردي از دفتر خوبي است ولي منتخب است
يار اگر بر سر كين است چه سود از دگران؟دوست گر بر سر مهر است چه بيم از دشمن
دشمن تست اگر دوست چه هجران چه وصالباز اگر با تو بود يار چه گلخن چه چمن
اي شير خدا تو آگهي از دل ماكز روز ازل هم تو سرشتي گل ما
______________________________
(1). حقوقبگيران انگليس در ايران، ص 148 ببعد.
ص: 1092
پسران فرمانفرما.
ص: 1093 با مهر خود آميختهاي آب و گلممهر تو كجا برون رود از دل ما و مدت سي و هشت سال پيدرپي به حكمراني و ايالت مملكت فارس پرداخت و در سال 1250 در دار الخلافه طهران به رحمت ايزدي پيوست و حضرت فرمانفرما را 19 نفر پسر بود:
اول آنهاست: نورديده سلطنت كبري و چراغ دوده دولت عظمي: نواب والا رضا قلي ميرزا «1» نايب الاياله. در سال 1220 در شيراز از بطن دختر نيكاختر محمد قلي خان افشار بيگلربيگي ناحيه ارومي آذربايجان متولد گرديد. در زمان پدر بزرگوار خود در امورات ملكي مداخلتي تمام مينمود و در روز پيش از گرفتاري نواب فرمانفرما با عيال خود و والده ماجدهاش «2» آنچه را توانستند از نقد و جواهر كه مدت حكمراني در ذخيره داشتند برداشته، از شيراز به بغداد و از بغداد به لندن رفته، قرين اعزاز گشته، مواجبي بهوجه مشاهره از دولت بهيه انگليس در حقش جاري گرديد «3» و عود به بغداد نموده، خانه عالي به اندازه همت بزرگان ساخته، رحل اقامت بينداخت و سالها به احترام باقي بماند.
و خلف الصدقش نواب والا شاهزاده نوذر ميرزا در سال 1248 در شيراز متولد گشته، سالها در بغداد تحصيل كمالات نموده، در سال 1265 از بغداد به طهران آمده، منظور نظر اعليحضرت اقدس شهرياري خلد اللّه ملكه گشته مواجبي لايق در حقش مجري شد و در سال 66 [12] عود به شيراز نمود و املاك مكتسبه والد ماجد خود را در فارس كه به عقد هبه مخصوص او گشته بود، تصاحب نمود و در سال 1276 حكمران نواحي گلهدار و اسير و علا- مرودشت گرديد و در آخر سال 77 [12] در خدمت نواب اشرف والا حسام السلطنه سلطان مراد- ميرزا، از شيراز به خراسان رفت و منشأ خدمات كليه گرديد و چندين مرتبه با طايفه تركمان جدال نموده به فتح و فيروزي فائق گرديد و مورد عنايات شاهنشاهي گشته به لقب جليل سپهسالاري خراسان سرافراز گرديد و در سال 82 [12] در خدمت نواب معزي اليه عود به شيراز كرده، امارت ديوانخانه و عدليه فارس را تصاحب نمود و در سال 1300 حكومت گلهدار را قبول نمود و نظمي لايق بداد و در سال 301 [1] ضابط بلوك قير و كارزين شد و از عهده لوازمش برآمد و او را سه نفر پسر است:
همه طره ناصيه نجابت و غره جبهه اصالت: شاهزاده عبد العلي ميرزا و شاهزاده- عبد الحسين ميرزا و شاهزاده عبد المحمد ميرزا. در حمايت تربيت والد ماجد خود مشغول تحصيل كمالات هستند.
پسر دويم مرحمتپناه فرمانفرماست: خلاصه اولاد ملوك، نواب شاهزاده امام قلي ميرزا.
در سال 1221 متولد گرديد و چون بروز دلاوري و زورآزمائي از او بروز نمود «4» او را «تهمتن» گفتند. در زمان حيات والد ماجدش به حكمراني نواحي سبعه برقرار بود و در سال 1270 و اند به رحمت ايزدي پيوست.
پسر سيم مرحوم فرمانفرماست: قره باصره كامگاري و غره ناصيه بختياري
______________________________
(1). حقوقبگيران انگليس در ايران، ص 148 ببعد.
(2). در متن: (ماجدهاش و).
(3). ر ك: حقوقبگيران انگليس در ايران، ص 150 و 151.
(4). جمله در متن چنين است شايد در اصل چنين بوده باشد كه: (چون به روز دلاوري، زورآزمائي از او بروز نمود.).
ص: 1094
شاهزاده نجف قلي ميرزا والي. در سال 1222 متولد گرديد و در سال 1237 حضرت فرمانفرما دختر خجسته سير سلالة السادات ميرزا منصور خان بهبهاني را كه اباعنجد والي و حكمران نواحي كوه گيلويه و بهبهان بود، در عقد ازدواج نواب معزي اليه درآورد و او را به عنوان فرزندي به ميرزا منصور خان سپرده، روانه بهبهانش داشت و بعد از سالي او را به لقب «والي» مقرر فرمود «1» و در سال 44 [12] شياطين انسي، محبت شاهزاده را و ميرزا منصور خان را به عداوت رسانيدند و با يكديگر جنگها نمودند تا در سال 1240 و اند، فتح از جانب ميرزا منصور خان آمده، والي، عود به شيراز نمود و در سال 50 [12] در همهجا با برادر مكرم خود نواب نايب الاياله موافقت نمود و صاحب مواجب از دولت انگليس گشته، متوطن عراق عرب گرديد و عمري را به پايان رسانيد.
پسر چهارم مرحوم فرمانفرماست: نقاوه اولاد سلاطين جهان شاهزاده نصر اللّه ميرزا. خط نسخ تعليق و شكسته را خوش مينوشت و سالها به حكومت شولستان ممسني برقرار بود و بلوك اردكان فارس [را] براي معيشت خود در تيول داشت.
پسر پنجم مرحوم فرمانفرماست: خلاصه ابناء خواقين زمان شاهزاده تيمور ميرزا حسام- الدوله. در فنون سواري و شكارافكني، نادره زمان بود و در خدمت برادران خود از شيراز به بغداد و از بغداد به لندن برفت «2» و سالها در عراق عرب توقف نمود، پس به دار الخلافه طهران آمده، مورد عنايت ملوكانه گرديد و هم در آنجا به رحمت ايزدي پيوست.
پسر ششم مرحوم فرمانفرماست: گوهر صدف شهرياري، در درج كامگاري شاهزاده شاهرخ ميرزا. كمالات لايقه شاهزادگان بهوجه احسن بياموخت و سالها در تحصيل مراتب علميه كوشيده، بهره وافي برده، در مراحل حكمت و كلام، فاضلي ماهر گرديد و در سال 1265 و 6 [126] به حكمراني خطه كاشان برقرار بود، پس خود را از كارهاي ديواني بركنار بداشت و جز مباحثه علمي و معاشرت اهل فضل و كمال كاري نداشت و در سال 1290 در شيراز [به] رحمت ايزدي پيوست. فارسنامه ناصري ج2 1094 محله دهم شيراز محله ميدان شاه است ..... ص : 1091
خلف الصدقش نواب والا شاهزاده جلال الدين ميرزا در سال 1261 متولد گشته، سالهاست سر به آستان مباركه حضرت اسعد ارفع امجد والا، ظل السلطان ادام اللّه شوكته فرود آورده، قرين مباهات گشته است.
پسر هفتم غفران مآب فرمانفرماست: نور حديقه سلاطين، شاهزاده جهانگير ميرزا صاحب- اختيار. در اواخر زندگاني مرحوم فرمانفرما به حكومت ناحيه داراب برقرار گرديده او را صاحب- اختيار گفتند.
پسر هشتم مرحوم فرمانفرماست: نور حدقه خواقين شاهزاده اكبر ميرزا. خط نسخ تعليق جلي را خوش نوشت در جواني بدرود زندگاني را نمود.
پسر نهم مرحوم فرمانفرماست: خلاصه اولاد ملوك نامدار و نقاوه ابناء سلاطين كامگار شاهزاده كيخسرو ميرزا سپهسالار. شاهزادهاي بود رئوف و ملكزادهاي عطوف، بعد از وفات
______________________________
(1). ر ك: حقوقبگيران انگليس در ايران، ص 150.
(2). ر ك: حقوقبگيران انگليس در ايران، ص 150 تا 155 و ص 177 و 337 و 416.
ص: 1095
والد ماجدش گوشه انزوا را اختيار داشت و به سود و زيان دنيا نپرداخت و بندگي ايزد متعال را شعار خود ساخت و در سال 1270 و اند در مشهد مقدس به رحمت ايزدي پيوست و والده محترمهاش صبيه مرضيه اميرگونه خان كرد زعفرانلو، ايلخاني مملكت خراسان بود.
و خلف صدقش نواب والا شاهزاده جمال الدين ميرزا از بطن مخدره شاهزاده خانم دختر نواب اشرف والا شجاع السلطنه متولد شده، كسب كمالات نموده، ميلي تمام به حفظ اشعار متقدمين دارد و چندين قصيده و قطعه و غزل و رباعي را در خاطر خود جمع آورده است. در سال 1280 به حكمراني بلوك كازرون برقرار گرديد و در سال 90 [12] به ايالت خطه لار و نواحي سبعه، خاطر خود را شاد بداشت و از عهده لوازمش برآمد و چون جلالت مآب حاجي- محمد ناصر خان ظهير الدوله كه خالوي والده ماجده نواب معزي اليه بود، از پيشكاري فارس معزول گرديد، ارباب حقد و غرض، اسباب ضرر او را فراهم آوردند و علاجي در كار خود جز مسافرت به دار الخلافه نديد، در نيمه شبي آيه شريفه فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «1» را بخواند و به جانب طهران شتافت و در خدمت امناي دولت، محاسبات ديواني خود را به عدل و انصاف پرداخت. پس عود به شيراز نمود، اقتدا به والد ماجد خود نموده، در كنج قناعت نشسته به مواجب ديواني و منافع ملكي معيشتي به اندازه دارد.
پسر دهم مرحوم فرمانفرماست: گوهر صدف شهرياري شاهزاده اسكندر ميرزا برادر اعياني نواب نايب الاياله رضا قلي ميرزا. در فنون سواري و شكارافكني، اقتدا به برادر اعياني خود نواب- تيمور ميرزا حسام الدوله نمود، ليكن بختش مساعدتي نكرد و چندين سال در كرمان بماند و هم در آنجا به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر است:
هريك طره ناصيه بزرگواري و غره جبهه نامداري شاهزاده جهان نوش ميرزا و شاهزاده- اصغر ميرزا.
پسر يازدهم مرحوم فرمانفرماست: نور حديقه سلاطين نامدار، نواب والا شاهزاده- نادر ميرزا. در سال 1233 متولد گشته، در مبادي عمر به سرتيپي فوج خاصه شيراز برقرار گرديد و بعد از وفات والد ماجدش مداخلتي در كارهاي ديواني ننمود و به مواجب ديواني و منافع ملكي گذراني به اندازه دارد.
و ولد الصدقش نواب شاهزاده محمود ميرزا جواني است خليق و با خويش و بيگانه شفيق.
و نواب شاهزاده اسد اللّه ميرزا نواده نواب والا نادر ميرزا جواني است مؤدب و بهقدر قوت خود تحصيل كمالات نموده، محسود اقران است.
پسر دوازدهم مرحوم فرمانفرماست: نواب محمد كاظم ميرزا. سالها در طهران توقف نموده تا به رحمت ايزدي پيوست.
پسر سيزدهم مرحوم فرمانفرماست: نواب محمد ميرزا. سالها در عراق عرب توطن داشت تا به رحمت ايزدي پيوست.
پسر چهاردهم و پانزدهم مرحوم فرمانفرماست: نواب كامران ميرزا و سلطان ابراهيم ميرزا،
______________________________
(1). آيه 21 از سوره قصص: پس بيرون رفت (موسي) با ترس و نگراني (از دشمن) و گفت خداوندا مرا از شر اين قوم ستمكار نجات بده.
ص: 1096
از يك بطن تولد يافتهاند.
پسر شانزدهم و هفدهم و هيجدهم مرحوم فرمانفرماست: نواب داراب ميرزا و نواب منوچهر ميرزا و نواب ايرج ميرزا.
و خلف الصدق نواب داراب ميرزا شاهزاده كاوس ميرزاست.
و خلف الصدق نواب ايرج ميرزاست: شاهزاده سياوش ميرزا. تحصيل كمالات لايقه شاهزادگان را نموده تاكنون بختش مساعدت نكرده است.
پسر نوزدهم مرحوم فرمانفرماست: نواب طهماسب ميرزا، مدتي در توپخانه مباركه شيراز صاحبمنصب بود و در سال 1270 و اند به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش نواب محمد حسين ميرزا در عنفوان جواني به قليل مواجب ديواني معيشتي دارد و تمام نوادگان حضرت فرمانفرما حسين علي ميرزا طاب ثراه، لوازم بزرگي را آموخته، هريك به اندازه رتبه خود كمالي را اندوخته، قابل انواع خدمات ديواني گشته ولي هنوز مساعدت بخت را نيافتهاند.
و از اعيان و اشراف اين محله است: سلسله سادات موسوي مشهور به طايفه ملاباشي. جد اعلاي اين سلسله است: ملك ملوك اطباء زمان و حاوي كمالات حكماي يونان، سلاله سادات عاليدرجات، جالينوس وقت و بقراط عهد حكيم سلمان موسوي «1» نسب عيسوي حسب. اصل آن جناب از قصبه جهرم فارس است، بعد از تحصيل كمالات، مسافرتها نموده، خدمت بزرگان حكما و اطباء رسيده، در فنون طبابت علميه و عمليه مشهور آفاق گرديد و اعليحضرت شاهنشاه زمان شاه عباس اول، شهرت او را شنيده، از قصبه جهرم احضارش به دار السلطنه اصفهان فرمود و بعد از ورود معالجات غريبه عجيبه نموده، معتمد عليه امناي آن دولت گرديد و به لقب جليل حكيمباشي ممالك سرافراز آمده،
خلف الصدقش، سيد جليل مكرم، ملك اطباي عالم ميرزا احمد حكيمباشي بعد از وفات والد ماجدش به شغل و منصب او برقرار گرديد.
و خلف الصدقش: حاوي كمالات بقراط، ميرزا محمد رضا حكيمباشي مانند والد ماجدش نعم الخلف آمده، در دار السلطنه اصفهان به منصب و لقب ارثي خود برقرار آمد.
و خلف الصدقش طبيب لبيب ميرزا محمد علي حكيمباشي بعد از وفات والد خود در دار- السلطنه اصفهان به لقب و منصب ارثي خود برقرار گرديد.
و خلف الصدقش: افضل ارباب فضل و حكمت ميرزا محمد حسين حكيمباشي «2» مانند والد ماجد خود ادراك شغل و عمل و لقب موروثي را نمود و بعد از فتنه افغان و شوريدگي اصفهان، جلاي وطن از موطن چندين ساله آباء و اجداد خود نموده وارد شيراز گرديد و نواب محمد تقي خان شيرازي بيگلربيگي مملكت فارس مقدم او را گرامي داشت. به قصد توطن رحل اقامت را بينداخت و مدتي را به عزت و احترام بگذرانيد.
و بعد از وفات او، خلف الصدقش: حاوي كمالات بقراط و جالينوس، مزيل اسقام و امراض نفوس: ميرزا سيد محمد حكيمباشي در زمان نواب كريم خان زند طاب ثراه به احترامي تمام معيشت
______________________________
(1). پزشكان نامي پارس، ص 59.
(2). پزشكان نامي پارس، ص 59.
ص: 1097
نمود و صاحب ضياع و عقار گرديد پس، مدتي ملازم ركاب اعليحضرت قوي شوكت، خاقان گيتيستان آقا محمد شاه طاب ثراه گرديد و در سال 1215 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست و او را سه نفر پسر بود:
اول آنهاست: خلف اعاظم اسلاف، شرف آل عبد مناف، حاوي فروع و اصول، جامع معقول و منقول، سالك مسالك شريعت و طريقت و حقيقت حاجي ميرزا محمد باقر ملاباشي. اگرچه آباء و اجداد او به حذاقت در طبابت معروف بودند و مواظبت مزاج سلاطين و امرا ميفرمودند ولي خاطر جناب او از عمل طبابت رميده اوقات را اشرف از آن ديد پس در خدمت محققين از حكما و مدققين از فضلا استفاده نمود و مجموعه فضل و دانش گرديد و چندين كتاب در فنون مختلفه تأليف فرمود مانند: شرح صحيفه سجاديه كه در برابر شرح صحيفه سجاديه حضرت مغفرت مآب ميرزا سيد علي خان چون ستاره سها در برابر آفتاب عالمتاب افتاد و كتاب بحر الجواهر در علم كلام و انوار الحقايق و مقاصد الصالحين و انوار القلوب و مدتها به لقب و منصب ملاباشي نواب اشرف والا فرمانفرما حسين علي ميرزا برقرار بود:
بحر علوم و گنج فضائل كه ذات اوستمجموعه حقايق و ديباچه حكم در سال 1240 به روضه رضوان خراميد و در تكيه خواجه حافظ (عليه الرحمه) مدفون گرديد.
و ولد الصدقش: جناب مستطاب، قدوه ابرار و زبده اخيار، جامع فضائل، باسط شمايل، در لجه كمال و دري درجه افضال، سيد ممجد حاجي ميرزا سيد محمد ملاباشي. مادام حيات، جز رضاي حضرت حق را نخواست و جز بندگي او كاري نداشت، مدتها در عتبات عاليات مجاورت نمود و در سال 1297 به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر است كه هريك نور حدقه سيادت و نور حديقه سعادتاند:
اول آنهاست جناب مستطاب كمالات اكتساب، قدسي انتساب، مجمع فضائل، باسط شمايل، متمسك به لطف ربه القاهر حاجي ميرزا محمد باقر ملاباشي در سال 1253 متولد گشته، تحصيل مراتب علميه نموده، در هرحال اقتدا به والد ماجد خود نموده، عمرش را در طي فرايض و نوافل و سرپرستي املاك موروثه خود صرف دارد.
و ولد صدقش جناب محامد انتساب، كمالات اكتساب، فضائل مآب ميرزا عبد الباقي در سال 1278 متولد گشته، بهقدر رتبه خود تحصيل مراتب علميه را نمود [ه] محسود اقران گشته است، ذهنش صاف و ذاتش غني الاوصاف است.
پسر دويم مرحمتپناه حاجي ميرزا سيد محمد ملاباشي است: جناب مستطاب كمالات- اكتساب، قدوه اخيار، زبده احرار، متمسك به لطف ربه الولي ميرزا علي. در سال 1270 متولد گشته، سالهاست در عتبات عاليات و نجف اشرف توطن نموده است.
پسر دويم مرحوم ميرزا سيد محمد حكيمباشي است: جناب مستطاب افضل اهل زمان و اورع اهالي اوان، حاوي خصائل حسنه و جامع اوصاف مستحسنه، عالم فاضل: حاجي ميرزا- محمد حسين مشهور به حاجي آقا ملاباشي. بعد از وفات برادر ماجدش، به لقب جليل ملاباشي ملقب گرديد و گاهي بر سبيل تفنن مباحثه كتب طب و رياضي را ميفرمود و در سال 1265 به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر است:
ص: 1098
اول آنها عالي جناب، كمالات اكتساب ميرزا سيد علي، مادام زندگاني به لوازم عبادت پرداخت و در سال 1267 وفات نموده و او را دو نفر پسر است:
اول آنهاست: كمالات اكتساب حاجي ميرزا زين العابدين در سال 1251 متولد گشته، به قناعت و گوشهنشيني و عبادت پرداخته است. وقتي در راه استرآباد اسير تركمان گرديد، مدتي را گذرانيد تا آنكه مبلغي معين برده او را از طايفه تركمان خريده، نجات دادند.
پسر دويم مرحوم ميرزا سيد علي است: سلالة السادات ميرزا علي محمد. مدتهاست در دار الخلافه طهران و ديگر بلاد در تلگرافخانه مباركه به مناصب جليله برقرار است.
پسر دويم حاجي آقاست: كمالات اكتساب حاجي ميرزا جعفر، مادام زندگاني به سرپرستي املاك والد ماجد خود مشغول بود و در سال 1273 به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر است كه هريك نور حدقه سيادت و نور حديقه نجابتاند:
ميرزا حسن علي و ميرزا محمد علي. و مدتي است در دار الخلافه طهران توقف دارند.
پسر سيم ميرزا سيد محمد حكيمباشي است: قدوه اعاظم، اسوه افاخم، ملك اطباي زمان، بقراط دوران، منبع آداب، مقبول اولي الالباب، مالك زمام نظم و نثر، افصح شعراي عصر حاجي- ميرزا رحيم حكيمباشي فخر الدوله «1»، «بيدل» تخلص شاعر. در مراتب حكمت و طب سرآمد عقلاي زمان و در مراحل ادب و شاعري مقدم شعراي دوران. در فضل و طبابت مشهور به «حكيمباشي» و در شعر و شاعري متخلص به «بيدل» و در القاب و اوصاف مشهور به «فخر الدوله». در اوائل حال در خدمت علامه وقت ميرزا حسن علي طبيب كه شرح حالش بعد از اين بيايد، تحصيل مراتب حكمت و طب نمود و از شيراز به دار الخلافه طهران برفت و مشغول معالجه مرضي گرديد و در اندك زماني امناي دولت عليه، معالجات او را پسنديده، معروف خدمت شاهنشاه خاقان گيتيپناه گشته، مأمور به معالجه مرضاي حرمسراي شاهي گرديد و مخصوصا طبيب خاصه نواب خورشيد احتجاب، شاهزاده فخرجهان خانم، ملقب به فخر الدوله دختر ششم از چهل و هشت نفر دختران خجسته اختران شاهنشاه زمان، خاقان كشورستان، شهريار معدلت شعار، فتح علي شاه قاجار انار اللّه برهانه، گشته او را حكيمباشي فخر الدوله گفتند و هر روزه با حكيمباشيان شاهي در سلام عام سلطنتي حاضر ميگشت و چون نسبت نسبي با جناب جلالت مآب اجل اكرم، سلاله سادات ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله منشي الممالك داشت، به نيابت از آن جناب تحرير رسائل و فرامين دولتي را نمود و چندي در غيبت آن جناب او را «منشي الممالك» گفتند و در حدود سال 1245 عود به شيراز نمود و در سال 1258 در شهر قم به رحمت ايزدي پيوست و مرحوم حاجي اكبر نواب شيرازي در كتاب دلگشا فرموده است «2»: «بيدل» اسم شريفش ميرزا رحيم، از سادات عالي- درجات موسوي است و اصل اجداد ايشان از جهرم فارس و از اطباي حقشناس است. در دولت صفويه به اصفهان رفت و در خدمت سلاطين شغل طبابت را كفيل گرديد، والد ماجدش در زمان كريم خان زند به شيراز آمده توطن نمود و مدتي در حضرت خسرو جنت مكان قاجار به خدمت طبابت شتافت باز عود به شيراز نمود و ميرزاي معزي اليه سيدي است والا نسب و دانشوري است كريم حسب. از علوم رسمي خصوصا علم طب با بهره كامل و در اكثر خطوطش نصيبي
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 527.
(2). رساله دلگشا توسط نگارنده اين حواشي، تصحيح شده و آماده چاپ است.
ص: 1099
وافر، حاصل ابياتش صاف و روان و اشعارش مقبول هنرمندان. اين چند بيت از او ثبت گرديد «1»:
از عشق جانفرساي خود وز حسن روزافزون او«بيدل» تواني يافتن ز آغاز كار انجام را
بياباني است عشق اي دل كه پيدا نيست پايانشبه منزل كي رسي تا گم نگردي در بيابانش
چون سپهرم دشمن، از ياران چه آيد جز فسوسچون طبيبم خصم، از درمان چه خيزد غير درد
درد خود را چون كند «بيدل» نهان از مردماناشك سرخش آشكارا ميرود بر روي زرد
خسروا «بيدل» به ملك فارس بيجان تا به كيتنگدل، بيدوست، اندر كنج زندان تا به كي
ديوساري چند در ملك تو عامل گشتهاندديو در ملك تو عامل اي سليمان تا به كي
گاو دفترخاي اندر صيد دفتر تا به چندموش انبان خوار اندر جوف انبان تا به كي
خار بر دوشان صحراگرد مسكينان كويصاحب تاج و كلاه و تخت و ايوان تا به كي
فارس ويران شد به شاهنشاه ترك از من بگويآخر اين ملك سليمان بيسليمان تا به كي
روز ظلم ناكسان تا چند باشد آشكارآفتاب عدل شاهنشاه پنهان تا به كي
شرم بادت زآنچه ميگوئي كه باشد جاي شرمشكوه در دوران شه «بيدل» ز دوران تا به كي خلف الصدقش: طره ناصيه سيادت و غره جبهه سعادت، عالم عابد و فاضل زاهد حاجي- ميرزا علي «2» در سال 1230 متولد گشته، كسب كمالات علميه را به احسن وجوه نموده، سرآمد اقران خود شده، مدتهاست در مشهد مقدس به آستانبوسي حضرت ثامن ائمه اثني عشر صلوات اللّه- عليهم مشغول گشته، عبادت ايزد متعال را وجهه همت خود ساخته، به هيچ كاري نپرداخته است و گاهي بر سبيل تفنن شعري گويد و تخلص خود را «فخر» گذاشته است و اين چند بيت از اوست:
بگو به ساقي اگر با منت سر ياري استبيا كه مستي اين دوره به ز هشياري است
از آن زمان كه نهفت ارغوان چهره خويشعذار زرد من از اشك سرخ، گلناري است
جمال صورت اگر با كمال معني نيستمباز نقد دل آنجا كه از زيانكاري است
ببسته پاي دل و دست جور بگشاده استبتي كه شيوهاش عاشق كشي و عياري است
وصال دوست دهد دست كي به آسانيمرا كه بر سر كويش گذر به دشواري است
تمام به نشود زخمهاي سينه «فخر»نشان تيغ تو ماند كه زخم آن كاري است و او را شش نفر پسر است:
اول آنهاست: قدوه بزرگان و اسوه ارباب ديوان حاجي ميرزا سيد رضي «3» تحصيل مقدمات علميه نموده، در علوم ادبيه و عربيه و خطوط، خصوصا نسخ تعليق سرآمد اقران خود گرديد و
______________________________
(1). نسخه ديوان بيدل در سال 1337 در اختيار آقاي اصغر رستگار فرزند مرحوم سيد محمد و نواده بيدل بوده و مؤلف كتاب دانشمندان و سخنسرايان فارس از آن استفاده كرده، ديوان را در حدود 5 هزار بيت دانسته است. (ج 1، ص 507)
2 و 3. ر ك: آثار العجم، ص 527.
ص: 1100
در سال 1278 از شيراز به طهران رفته در امور وزارت دول خارجه مداخلتي نمود و از درستكاري به مناصب عاليه رسيده است و گاهي براي آزمايش طبع شعري ميگويد و اين چند شعر از او ثبت گرديد:
از لاله خودرو چو شود دشت بهشتياز لاله رخي بادهستان در لب كشتي
درياب بهشت چمن و كوثر و طوبياز قد و لب نوشلبي حور سرشتي
من قدر وصال تو شناسم پس از اين هجرچون دوزخئي را كه ببخشند بهشتي
قلبي است زراندود جهان تا نفريبيبا جلوهگر از كسوت زيبا شده زشتي
بر باد مكن تكيه كه اين بالش زردوزروزي دو بدل سازدش ايام به خشتي پسر دويم و سيم جناب حاجي ميرزا علي است: اصالت و نجابت و سعادت و سيادت- اكتناهان ميرزا حسين «1» و فخر الاماثل حاجي ميرزا حسن «2». به زيور كمالات لايقه و فضيلت علمي آراستهاند.
پسر چهارم و پنجم و ششم عالي جناب حاجي ميرزا علي است: مصطفوي نسبان، مرتضوي- حسبان: ميرزا محمد علي «3». و ميرزا محمد و ميرزا عبد الرضا به اندازه رتبه خود تحصيل كمالات نمودهاند.
و از اجله امرا و اعيان و بزرگان اين محله است بلكه مملكت فارس بلكه ممالك ايران سلسله جليله خوانين قشقائي «4» و قشقائي نام طايفهاي از ايلات فارس است كه شرح حال آنها در ذيل ذكر ايلات بيايد. جد اعلاي آنها كه در اين محله خانه ساخته است معتمد السلطان، حسن خان قشقائي پسر جاني آقا پسر نامدار آقا پسر بيك محمد آقا پسر صفر علي آقا پسر جاني آقا پسر قاضي آقا پسر امير قاضي شاهلو قشقائي و حسن خان در دولت زنديه اعتباري داشته، در خدمت پادشاه عادل حضرت كريم خان زند، محل مشاوره بود و برادر ماجد حسن خان قشقائي معتمد السلطان اسماعيل خان قشقائي است. مانند برادر خود در خدمت سلاطين زند محل مشاوره گرديد و در اواخر سلطنت زنديه يا به تهمت يا به بخت و اتفاق دست حسن خان را بريدند و هردو چشم اسماعيل- خان را درآوردند.
و خلف الصدق مرحوم اسماعيل خان، مجدت و نجدت اكتناه، معتمد السلطان جاني خان- ايلخاني قشقائي، بعد از وفات والد خود علاوه بر حكومت موروثي ايل قشقائي به لقب ايل بيگي سرافراز گرديد و در سال 1234 به لقب جليل ايلخاني سرافراز آمد و در سال 1239 وفات
______________________________
(1). در آثار العجم، آمده است: (ميرزا محمد حسين داراي علم و عمل است و در زهد و تقوي بيبدل در بيهمدمي شعري ميسرايد و (همدم) تخلص مينمايد و اين شعر از اوست:
اي زلف تو به گردن مه كرده سلسلهوز آتش رخ تو خور افروخت مشعله
سر مينهم به خار مغيلان به جاي پايگر وصل تست از پس هفتاد مرحله
گر نفي جزء لا يتجزي حكيم كردزآن لب كند تبسمت اثبات مساله)
(2). (گاهي شعري ميگويد و باسم تخلص مينمايد). آثار العجم، ص 528.
(3). ر ك: آثار العجم، ص 528.
(4). در متن: (قشقائي است).
ص: 1101
يافت و او را پنج نفر پسر بود:
اول آنها اصالت و نجابت اكتناه حاجي حسين قلي خان بعد از وفات والد ماجدش از عهده لوازم منصب ايلخاني برنيامد و در بلوك كام فيروز توطن نمود.
و خلف الصدقش اسماعيل خان مانند والد خود در كام فيروز متوطن بود و او را سه نفر پسر است:
عباس خان و علي اكبر خان و باقر خان. در بلوك كام فيروز توطن دارند.
پسر دويم جاني خان، عاليجاه اصالت و نبالت اكتناه، حاوي مناصب، جامع مناقب، معتمد حضرت سلطاني، مقرب درگاه خاقاني محمد علي خان ايلخاني است. در سال 1208 متولد گرديد و بعد از وفات والد ماجدش به لقب جليل ايلخاني سرافراز شد و در سال 1240 و اند به مصاهرت و دامادي نواب والا حضرت فرمانفرما سرافراز گرديد و در سال 47 [12] از نواب والا حضرت معزي اليه رنجيده با تمامت ايلات فارس به نواحي كرمان برفت و در سال 1251 جناب منوچهر خان معتمد الدوله وزير مملكت فارس او را و آقا ميرزا محمد فسائي را به كره خاطر روانه دار الخلافه طهران بداشت و سالها به احترام تمام توقف نمود و در سال 1265 عود به شيراز نموده، راتق و فاتق امور مملكتي گرديد و در سال 68 [12] در شيراز به رحمت ايزدي پيوست و جنازه او را در تكيه شيخ عبد اللّه اقطع مشهور به پير بناب دو فرسخ در جانب قبله شيراز مدفون گرديد و او را سه پسر است:
اول آنهاست افتخار الاكفاء جهانگير خان ايل بيگي در 1230 متولد گشته، آنچه لايق بزرگزادگان است، تحصيل نموده، به شرف مصاهرت پادشاه جم جاه اسلاميان پناه، محمد شاه غازي انار اللّه برهانه قرين مباهات گشته، همشيره مخدره مكرمه شاهنشاهي دامت عفتها در عقد ازدواجش درآمد و به منصب سرتيپي فوج سرباز قشقائي سرافراز گرديد و تا سال 65 [12] با فوج سرباز در دار الخلافه توقف داشت، پس عود به شيراز نمود و مدت دو سال به حكومت ناحيه داراب برقرار گرديد و در سال شصت و هشت و نه، حاكم بلوك كازرون گرديد و بعد از وفات والد ماجدش به لقب «ايل بيگي» سرافراز آمد و در سال 1288 وفات نمود.
و خلف الصدقش محمد حسن خان سرهنگ، كمالات لايقه را آموخته به لقب جليل «سرهنگي» سرافراز [آمده و] به سرپرستي املاك موروثه خود پرداخته، به ضابطي بلوك آباده طشك خود قناعت نموده است. به فطرت اصلي بيشتر اوقات خود را صرف نماز و دعا و تلاوت قرآن مجيد كند و به اين جهت حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله ادام اللّه بقاءه كه خال ماجد اوست او را مؤمن قشقائي ميفرمود.
پسر دويم محمد علي ايلخاني است: مجدت و نجدت اكتناه لطف علي خان سرتيپ. بعد از وفات والد ماجدش به منصب سرتيپي فوج سرباز قشقائي برقرار گرديد و به احسن وجوه از عهده لوازم آن برآمد و چندينبار به خطه لارستان و بنادر و كوه گيلويه رفته، آن سامان را منتظم نمود و در سال 1270 و اند وفات يافت و او را يك نفر پسر است:
عاليجاه، خلاصة الاشباه مقرب الحضرت حاجي محمد صادق خان. چون مادر او از كلانتر- زادگان بلوك آباده اقليد است به مناسبت در قصبه آباده متوطن گشته است.
پسر سيم محمد علي خان ايلخاني است: افتخار الاكفاء مجدت و نجدت و فخامت اكتناه،
ص: 1102
نور حدقه اصالت و نجابت حاجي نصر اللّه خان ايل بيگي در سال 1256 متولد گشته، لوازم مردمي و مردمداري را آموخته، چندين سال به لقب جليل «سرتيپي» سرافراز بود و در سال 1295 حكومت ايلات قشقائي را متكفل گرديد و به لقب جليل «ايل بيگي» قرين مباهات آمد و از عنفوان جواني تاكنون ضابطي محال سرحد چهاردانگه فارس و بلوك كامفيروز را كه بيشتر املاكش موروثي و مكتسبي اوست متحمل است.
و ولد الصدقش، فخر الاشباه سلطان ابراهيم خان سرهنگ در سال 1287 متولد گشته، كمالات بزرگزادگان را آموخته در سواري و شكارافكني، گوي سبقت را از همگنان ربوده است.
پسر سيم مرحوم جاني خان ايلخاني است: فخامت نصاب، مناعت و نجابت انتساب مرتضي قلي خان ايل بيگي. از بدايت جواني به اين لقب سرافراز بود و مدت زندگاني نظم ايلات را به احسن وجوه نمود و چندينبار طوايف بختياري را گوشمال لايقي داده، خوانين آنها را در اطاعت آورد و در سال 49 [12] كه روي توجه حضرت فرمانفرما حسين علي ميرزا طاب ثراه از سلسله قشقائي گشته، آقا بابا خان فراشباشي را با جماعتي براي گرفتن او روانه فرمود و در قلعه پركان قير و كارزين او را گرفتند و به شيراز آوردند و از زخمي كه بركناره بيضه او رسيده بود، در شيراز وفات يافت چنانكه تفصيل اين واقعه در گفتار اول اين فارسنامه در ذيل گفتار وقايع 1249 نگاشته گرديد «1» و او را دو نفر پسر است:
اول آنهاست: مجدت و نجدت اكتناه علي قلي خان ايل بيگي در سال 1230 متولد گشته، سالها به نيابت از عم ماجد خود محمد قلي خان ايل بيگي انتظام امور و وصول ماليات ديواني ايلات قشقائي را متكفل بود و از عهده اين كار به احسن وجوه برآمد و در سال 66 [12] با فساد شياطين رجوع كار از او گشته، مدتها به فراغت گذرانيد و در سال 1288 رجوع معاملات ديواني ايلات قشقائي با او گرديد و به لقب جليل «ايل بيگي» سرافراز آمد و از حداثت عمر ضابطي بلوك جره را داشته و دارد و او را چهار نفر پسر است:
اللّه قلي خان و كهن دل خان و امان اللّه خان و حبيب اللّه خان و هريك در مرحله سواري و دلاوري و حسن كفايت سرآمد اقران گشته، محسود اماثل آمدهاند.
پسر دويم مرتضي قلي خان ايل بيگي است: عمدة الاعيان قباد خان. عمر خود را در آسايش گذرانيد.
و خلف الصدقش امام قلي خان در راستگوئي و درستكاري در معاملات ديواني و تجارتي ضرب المثل گشته، نوشته و برات او را معاملهكاران به منت قبول نمايند.
پسر چهارم جاني خان ايلخاني است: مجدت و نجدت اكتناه مصطفي قلي خان سردار. در سواري و تيراندازي و دلاوري و هيئت بشره و تنومندي و خوبي اندام، يگانه اهل زمان خود بود و در سال 1247 كه حضرت فرمانفرما قلعه كرمان را در محاصره داشت، مصطفي قلي خان سردار چون يورش به جانب قلعه برد، گلولهاي از قلعگيان به او رسيده «2» به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر است.
اول آنهاست: مجدت و نجدت اكتناه سهراب خان. در اواخر عمر، ارباب غرض او را
______________________________
(1). ر ك: ص 757 همين كتاب.
(2). در متن: (ترسيده).
ص: 1103
به نافرماني نسبت دادند و عاقبت به سخط قهرمان زمان، شاهنشاه جهان ادام اللّه عمره و شوكته گرفتار شده در سال 1291 به سياست رسيد.
و خلف الصدقش: خلاصة الاشباه بهادر خان در اول سن جواني در حمايت عم ماجد خود برقرار است.
پسر دويم مصطفي قلي خان سردار است: مجدت و نجدت و فخامت اكتناه داراب خان ايل بيگي در سال 1245 متولد گشته، آنچه لازمه سواري و دلاوري است آموخته، سالها به آسايش گذرانيد و در سال 1293 به لقب جليل «ايل بيگي» سرافراز گرديد و به فرمايش حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله، چنان نظمي به ايلات بداد كه نام دزد و دزدي را فراموش نمودند و او را سه نفر پسر است:
خلاصة الاشباهان: عبد اللّه خان و احمد خان و اسمعيل خان. همه در اوائل مراحل زندگانياند.
پسر پنجم جاني خان ايلخاني است: ملاذ طوايف، مظهر عواطف، قدوه بزرگان زمان، زبده اعيان دوران، صاحب ذيل اقتدار، نادره دهور و اعصار، امير الامراء محمد قلي خان ايلخاني كه مادر دهر مانندش نزايد و ابناء زمان براي خدمتش نشايد. در درستكاري رايت افراشت و در راستگوئي مانند نداشت، تا در قيد حيات بود، نام دزدي را كسي در فارس نشنيد و طريقه ناهنجاري از ايلات، كسي نديد. خطوط استادان خط را بهتر از خوشنويسان شناختي و محاسن شعر را از شعرا بهتر دانستي. در هر حرفه و صناعت بصيرتي خاص داشتي. در سال 1224 متولد شده، در سال 1250 به لقب «ايل بيگي» سرافراز گرديد و از عهده لوازم آن به احسن وجوه برآمد و در سال 1268 به لقب و منصب ايلخاني مملكت فارس، قرين مباهات گرديد.
همتي بلند و طبعي ارجمند داشت و در سال 1284 به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف صدقش: نور حدقه نجابت و نور حديقه اصالت سلطان محمد خان ايلخاني تحصيل كمالات لايقه را نموده، در لوازم بزرگي بر همه اقران برتري دارد. در سال 1284 به لقب جليل «ايل خاني» سرافراز گرديد و در سال 1288 كه بلاي قحط در ممالك ايران نازل گرديد و شوريدگي و خرابي و پريشاني و پراكندگي در ايلات فارس افتاد به مصلحت وقت، از ضابطي و عاملي ايلات استعفا نمود و به حكومت بلوك فيروز آباد و فراشبند قناعت نموده به آسايش ميگذراند.
و از اجله اعيان اين محله است: سلسله حاجي آقاسي. اصل آنها از آذربايجان است. جد آنها امير بارأي و تدبير، جامع آيات افتخار حاجي آقاسي بيگ افشار آذربايجاني، در اردوي نادر شاهي لواي افتخار افراشته، سركرده چندين نفر سوار بود و با سلطان عادل حضرت كريم خان مصاحبت و مؤانست داشت و بعد از انتقال سلطنت به نواب كريم خان كه شيراز جنتطراز را پايتخت خود نمود، به ملاحظه:
ان الكرام اذا ما اسهلوا ذكروامن كان يألفهم في المنزل الخشن «1» حق صحبت او را منظور داشته، او را از آذربايجان بخواست و آن عاليجاه از طريق شام
______________________________
(1). بزرگواران چون به همواري رسند از همراهان درشتيها و ناهمواريها ياد كنند. (امثال و حكم، ص 288).
ص: 1104
به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف گشته، به عتبات عاليات آمده، از طريق بصره وارد شيراز گرديد و نواب كريم خان او را پذيرائي بسزا فرمود، خانهاي وسيع و منزلي رفيع در محله ميدان- شاه براي او بساخت و مايحتاج او را پرداخت و حاجي معزي اليه به انواع كمالات آراسته بود، خصوصا خط نسخ تعليق را خوش مينوشت و خط سنگ مرمر قبر خواجه حافظ عليه الرحمه خط اوست و «تكيه حاجي آقاسي» در اين محله كه در اين چند سال به «تكيه نواب هندي» شهرت يافته است، از بناهاي اوست و او را دو نفر پسر بود:
اول آنها نجابت اكتناه آقا محمد رضا جد اعلاي عاليجاه حاجي ميرزا محمد قلي است كه شرح حال او در محله سردزك گذشت. اين بيت از آقا محمد صادق، «كوكب» تخلص «1» پسر آقا محمد رضاست:
جان برافشانم ترا چون از برابر بگذريرخ بپوشاني مرا چون از مقابل بگذرم پسر دويم مرحوم حاجي آقاسي بگ «2» است: جناب مستطاب فضيلت شعار، حكمت دثار، اعلم فضلا و افضل علما ميرزا حسن علي، طبيب، فقيه، حكيم. صيت فضائلش به اقصي بلاد رسيد و جماعتي از بلاد بعيده شدرحال نموده، به شيراز آمده، از خدمتش مستفيض شدند و در حلقه درسش جماعتي از فضلا حاضر گشته، كسب مراتب علميه را نمودند و مرحوم حاجي اكبر نواب در كتاب دلگشا فرموده است: كتب حكماي مشاء را از خدمت آن استاد بزرگوار استفاده نمودم و جناب ميرزاي معزي اليه در سال 1225 به رحمت ايزدي پيوست و از مآثر او كتاب حاشيه بر شرح علامه علي الاطلاق مولانا قطب الدين شيرازي بر قانون طب حضرت شيخ- الرئيس ابو علي سينا و حاشيه ديگر بر شرح قرشي كه تشريح قانون و فضيلت خود را در آن دو حاشيه ظاهر ساخته است.
و خلف الصدقش جناب مستطاب علامه زمان و نادره اوان، مكمل كمالات، متمم فضائل و سعادات، مخزن جواهر اصناف حكم، رابط مراتب حدوث به قدم، اديب اريب، مسيح ثاني، مستخرج قانون معاني، بقراط دوران، جالينوس زمان، ناظم ابيات لطيفه، مبدع معاني بديعه، افصح بلغا، ابلغ فصحا، مقله حدقه زمان، ياقوت معدن عرفان، محرر خطوط بر طبقات اوراق، مقرر نقوش بر صفحات اطباق، متمسك به لطف ربه الولي ميرزا سيد علي حكمت دثار، فقاهت- شعار، طبابت آثار شاعر «نياز» تخلص مشهور به «خوشنويس» «3». حكمتش ارسطو را شاد داشته، فقهش علامه حلي را ياد آورده، طبش روان جالينوس را تازه كرده، صيت شعرش از شعري گذشته، خط شكسته را در درستي، خط نسخ بر خطوط خوشنويسان كشيده، در اخلاق حسنه اقتدا به اولياء نموده در سال 1197 متولد گرديد و مادر محترمهاش دختر ميرزا جاني عم حقيقي
______________________________
(1). نواب در تذكره دلگشا مينويسد: خط شكسته و نستعليق را خوش نوشتي و در نظر همتش سيم و زر چون خاك و خشتي بودي، بعد از انقضاي دولت زنديه به سفر هندوستان رفت و اعتباري كامل يافته بر مسند عدالت صدارت فرماندهان فرنگ نشست مثنوي هفت پيكر به نظم نظامي منظوم و مثنويات ديگر گفته. (دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 4، ص 252).
(2). در متن: (يك).
(3). ر ك: آثار العجم، ص 545.
ص: 1105
نگارنده اين فارسنامه ناصري است كه شرح حالش در محله بازار مرغ گذشت. در خدمت والد ماجد خود كسب مراتب حكمت و طب نمود و از خالوي بزرگوار خود سيد المجتهدين حاجي- ميرزا ابراهيم مطالب كتب فقه و اصول را آموخت و مرتبه شاعري را از طبع نقاد و ذهن وقاد خود دريافت و رموز خوشنويسي را از مرحوم خواجه ابو الحسن خوشنويس فسائي كه شاگرد بلاواسطه مرحوم درويش عبد المجيد شكستهنويس است بياموخت و در سال 1230 و اند به سياحت هندوستان رفته، بعد از دو سال عود به شيراز نمود و از آنجا كه فلك را عادت ديرينه اين است كه با آزادگان دائم به كين است، امر معاشش مختل شده، خانه نشيمن و تكيه جد ماجدش مرحوم حاجي آقاسي بيك در اين محله و ضياع و عقار خود را در شيراز فروخت و ديون خود را ادا نموده، مدتي براي سرپرستي املاك موروثه خود در قريه نوبندگان فسا توقف فرمود، پس عود به شيراز نمود و در سال 1263 از ناخوشي وبا به رحمت ايزدي پيوست و از مآثر آن جناب كتاب مثنوي در قصه فيروز و نسرين خياليه است و اصناف حكم و مواعظ را در آن درج نموده و نزديك به دو هزار و پانصد بيت است و ديوان غزليات او نزديك به پنجهزار بيت رسيده است و چند نسخه كتاب ديوان خواجه حافظ و خسرو شيرين وحشي و خمسه نظامي و شاهنامه حكيم فردوسي را به قلم مشكين رقم خود نگاشته است و اين چند بيت از آن جناب ثبت گرديد:
در سبب نظم كتاب فيروز و نسرين فرموده است:
نپنداري مرا ميل فسانه استكه از افسانهام، مطلب، بهانه است
بداند هر كه او را هوش باشدكه افسانه به سر، سرپوش باشد
به محفل شاهدي شيرين چو آيدنخستش پردهاي بر چهره بايد
از آن تا چشم بدخواهان شود دورببايد بودنش در پرده مستور
كه گر بيپرده گردد حسن بيباكنباشد هرگز ايمن از هوسناك
چه گر از پرده حسني بيمداراشود هرگاه و بيگه آشكارا
ز عشاق هوسناك زمانهنيابد كس تفاوت در ميانه
بود اسرار عشق آن شوخ شيرينكه آيد پردهاش فيروز و نسرين
چو سر عشق ميزد از درون جوشنمودم بر وي اين افسانه سرپوش
در آن اسرار حكمت درج كردمنهانش همچو گوهر خرج كردم
كه تا هرگونه مطلب هست آگاهز لفظش سوي معني آورد راه
هر آن كش نيست هم زاينگونه هوشيسوي افسانه دارد تيزگوشي
چو از افسانهام بيرون شمار استمرا بر صدق و كذب او چه كار است
نگويم قصه شيرين و خسروز تشريف كهن بر خلعت نو
كه آن عقد گهرهاي گراميگرفته نظم از نظم «نظامي»
نه هم از داستان حسن يوسفسخن رانم نه زان دارم تأسف
كه يزدان در نبي كرده بيانشبه احسن وجه و «جامي» ترجمانش
نه از عذرا و وامق هم فسانهدلم خواهد كه آرم در ميانه
ص: 1106 كه آن افسانه را كرده است ناميبه نام نامي خويشش تمامي
نه از فرهاد و شيرينم روايتكنم، چون كرد از آن «وحشي» حكايت
اگرچه آن عروس حجله فكردرون حجله باشد همچنان بكر
ولي چندي است تا اكنون «وصالش»درآورده در آغوش خيالش
به كابينش گهرها سفت خواهددر اتمامش سخنها گفت خواهد
«نياز» اكنون به دستاويز خامهبيان كن سر اين سربسته نامه
در اظهار حقيقت تا توان كوشولي ز افسانهاش در پرده بنيوش
خداوندا به پيران طريقتبه آن شاهان اقليم شريعت
به تخصيص آن ابو القاسم محمدكه آمد نوري از اسرار سرمد
كه گشت از علت اولي چو ظاهرجهان را علت غائي در آخر
كه اين نظم گهر داده تماميكه گردد نامه فرخندهنامي
ز گردون پايهاش را برفرازيبه گوش اهل معني جاش سازي
ز لطف خود هميشه داريش دورز تصريفات كجطبعان دل كور
ز نام كس نبخشيدم در او زيبكه مدح ديگرانم هست بس عيب
ز مدح خسروانيم عار باشدكز آنم كردنيتر كار باشد
به نام خويش كردم سرفرازشكه خواندم نامه راز نيازش
سخندان اوستاد نغمهپردازكه تار اين حكايت كرد بر ساز
به مزمار بيان از پرده رازبدين قانون خوش در داد آواز
كه بر تخت كيان از تخم جمشيدشهي بد ذرهپرور همچو خورشيد
همه خلق جهان ز او شاد و خرسندخدا را بنده، بر گيتي خداوند
جهان سرتاسر از عدل وي آبادسپاهي و رعيت خرم و شاد
گوزن و شير با هم رام كردهپدر نام ورا بهرام كرده
به عهدش بر كسي از كس نه باريبه دورش با كسي، كس را نه كاري
ز جودش آنچنان اقليم آبادكه اسم فافه از دوران برافتاد
ز عدلش باز و تيهو رام باهمز پاسش گرگ و ميش آرام باهم
پسر بودش يكي فرزانه فرزندكه از گيتي بدان ميبود خرسند
به تخت شهرياري، تاجداريبه ملك تاجداري شهرياري
ز كان حسن، لعلي بود رخشانبه بحر نيكوئي، دري درخشان
خط سبزش بگرد لب دميدهچو خضر از چشمه حيوان چشيده
پريشان طرهاش بر روي چون گلچو بر گل از صبا افتاده سنبل
ز بهر چشم بد ز آن روي دلكشسپندي سوختي خالش در آتش
به بزم اندر چو شمعي محفلافروزبه رزم اندر چو شيري كينهاندوز
همه روز پدر زآن روز نوروزنهاده نام او شهزاده فيروز
ص: 1107
و اين چند بيت از ديوان غزليات آن جناب تيمنا نگاشته گرديد:
اي ز شوقت در دل من خارهاوي ز لطفت خارها، گلزارها «1»
گر اميد وصل باشد عاقبتسهل باشد در رهت دشوارها
بر سرم بگذر كه دارم در نظرغير جان دادن به راهت كارها
در ميان ما و شادي جهانروزگار از غم كشد ديوارها
ميكشد بهر تو اي گلرخ «نياز»از رقيبان اينهمه آزارها
تا نگيرد لشكر غم سربسر ملك جهانره نيابد در دل اين رندان عشرت پيشه را
هر دلي را كاندر او غم ريشه محكم كرده استجز مي از جا برنيارد كند هيچ اين ريشه را
كي به عشق افسانه گشت از چارهپردازي «نياز»گر نميزد عاقبت فرهاد بر سر تيشه را
افغان كه چون نهال اميدم بهبر رسيدجانم رسيد بر لب و عمرم بهسر رسيد
سيلاب اشك سد رهم شد به كوي دوستبنگر چها كه بر من از اين چشم تر رسيد
اي مرغ دل ز بيپري آسودهاي كنونپروانه را نگر كه چه از بالوپر رسيد
رهزن من زلف يار، رهبر من بوي اوستبتكدهام كوي دوست، قبله من روي اوست
زاهد و طوف حرم، برهمن و سومناتسجدهگه عاشقان، طاق دو ابروي اوست
روضه دار السلام گر نبود ميكدهچشمه كوثر روان بهرچه از جوي اوست
دام دل هوشمند، دانه خال وي استگردن جان را كمند، سلسله موي اوست
يار ندارد «نياز» ميل به خشم و به نازبا تو اگر شد چنين از تو نه از خوي اوست
امروز كه يار، يار ما نيستجز مرگ علاج كار ما نيست
در وادي عشق خوبرويانجز كشته شدن شعار ما نيست
برق ارچه بسوزد عالمي راهمچون دل پرشرار ما نيست
با لالهرخان وفا نبوده استيا بوده به روزگار ما نيست
با خستهدلان تفقد و لطفرسم است كه در ديار ما نيست
صيدي چو «نياز» لاغر و زارشايسته شهسوار ما نيست
اكنون كه گل نشست بر اورنگ خسرويميخور به روي يار به آهنگ پهلوي «2»
ساقي بيار باده كه هر دم نسيم باغخوش ميكند حكايت انفاس عيسوي
پر كن قدح ز باده كه شايد دمي مرابخشد فراغتم ز املهاي دنيوي
اي دل ز فكر تفرقه خاطر نگاه دارخواهي ملول گشت كه اين نكته بشنوي
______________________________
(1). در متن: (گلذار).
(2). به استقبال از غزل خواجه شيراز است به مطلع:
بلبل ز شاخ سرو به آهنگ پهلويميخواند دوش درس مقامات معنوي
ص: 1108 غافل مشو ز پنجه شاهين روزگاراي كبك خوشخرام كه سرمست ميروي
آزاد از غم دو جهان گشت آنكه اواز جان و دل به پير مغان كرد پيروي
آن تخم دوستي كه فشاندي به دل «نياز»جز غم نداده حاصلي اكنون كه بدروي و خلف الصدق مرحمتپناه ميرزا سيد علي نياز است: جناب مستطاب كمالات اكتساب، عالم فاضل، طبيب لبيب، كشاف مشكلات، مفتاح معضلات، مكمل نفوس، حاوي كمالات بقراط و جالينوس، حسان زمان و سحبان اوان، ناظم عقود جواهر ابيات، صراف نقود زواهر كلمات، اديب اريب حاجي ميرزا بزرگ طبيب «1» «وفا» تخلص. نام اصلي آن جناب ميرزا حسن علي است در سال 1224 متولد گشته در خدمت والد ماجد خود كسب كمالات علميه نموده، سرآمد اهل عصر گرديد و در فنون طب و تشريح، گوي سبقت را از همگنان ربود و خط نسخ تعليق را خوب نوشت، در رتبه شاعري ترقي نمود و صاحب ديوان گرديد و در سال 54 [12] از شيراز به بندر بمباي هندوستان برفت، پس از سالي به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف گشته، از طريق مصر و اسكندريه براي تكميل طب به فرنگستان رفته، مدتي در شهر پاريس و لندن توقف نمود، پس عود به هندوستان كرد، سالها در شهر كلكته رحل اقامت افكنده به احترام و عزت تمام به تدريس و طبابت گذران نمود پس به نيت التثام عتبه عليه رضويه علي صاحبها الف ثناء و تحيه در سال 1276 از كلكته به بمباي آمده، مريض گشته، به رحمت ايزدي پيوست و او را اولادي نبود و اين چند بيت از آن جناب ثبت گرديد:
در سالي كه نواب محمد علي پاشاي مصري به عزم حج وارد مكه معظمه گرديد جناب حاجي- ميرزا بزرگ: «وفا» اين قصيده را در مدح او گفته فرستاد و چهارصد اشرفي رومي به هديه گرفت:
روز حج و طواف شد اي كه به طوف درخوريطوف سراي دل نما، تا ز طواف برخوري
سعي صفاي حج نشد، سعي صفاي دل نماگر نكني صفاي دل، با شتري برابري
جمره زنند حاجيان خوش به مناره در منيجمره ز سبحه كن تو وز آه منار ديگري
لمس حجر به طاق نه، ترك سيهدلي بگوكاين حجر از سيهدلان گشته سياه در بري
عور و ضعيف و بينوا، محرم كعبه وفاذكر به دل ز لب دعا قانع خشكي و تري
حلقه ماتم من از، حلقه كعبه خوبترخيز و به حلقه اندر آ چند چو حلقه بر دري
طوف نسا و حاجيان، ما و طواف مرد حقزن بر مرد كي سزد لاف زند ز همسري
______________________________
(1). در كتاب دانشمندان و سخنسرايان فارس ج 4، ص 815، نام او ميرزا حسن علي طبيب شيرازي آمده است.
ص: 1109 عمره و شوط «1» ميبرم من به طواف قبلهايگو به مناسك حجم، خضر شود به رهبري
خاصه امير پردلي پر فكري توانگريآنكه به چنبر آورد گردن چرخ چنبري
نام محمد و علي يك شد و گشت نام اويعني از اين دو نيستش با كس ديگري سري
در بر خلق او خجل، نافه مشك تبتيپيش قيام او دو تا قامت سرو كشمري
هر كه فروغ رأي او راه كند به خاطرشتا به ابد ز چشم او ميبشود نهان پري
يكسر موي هر كه را هشت به دل خلاف اوهر سر موي او كند بر رگ جانش نشتري
اي بر رأي تو خجل آينه سكندريآينه كيست تا كند رأي ترا برابري
عيد خوش است و روز خوش خوشگذران و خوشبزيكز تو به پاست كشوري از تو رضاست لشكري
در همه عمر خويشتن راه كرم سپردهايبه كه بجز ره كرم باقي عمر نسپري
نام در اين جهان بمان خير در آن جهان فرستتا ز صراط زودتر از همه كس تو بگذري
زنده نمانده تاكنون هيچ تو داني از كجاستذكر خوش سبكتكين «2» نام نكوي سنجري
مانده اثر ز سنجر از مدح معزي و بودنام سبكتكين بهجا از سخنان عنصري
زآن دوسخي، دو مدح خوان، عهد تو است [و] دور منمن به سخن فزونترم تو به سخا فزونتري
تا سپرند اختران راه بر اوج آسمانپشت نه آسمان چنان خم به درت به چاكري
عيد چنين مباركت، ظل خدا تباركتدر گهر بلاركت خصم ترا توانگري و تمام اين قصيده، شصت و پنج بيت است.
از دور آسمان وز «3» تقدير دادگرپايم چسان خلاص و نمايم چسان حذر
______________________________
(1). شوط به معني طواف كردن، گرد گشتن.
(2). مقصود پسر سبكتكين محمود است.
(3). در متن: (در).
ص: 1110 هرجا كه دل گرفت مرا گفت هين وطنهرجا كه دل شكفت مرا گفت هين سفر
آنم كه گفتمي كه يكي مرد يك فنمدر هر فني كه خلق بر اويند مفتخر
گفتم ز ابن مقله «1» برد خطم آبرونظمم به جان عنصري اندر زند شرر
سقراط و جاثليق «2» ز دار الشفاي منبر ضعف دل برند به در يوزه گلشكر
بر طب شريك «3» من نبدي كس و گر بدييك تن مسيح بود و به اعجاز دادگر
اقبال چون نبود از اين نقشها چه سودهم جهل به ز دانش و هم عيب از هنر
هركس به هند آمد، اندوخت گنج و مالمن واهواه ميبرم از اين سفر، ثمر
تحسين مرا نهوجه خوراك است و نه لباستحسين نه كاه اسب شود نه شعير خر
آنرا كه سر فراختم از مدح بر فلكخواهد همي به چاه مذلت مرا مقر
رويش نديدم آنكه ز من به شدش مرضنامم نبرد آنكه ز من گشت نامور
آنم كه بود درگه من مفخر شهانني از هنر ز دولت آباي نامور
اي رفيقان ز روز خوش فريادكار من با شب فراق افتاد
گشت اقبالم از جهان ادبارشد رواجم ز دور چرخ كساد
اخترم از زمانه كرد غروبدولتم از ستاره رفت به باد
مادر روزگار پنداريمرمرا از براي محنت زاد
روز عيش و خوشي مبدل شدبه شب هجر و ناله و فرياد
سيمرغ قاف را به سنان «4» گر كنم شكارمقهور آسمانم و مجبور روزگار
صدبار همچو بيژن گشتم اسير چاهصدبار همچو بهمن رفتم به كام مار
گاهي به هفتواد زده اردشيرسانگاهي به هفتخوان شده اسفندياروار
فرزين شود سوار چو شد هفت خانه سرهفتاد ملك گشتم و شخصم نشد سوار
اختر چو دشمن است چه سقسين «5» چه كاشغرگردون چو ريمن است چه روم و چه زنگبار
هر كه دل داد چو من شاهد بازاري راگو قرين شو همه شب تا به سحر، زاري را
تاري از چين سر و زلف تو گر دست دهدطبله بر باد دهم نافه تاتاري را
هرچه در دست توان داشت ز بيگانه نهانغير اين درد جگر [خواره] «6» گرفتاري را
غير عاشق كه نهد بار گران بر سر بارهر كه ديدم همه جويند سبكباري را
جز «وفا» كو به سر كوي تو از جان بگذشتكس ندانم كه به سر برد وفاداري را
______________________________
(1). ابو علي محمد بن مقله وزير متولد 272 هجري قمري، متوفي دهم شوال 328 مبتدع و مخترع رسم خط بديع است و پيشواي خطاطان كه بر دست او و برادرش خط كوفي به شكل معروف زمان ما درآمده است. (اطلس خط، ص 296)
(2). در متن: (جاسليق).
(3). در متن: (حشريك).
(4). در متن: (بستان).
(5). نام ولايتي از تركستان:
گويند كه در سقسين تركي دو كمان داردگر زين دو يكي گم شد ما را چه زيان دارد (مولوي)
(6). در متن: كاره، خار.
ص: 1111 ترا تا چهره نغز و دلفريب استمرا، دل ريش و خاطر ناشكيب است
مگر دادي به زلفت ره صبا راكه امروز اين چنينش بوي طيب است
دل اندر زلفش ار گم شد عجب نيستشب تار است [و] آن مسكين غريب است
دريغ از دور گل و اين مدت عمركه پاي هردو يكسان در ركيب است
«وفا» آن نغمه كز دل غم زدايدره عشاق و بانگ عندليب است
ارباب نظر غير رخ يار نخواهندوز يار بجز جلوه ديدار نخواهند
پويان و دوان از پي يارند به هر سووين قافله گمشده سالار نخواهند
مستسقي و عطشان وصالند و ليكنجز جام شهادت به سر دار نخواهند
گر تير بلا بارد و گر بيلك بيداداز سينه سپر ساخته زنهار نخواهند
ما عاشق داميم ولي حيف كه خوبانلاغر چو «وفا» صيد گرفتار نخواهند
كوي مغان كجاست كه رو سوي وي كنمتا شستشوي خرقه مگر ز آب مي كنم
زاهد به وعظ و ني به فغان است و زين ميانبر وعظ گوش يا كه به افغان ني كنم
بر چنگ كش بريشم و جام شراب دهتا قصهها ز جام جم و تاج كي كنم
مست است يار و خلوت، بيمدعي «وفا»امروز حاصل ار نكنم كام «1» كي كنم
ما نه تيغي نه سپاهي نه سناني داريمهم نترسيم ز كس تا كه زباني داريم
گو ملامتگر ما رو ز ملامت بس كنز آنكه ما نيز زباني و بياني داريم
از پي دفع گزند از قد خم گشته و آهراست انداز خدنگي و كماني داريم
ور در اين دهكده از نام و نشان مينازيهست شهري كه در او نام و نشاني داريم
ما ز كس باك نداريم كه صيد حرميموز شهنشاه ازل خط اماني داريم
از غلامي در خواجه آفاق عليگرچه پيريم «وفا» بخت جواني داريم
منم دلداده انده خريدهبه گيتي رنگ خرسندي نديده
منم آن كودكي كم دايه ز آغازبه مقراض وفا نافم بريده
بجاي شير از پستان مادرهمه زهر پشيماني مكيده
منم آن كو به ياد چشم مستيهزاران جامه تقوي دريده
مسلسل سنبلي، خم بر خمم ساختبنفشهوار با قدي خميده
دلي دارم چو مرغي نيم بسملز تير غمزهاي در خون طپيده
«وفا» جان رفت و جسمت ماند باقيقفس بر جاي و مرغ او پريده
ز مرغي دوش دور از آشيانهبه گوشم آمد آن دلكش ترانه
كه آن غافل نهد بر عيش بنيادكه آگه نيست از جور زمانه
______________________________
(1). در متن: (كار).
ص: 1112 كمان ابروي ما پروا نداردكه تير آهي آيد بر نشانه
كجا اي دل شوي آسوده خاطرنگيري تا كنار از اين ميانه
كجا مطرب كه تا شعر «وفا» راسرايد با دف و چنگ و چغانه
اي خداوندي كه عالي درگهتكرده «1» بس حاجت ز محتاجان روا
خاكي ار آيد برون از دست تودر شرافت به بود از كيميا
دو زبان هر خامه را داني ز چيستكز يكي مدح آرد و از يك هجا
خدمتت را تاكنون كلك «وفا»يك زبان بود از سر صدق و صفا
آن زمان خواهم به دستوري توتا به گزلك بر شكافم خامه را
گر فرع فزون نديدي از اصلدر بزم غذاي آن فلان بود
يك سفره و صد هزار وصلهيك كاسه و صد هزار كنكو «2»
زين ستمكار دل آزار سپهرچون «وفا» ديگري آزرده نگشت
ما گذشتيم ز دنيا و دريغكس ندانست كه بر ما چه گذشت
دريغا ز آن لب شيرينتر از نوشكه ناگه از سخن گرديد خاموش
دريغا بايدش بر خاك سودنرخي كز برگ گل بودش بناگوش
بر آن آغوش و سر، آخر دريغاكفن بستند بر جاي سر آغوش
الا اي نخل اميدم كجائيچرائي از من دل خسته روپوش
چه شد آن خواب نوشين تو با ماكنون تو خفته ما با خواب خرگوش
مرا تنها گذاري؟ ياري اين است؟كشم آنگه گليم خويش بر دوش
مرا همراه بر، يا خويش باز آيكه بيتو ميزند خونين دلم جوش
چو تنها بستي از اين خاكدان رختمرا كردي به صد محنت همآغوش
«وفا» بنوشت تاريخ وفاتت«عزيزان را چرا سازي فراموش»: (1252)
گشتيم بسي بيهده از شهر به شهرگه صلح به «اين» مان و گه با «آن» قهر
دوران به مراد ما نشد تا آخردهر از سر ما گذشت و ما از سر دهر
از خلق نهنگ رو، پشيزي مطلبوز چرخ پلنگ خو، مويزي مطلب
با پست «3» جوين پرسبوست خوش باشوز اين در و آن در، آرد بيزي مطلب و ديوان كليات قصائد و غزليات و قطعات و رباعيات جناب حاجي ميرزا بزرگ «وفا» تخلص نزديك به پانزده هزار بيت است.
______________________________
(1). در متن: كرچه
(2). و كذا في الاصل. شايد (صد هزار كان بود) باشد.
(3). (به كسر يا فتح اول): هر نوع آرد، بوداده.
ص: 1113
و از منتسبين سلسله حاجي آقاسي است: فخامت و مناعت اكتناه، ملجأ ارباب ملل، مرجع اصحاب دول، مظهر انوار نامداري، مصدر آثار كامگاري جعفر علي خان نواب هندي. پدر بر پدر به حكومت و ايالت «صوبه» [مچلي] بندر هندوستان برقرار بودند و جد اعلاي آنها نواب- محمد رضا خان مازندراني است [كه] در سال 952 «1» به سرداري فوجي از سپاه ايران براي اعانت همايون شاه به فرمايش شاهنشاه زمان شاه طهماسب به هندوستان برفت و بعد از تمكن همايون- شاه، نواب محمد رضا خان در هندوستان توقف نمود و اولاد او به ايالت صوبه مچلي بندر سرافراز شدند و چون صوبه مچلي بندر، به مصالحه در تصرف دولت بهيه انگليس درآمد، نام ايالت و حكومت را در اولاد نواب محمد رضا خان باقي گذاشته، رئيس آنها را به حكومت ناميده، مبلغي وجه نقد در هر ماهي براي حاكم و بني اعمامش برقرار بداشتند و از جمله نواب جعفر علي خان چندي در افواج هندوستان صاحب منصب گرديد بعد از چند سال استعفا نموده «2» به كربلاي معلي بيامد و از اتفاقات در همان سال جناب ميرزا حسن علي طبيب خلف الصدق مرحوم حاجي- آقاسي بيگ با اهل و عيال به كربلاي معلي رفته، صبيه مرضيهاش را در عقد ازدواج نواب- جعفر علي خان هندي درآورد و نواب معزي اليه به مصاحبت جناب ميرزا، وارد شيراز گرديد و چندين طرف خانه در اين محله ميدان شاه در جوار تكيه حاجي آقاسي خريده، توطن نمود و در هر ماهي سيصد و شصت تومان ايراني بهوجه مشاهرت، مواجب و وظيفه و حق املاك هندوستان از دولت بهيه انگليس دريافت نموده، گذراني به احترام مينمود «3» و خط نسخ را خوش نوشت و چندين قرآن به خط خود نوشته، به يادگار بگذاشت و در سال 1234 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش: قدوه اشباه و افتخار اكفاء، نور حدقه نجابت و نور حديقه اصالت ميرزا- محمد علي خان نواب هندي در سال 1224 در شيراز متولد گرديد، كسب كمالات نمود و خط نسخ تعليق را خوش نوشت و بعد از وفات والد او، دولت بهيه انگليس نيمهاي از مشاهره او را مقطوع نموده، نيمه ديگر را در حق ورثه او برقرار داشتند و ميرزا محمد علي خان نواب به نيمه آن مشاهره قناعت كرده، سالها به احترام تمام در شيراز از پانصد تومان مواجب ايراني و ماهانه انگليس، معيشت نمود و در سال 1276 در شيراز وفات يافت «4» و از او پنج نفر پسر باقي بماند:
ارشد از همه، افتخار اشباه مجدت و نجدت اكتناه محمد حسن خان نواب هندي در سال
______________________________
(1). در كتاب حقوقبگيران انگليس در ايران، ص 310 آمده است كه: جعفر علي خان از فاصله سال 952 تا 958 هجري برابر با 1551 تا 1545 در مچلي بندر اقامت داشت.
(2). در كتاب حقوقبگيران انگليس در ايران، ص 310 آمده است كه: (جعفر علي خان تا مقام ژنرالي ارتقاء يافت و در سركوبي مسلمانان و هنديهاي شورشي با قساوت و بيرحمي رفتار كرد و در يكي از شورشها كه او سمت فرماندهي فوج اعزامي را داشت 14 هزار مسلمان و هندي حتي اطفال شيرخوار و پيرمردان و ريشسفيدان كشته شدند بعد از اين حادثه جعفر علي خان از خدمت ارتش هند استعفا كرد و براي استغفار و طلب بخشايش به بين النهرين رفت و در كربلاي معلي مجاورت گزيد ... هر روز به ضريح مقدس حضرت سيد الشهدا عليه السلام پناهنده ميشد و ساعتها با گريه و زاري از خداي متعال و امام شهيد طلب بخشايش ميكرد ...).
(3). ر ك: حقوقبگيران انگليس در ايران: (خانواده نواب) ص 309 تا 322.
(4). (محمد علي خان پس از اينكه به سن 20 سالگي رسيد نماينده دولت انگليس شد و به سمت (وكيل الدوله) تعيين گرديد، از اين پس دولت مذكور ماهانه پانصد تومان مقرري به او ميپرداخت. (همان كتاب، ص 310).
ص: 1114
1242 متولد گشته «1»، كسب كمالات لايقه را نمود، خط شكسته را خوب نوشت و مدتي در شيراز به وكالت دولت بهيه انگليس برقرار بود و در سال 1283 از شيراز به دار الخلافه طهران برفت و در دستگاه وزير مختار دولت بهيه انگليس منشي اول سفارتخانه گرديد و در سال 1303 در طهران وفات يافت. «2»
و خلف الصدقش: نجابت و اصالت اكتناه غلامعلي خان نواب هندي، در حداثت عمر باقي است.
پسر دويم ميرزا محمد علي خان نواب هندي است: خلاصة الاشباه، فخر الاكفاء جعفر قلي خان نواب هندي. در سال 1244 متولد شده، به اخلاق حميده و صفات پسنديده معروف، چند سال به منصب وكالت دولت عليه انگليس در شيراز سرافراز بود و در سال 1286 وفات يافت و او را دو نفر پسر است:
مجدت پناهان، خلاصة الاشباهان عباسقلي خان «3» و حسين قلي خان «4» در اوائل زندگاني باقياند و دو سه سال در شهر لندن براي تحصيل زبانداني توقف نموده، سالي بيشتر است كه عباسقلي خان از لندن به طهران آمده، توقف دارد.
پسر سيم مرحوم ميرزا محمد علي خان، مجدت و نجدتپناه، فخامت و نجابت اكتناه، مقرب- الخاقان، ميرزا حسن علي خان نواب هندي است. در سال 74 [12] عود به شيراز نمود و از سال 86 [12] تا سال 96 [12] به وكالت دولت بهيه انگليس در شيراز برقرار بود، پس با صاحب- منصبان آن دولت به اطراف كره زمين مسافرتها نموده و صاحبمنصب و مواجب گرديده است. «5»
پسر چهارم ميرزا محمد علي خان نواب هندي: اصالت اكتناه، فخامتپناه حيدر علي خان- نواب هندي مدتي در بندر بوشهر به سرهنگي تلگرافخانه مباركه ايراني سرافراز بود و از سال 96 [12] تاكنون بوكالت دولت بهيه انگليس در شيراز برقرار است.
پسر پنجم ميرزا محمد علي خان نواب است: اصالت و نجابتپناه ميرزا عيسي خان نواب هندي.
تحصيل كمالات لايقه را نمود، پس به شهر لندن رفته، مدت سه چهار سال توقف نمود و خط و زبان انگليس را آموخته، از لندن به طهران آمده، توقف دارد.
از منتسبين اين سلسله است: عاليجاه، خلاصة الاشباه حاجي محمد حسين مشهور به حاجي دائي.
______________________________
(1). برابر با 1729 ميلادي.
(2). (از 25 سالگي به سمت وكيل الدوله انگليس در شيراز تعيين گرديد و از بابت اين سمت و شغل ماهيانه چهارصد- تومان مقرري ميگرفت محمد حسن در دوران اقامتش در شيراز همه گزارشات و اخبار فارس و بنادر را براي حكومت هندوستان ميفرستاد). (همان كتاب، ص 311).
(3). اين دو نفر به خرج سازمان لوانت سرويس انگلستان، براي تحصيل به لندن فرستاده شده بودند (همان كتاب، ص 312) عباسقلي خان بعدا منشي مخصوص سفارت انگليس شد و گزارشهائي براي سفير انگليس تهيه ميكرد و در هنگام ملاقات سفير با صدر اعظم و وزراء ايراني به حدي مورد اعتماد بود كه صورت جلسات را مينوشت). (همان كتاب، ص 313).
(4). (حسين قلي خان به خدمت وزارت خارجه ايران درآمد و اين دو برادر در حوادث انقلاب مشروطيت و برقراري مشروطيت و خلع محمد علي شاه نقش اساسي و مهمي در سياست ايران داشتند). همان كتاب، ص 313.
(5). (او واسطه كارهاي سفارت با رجال قاجاريه بود و در انعقاد قراردادهاي رويتر و بانك شاهي و امتياز انحصار دخانيات همكاري نزديك با امين السلطان داشت و از اين راه مبالغ هنگفتي عايدش شد. (همان ماخذ، ص 312).
ص: 1115
چون خالوي عالي جنابان ميرزا حسن علي خان و حيدر علي خان نواب هندي است او را حاجي دائي گويند. املاكي در قريه نوبندگان فسا خريده، معيشت و زندگاني را از سرپرستي املاك مكتسبه خود نمايد، مردي است راستگفتار و درست كردار، نه از كسي ستمي كشد و نه بر كسي اشتلمي كند. در سال 1249 تولد يافته است